تازه های شعر و ترانه

اشعارفریدون مشیری

اشعار فریدون مشیری | زیباترین و برجسته ترین شعرهای فریدون مشیری

اشعارفریدون مشیری فریدون مشیری، شاعری نوآور و خلاق اشعارفریدون مشیری یکی از جواهرات ارزشمند ادبیات…

اشعار اربعین حسینی (3)



مداحی اربعین, تسلیت اربعین حسینی

اشعار تسلیت اربعین حسینی

 

یک اربعین برای تو حیران شدم حسین
مانند گیسوی تو پریشان شدم حسین


با چند قطره اشک دل من سبک نشد
ابری شدم به پای تو باران شدم حسین


زلفی اگر که ماند برای تو پیر شد
در اول بهار زمستان شدم حسین


کوفه به کوفه کوچه به کوچه گذر گذر
قاری شدی مفسر قرآن شدم حسین


دیدی چگونه آخر عمری دلم شکست
دیدی چگونه پاره گریبان شدم حسین


تو رفتی و کنار خودم گریه می‌کنم
دارم سر مزار خودم گریه می‌کنم


ای سایه بلند سرم‌ای برادرم!
آیینهٔ ترک ترک در برابرم


بالم شکسته است و پرم پر نمی‌زند
اما هنوز مثل همیشه کبوترم


من قول داده‌ام که بگیرم سر تو را
از دست نیزه‌ها و برایت بیاورم


حالا سری برای تو آورده‌ام ولی
خاکستری و خاکی و‌ای خاک بر سرم!


بگذار اول سخن و شکوه‌ام تو را
ای ماه زینب از نگرانی درآورم


هر چند کوچه کوچه تماشا شدم ولی
راحت بخواب دست نخورده است معجرم


تو رفتی و کنار خودم گریه می‌کنم
دارم سر مزار خودم گریه می‌کنم
علی اکبر لطیفیان

 

اشعار اربعین حسینی، اربعین حسینی

 

بيش از چهل منزل به دنبال سر ِ تو
از كربلا تا شام آمد خواهر ِتو


هم هِجر ِ تو هرگز نميشد باور ِ من
هم هِجر ِ من هرگز نميشد باور ِ تو


بي پاسبان ماندن به كوفه حق ِ من بود
وقتي نَه اكبر بود نَه آب آور ِ تو


گه از سر ِ دروازه اي، گه از درختي
از هركجا ميگشت آويزان سر ِ تو


در بَزمِشان خيي غرورم را شكستند
خيلي جسارت شد به من در مَحضَر ِ تو


تو گريه ميكردي براي معجر ِ من
من گريه ميكردم براي حنجر ِ تو


حق ِ لب و دندانِ تو كِي خيزران بود؟!
بوسيده لبهاي تورا پيغمبر ِ تو


ديدم به چشم خود كه وقتي چوب ميزد
در دستِ آن ملعون بود انگشتر ِ تو


گودال و دير ِ راهب و كُنج ِ تنور و...
با تو كجاها كه نيامد مادر ِ تو
هاني امير فرجي

 

اربعین حسینی, شعر و ترانه

اشعار به مناسبت اربعین حسینی

 

آمدم از سفر و جز غمم احوال نبود
این چهل روز کم از غصهٔ چل سال نبود


با سرت بودم و فکر بدن‌ات می‌کُشتم
کاش آنروز نمی‌دیدم و پامال نبود


دم دروازهٔ ساعات عجب بزمی بود
کاشکی دور و برم اینهمه جنجال نبود


پیر شد زینبت از بس به سرت سنگ زدند
ورنه این خواهرت آنقدر کهنسال نبود


چوب را زد به لبت یاد لبت افتادم
هیچ کس فکر من و گریه اطفال نبود


خیره شد سمت سکینه، نفس‌ام بند آمد
این یکی فکر بدی داشت.... نه خلخال نبود..


خسته‌ات می‌کنم اما ز سفر برگشتم
چه بگویم خبر از زینب و اجلال نبود


جای شکر است که برگشتم و دیدم امروز
بدن کوفته‌ات گوشه گودال نبود
مهدی صفی یار

 

گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته

کالا ها و خدمات منتخب

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------