شعرهای نوروزی شاعران نامی (2)



شعر درباره نوروز, شعر عید نوروز

امروز جمال تو بر دیده مبارک باد
بر ما هوس تازه پیچیده مبارک باد

 

گل‌ها چون میان بندد بر جمله جهان خندد
ای پرگل و صد چون گل خندیده مبارک باد

 

خوبان چو رخت دیده افتاده و لغزیده
دل بر در این خانه لغزیده مبارک باد

 

نوروز رخت دیدم خوش اشک بباریدم
نوروز و چنین باران باریده مبارک باد

 

بی گفت زبان تو بی‌حرف و بیان تو
از باطن تو گوشت بشنیده مبارک باد

مولوی

 شعر درباره نوروز, شعر عید نوروز

 

بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد
خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد


ز سوسن بشنو ای ریحان که سوسن صد زبان دارد
به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد


گل از نسرین همی‌پرسد که چون بودی در این غربت
همی‌گوید خوشم زیرا خوشی‌ها زان دیار آمد

 

سمن با سرو می‌گوید که مستانه همی‌رقصی

به گوشش سرو می‌گوید که یار بردبار آمد


بنفشه پیش نیلوفر درآمد که مبارک باد    
که زردی رفت و خشکی رفت و عمر پایدار آمد


همی‌زد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی
بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آمد


صنوبر گفت راه سخت آسان شد به فضل حق
که هر برگی به ره بری چو تیغ آبدار آمد


ز ترکستان آن دنیا بنه ترکان زیبارو
به هندستان آب و گل به امر شهریار آمد


ببین کان لکلک گویا برآمد بر سر منبر

که ای یاران آن کاره صلا که وقت کار آمد
مولوی

 

شعر درباره نوروز, شعر عید نوروز

 

نو بهار آمد و گل سرزده، چون عارض یار
ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار

 

با نگاری چو گل تازه، روان شو به چمن
که چمن شد ز گل تازه، چو رخسار نگار

 

لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر
کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار

 

زلف سنبل، شده از باد بهاری درهم
چشم نرگس، شده از خواب زمستان بیدار
رهی معیری

 

شعر درباره نوروز, شعر عید نوروز

 

این بوی بهاراست که از صحن چمن خاست
یا نکهت مشک است کز آهوی ختن خاست

 

انفاس بهشت است که آید به مشامم
یا بوی اویس است که از سوی قرن خاست

 

این سرو کدام است که در باغ روان شد
وین مرغ چه نام است که از طرف چمن خاست

 

بشنو سخنی راست که امروز در آفاق
هر فتنه که هست از قد آن سیم بدن خاست

 

سودای دل سوخته لاله سیراب
در فصل بهار از دم مشکین سمن خاست

 

تا چین سر زلف بتان شد وطن دل
عزم سفرش از گذر حب وطن خاست

 

آن فتنه که چون آهوی وحشی رمد از من
گویی ز پی صید دل خسته من خاست

 

هر چند که در شهر دل تنگ فراخ است
دل تنگی ام از دوری آن تنگ دهن خاست

 

عهدی است که آشفتگی خاطر خواجو
از زلف سراسیمه آن عهدشکن خاست
خواجوی کرمانی

 

گردآوری: بخش فرهنگ و هنر بیتوته

    ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

    ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------