یک شب،به پاس صحبت دیرین،خدای را (فریدون مشیری)



اشعار عاشقانه , فریدون مشیری , شعر مشیری

یک شب،به پاس صحبت دیرین،خدای را
با او بگو حکایت شب زنده داری ام

 

با او بگو چه می کشم از درد اشتیاق
شاید وفا کند،بشتابد به یاری ام

 

ای دل چنان بنال که آن ماه نازنین
آگه شود ز رنج من و عشق پاک من

 

با او بگو که مهر تو از دل نمی رود
هر چند بسته،مرگ،کمر بر هلاک من

 

ای شعر من،بگو که جدایی چه می کند
کاری بکن که در دل سنگش اثر کنی

 

ای چنگ غم،که از تو بجز ناله برنخاست!
راهی بزن که ناله از این بیشتر کنی

 

ای آسمان،به سوز دل من گواه باش
کز دست غم به کوه بیابان گریختم

 

داری خبر که شب همه شب دور از آن نگاه
مانند شمه،سوختم و اشک ریختم؟

 

ای روشنان عالم بالا،ستاره ها
رحمی به حال عاشق خونین جگر کنید

 

یا جان من ز من بستانید بی درنگ
یا پا فرا نهاده  خدا را خبر کنید!

 

آری،مگر خدا به دل اندازدش،که من
زین آه و ناله راه به جایی نمی برم

 

جز ناله های تلخ نریزد به ساز من
از حال دل اگر سخنی بر لب آورم

 

آخر اگر پرستش او شد گناه من؛
عذر گناه من،همه،چشمان مست اوست

 

تنها نه عشق و زندگی و آرزوی من
او هستی من است که آینده دست اوست

 

عمری مرا به مهر و وفا آزموده است
داند که من آن نی ام که کنم رو به هر دری

 

او نیز مایل است به عهدی کند وفا
اما - اگر خدا بدهد - عمر دیگری

منبع:lat.blogfa.com

کالا ها و خدمات منتخب

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------