گردنبندی برای دخترک (شعر کودکانه)



 

 

قصه,شعر کودکانه

 

پیامبر مهربان

توخانه ی تمیزش

 

نشسته بود حرف می زد

با دوستان عزیزش

 

دخترک قشنگی

نشسته بود همان جا

 

بازی می کرد، می خندید

نگاه می کرد به آنها


پیامبر از جیب خود

گردن بندی در آورد

 

با مهربانی، آن وقت

دخترک را صدا کرد

 

با شادمانی آن را

گردن دختر انداخت

 

صورت ناز دختر

شکفته شد، گل انداخت

 

منبع:سایت آل بیت

کالا ها و خدمات منتخب

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------