داستان کوتاه ناخدا یا مهندس!؟



داستان کوتاه,داستان کوتاه ناخدا یا مهندس

يکي از روزها ناخداي يک کشتي و سرمهندس آن در اين باره بحث مي  کردند که در کار اداره و هدايت کشتي کدام  يک نقش مهم  تري دارند.
بحث به  شدت بالا گرفت و ناخدا پيشنهاد کرد که يک روز جايشان را با هم عوض کنند. قرار گذاشتند که سرمهندس سکان کشتي را به  دست بگيرد و ناخدا به اتاق مهندس کشتي برود.
هنوز چند ساعتي از جابه  جايي نگذشته بود که ناخدا عرق  ريزان با سر و وضعي کثيف و روغن  مالي بالا آمد و گفت: «مهندس سري به موتورخانه بزن. هرقدر تلاش مي  کنم، کشتي حرکت نمي کند.»
سرمهندس فرياد کشيد: «البته که حرکت نمي کند، کشتي به گل نشسته است.»
منبع:bartarinha.ir

کالا ها و خدمات منتخب

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------