دغدغه های یک تازه عروس



 

دغدغه های یک تازه عروس

 


هموطن:
خودم را مجسم می‌کنم که جوان و شادابم، تازه ازدواج کرده ام و هنوز نتوانسته ام خود را با زندگی جدیدی که آغاز کرده ام مطابقت بدهم.


آن چیزهایی که نوعروسان زمان ما می‌ترساند ترس از رابطه با قوم شوهر، نوع میهمانداری از آنها و تشریفات خامی بود که شاید منطقی بر آن حاکم نبود، اما یک قانون و اجرای آن الزامی بود.


وقتی قرار بود میهمان بیاید این تنها زن خانه بود که باید یک تنه همه کارها را انجام می‌داد. یخچال بود، اما فریزر نبود. باید خرید می‌کرد، خانه را جمع‌آوری می‌کرد، پخت و پز می‌کرد. باید بلد بود که چطور چند نوع خورش را جا بیاندازد چطور برنج آبکش کند، چطور آن را درون دیس بکشد حالا اگر در حین کشیدن غذا میلش می‌کشید که تکه‌ای از ته‌دیگ را در دهانش بگذارد، انگار که کار بی‌ادبانه‌ای انجام داده است. چرا که قدیمی‌ها معتقد بودند درست نیست زن حین کشیدن غذا به آن ناخنک بزند.


حالا کسی نمی‌آمد بپرسد خب چه اشکال دارد؟ شاید باردار است و دلش می‌خواسته یک ذره ته‌دیگ چرب کف دیگ را بخورد یا یک پر ریحان را بگذارد روی زبانش و آن را مزه مزه کند تا طعم دهانش برگردد. اصلا و ابدا این کارها صحیح نبود. در عین حال باید روی سبزی خوردن را تزئین می‌کرد.


ترب‌های را شکل می‌داد، پیازچه‌ها را خوشگل می‌کرد، سالاد درست می‌کرد، ماست و خیار درست می‌کرد. بعد از آن که سفره چیده شد باید حسابی تعارف بلد بود، برای همه غذا می‌کشید باید خوش برخورد می‌بود و همه این کارها هم جزو وظایفش بود.


بعد هم که می‌دیدی شاید این زنی که مثل یک خانه‌دار حرفه‌ای کار می‌کند و از پس میهمانداری بر می‌آید شاید 18 سال بیشتر ندارد و 2 سال یا یک سال هم هست که ازدواج کرده است.


خوب است که بعضی سنت‌ها تغییر می‌کند، خوب است که همیشه زندگی بر یک منوال نیست چرا که اصلا دوست ندارم فشاری که بر جوان‌های دوره ما تحمیل شد، حالایی‌ها تحمل کنند.
اینها را وقتی خانه گلناز دختر خانم فتحی رفته بودیم در ذهنم دوره کردم. خیلی صریح، خیلی بدون تعارف اعلام شد که همگی شام خانه گلناز دعوت هستیم، من گفتم که او تازه عروس است شاید صحیح نباشد این همه آدم برای شام آنجا برویم چرا که او هنوز تجربه میهمانداری از تعداد زیاد را ندارد و در ثانی تجربه‌های خودم نیز پیش رویم بود. هنوز استرس‌هایش با من است، وقتی قرار بود کسی بیاید و من باید غذا تهیه می‌کردم یا بیمار بودم یا دست تنها بودم حسابی استرس داشتم. آخر بد می‌دانستند مادر دختر کمکش بیاید. اگر هم به کمکش می‌آمد باید یواشکی و پیش ازآمدن میهمان‌ها خانه را ترک می‌کرد.

 

 

بله می‌گفتم من پیشنهاد دادم که برای بعد از شام بیاییم و خانم فتحی گفت:

 

* نه مهم شام نیست می‌خواهیم ساعت بیشتری دور هم جمع باشیم.


* خب اون دختر بنده خدا شاید سختش باشه که برای این همه غذا بپزد.


* نه عزیز، من شام را می‌پزم.


پیش خودم گفتم ببین چه خوب شده روزگار. چه اشکالی دارد مادر به کمک دختر تازه عروسش برود غذا را برای او تهیه کند. تازه کسی هم ذهنیت بدی نخواهد داشت. کسی نخواهد گفت که چرا با وجود همه امکانات رفاهی از قبیل غذاساز، چای‌ساز، مایکروفر، پلوپز، زودپز یک تازه عروس نمی‌تواند برای 10-15 نفر غذا درست کند.


واقعا کسی خرده نمی‌گیرد در عوض صاحبخانه هم با انرژی بیشتر با چهره‌ای بشاش‌تر می‌تواند از میهمان‌ها پذیرایی کند، بدون آن که نگران شام باشد، نگران بوی دود گرفتن برنج یا ته گرفتن خورش نخواهد بود و همه هم خوشحال می‌شوند که مادری مهربان دارد که به موقع به کمک دخترک تازه عروسش می‌رود. خوب است که خیلی سنت‌های غلط ورافتاد.

 

کالا ها و خدمات منتخب

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------