گفت‌وگو با سيامك آقايي درباره كنسرت «يورش»



اخبار,اخبارفرهنگی وهنری,سیامک آقایی

چندي پيش با يكي از ياران موافق درباره مفهوم واژه «اثر» كه در اخبار و جرايد به‌جاي آلبوم‌هاي موسيقي و كنسرت‌ها به اشتباه استفاده مي‌شود، بحث مي‌كرديم. او معتقد بود زماني مي‌توان «اثر» را به يك محصول هنري اطلاق كرد كه در طولاني مدت روي جامعه‌اي ولو اندك تاثير‌ بگذارد و با گذر زمان غبار كهنگي بر آن ننشيند. غير از نسل طلايي موسيقي ايران و اساتيد قبل از آنها، تنها عده انگشت‌شماري از هنرمندان مستقل‌اند كه واجد اين شرايط هستند؛ سيامك آقايي يكي از آنها است. او حالا بعد از گذشت چند سال از اولين فعاليت‌ هنري‌اش به يكي از نام‌آشناترين موسيقيداناني تبديل شده كه اگرچه كم و گزيده كار مي‌كند اما هر قدمي كه برداشته ردي غير قابل انكار بر مسير موسيقي ايراني گذاشته است. گواه اين مدعا آلبوم‌ها و كنسرت‌هاي «ز بعد ما»، «ياد باد» و «باز عشق» است كه بي‌انگيزه و محتوا، ساخته و پرداخته نشده‌اند؛ آثاري كه هنوز بعد از گذشت سال‌ها در بازار نشر موسيقي سري در سرها دارند و از هر فرازشان مي‌شود نكته‌ و مفهومي تازه پيدا كرد.

سيامك آقايي در زمانه‌اي كه هنرمند بيش از گذشته دلخوش به كسب مخاطب چند هزار نفري و مخموري مردم است، مي‌خواهد ساز كوك كند تا در كنسرتي تازه‌ آينه رخدادهاي جامعه باشد.

كنسرت «يورش» با ساز هميشه عاصي اين نوازنده سنتور، مردم را دعوت به گريز از كرختي و درماندگي مي‌كند تا نسبت به شرايط حاكم بر اجتماع خود بي‌اعتنا نباشند. سيامك آقايي نه پيامبرگونه بلكه به مثابه يك موسيقيدان معترض واكنش نشان مي‌دهد چنان كه با اجراي «ز بعد ما» ويراني ناشي از زلزله بم و زرند را فرياد كرد و در سال ٨٨ با «ياد باد» راوي غم فقدان پرويز مشكاتيان و وقايع آن روزها شد. با او پيرامون اين اجرا گفت‌وگويي انجام داده‌ايم كه در ادامه مي‌خوانيد...

اوضاع اجتماعي و اقتصادي امروز مردم ايران آنچنان مساعد نيست كما اينكه خود شما هم در نشست خبري كنسرت به اين موضوع اشاره كرديد. در شرايطي كه سبد فرهنگي خانواده از كمترين اهميت برخوردار است، چه لزومي به برگزاري كنسرت مي‌بينيد؟
اين اولين واكنشي است كه در مواجهه با «شرايط» امروز (همين انفعالي كه همه دچار آن شده‌اند) مي‌توان نشان داد. ببينيد، در اين چند سال اخير آثاري كه در قالب كنسرت يا آلبوم اجرا و منتشر شده‌اند به‌ندرت رويكرد نقد اجتماعي داشته‌اند چنانكه اگر امروز آنها را مرور كنيم. اين در حالي است كه شرايط حاكم به گونه‌اي است كه مردم ما روزي نيست كه درگير اين ناملايمات‌ها نباشند و روزي نيست كه راجع به شرايط معترض نباشند. ما همواره اميدوار بوده‌ايم، برمبناي همين اميد در سطح چند ميليوني رأي داديم و با توجيهات سياسي ضعيفي كه داشتيم، سعي كرديم باور كنيم كه اثرگذاريم اما در نهايت مشخص شد آنچه اين جمعيت ميليوني مي‌خواهد در پايين‌ترين سطح اهميت قرار دارد. اين موقعيت شرايطي را ايجاد كرده كه من نام آن را «شرايط انگيزه‌كُش» گذاشته‌ام.


اين ماجرا بيش از آنكه بر بستر اجتماعي و اقتصادي تاثيرگذار باشد، با عمق بسيار زيادي روي فرهنگ جامعه تاثير گذاشته است. در نتيجه همان روال كم‌مايه و كم‌بنيه‌ موسيقي كه در سال‌هاي پس از جنگ رواج داشته هم ممكن است از بين برود. به اين وضعيت شرايط بد اقتصادي مردم را هم اضافه كنيد كه تهيه كالاهاي فرهنگي (اعم از سي‌دي، بليت‌كنسرت، كتاب و...) را تحت تاثير قرار داده است. همين حالا هم اگر تهران با شهرهاي اطرافش ١٧ ميليون نفر جمعيت داشته باشد يك كنسرت موسيقي كه مثلا در طول ٥ شب در تالار وحدت برگزار مي‌شود تنها ٣ هزار نفر از اين جمعيت ١٧ ميليوني را در برمي‌گيرد؛ رقمي كه بعيد مي‌دانم تا چند سال ديگر اصلا موجوديتي داشته باشد. علاوه بر اين به نظر من توليدات هنري چند سال اخير از شرايط جامعه منفك شده‌اند چنان كه هنوز موسيقي ايراني حول محور تصنيف‌هاي عاشقانه، تغزلي و چهارمضراب‌ها و موسيقي‌هاي ملي - ميهني مدل صدا و سيمايي مي‌چرخد كه البته يا متاثر از شرايط كنوني و بازار روز موسيقي است يا در جهت مشغول نگه داشتن جامعه به لحظه‌اي خوشي است.

يعني هنرمند در عين حال كه خودش را از مخاطب منفك كرده از او تاثير هم مي‌گيرد؟
موسيقيدان خودش را نه از مخاطب، كه از «شرايط جامعه» منفك كرده است. انگار سرش را توي برف كرده باشد كه البته دلايل بسيار موجهي را نيز عنوان مي‌كنند. واقعيت اين است كه شديدا نگران تبعات و پاسخ‌هاي كاملا بي‌تناسب و هجوي به اندك نقد اجتماعي هستيم و اين منجر به نوعي خود‌سانسوري نه در سطح هنرمندان كه در سطح همه افراد جامعه شده است. اگر با همين ديدگاه جلو برويم كنسرت‌ها و آلبوم‌هايي را مي‌بينيم كه هيچ محتوايي مبني بر جريان حاكم در جامعه ندارند. انگاري اين روندي است كه هنرمندان در برهه‌هاي مختلف زماني پيش گرفته‌اند. آيا اين يعني هنرمند نسبت به اتفاقات تاريخي بي‌اعتناست؟ هنرمندي كه روحيه لطيفي دارد و هنرش بازتاب جامعه است در اين وقايع كجاست؟ قرار نيست كه فقط تاريخدانان راوي اين جريان‌ها باشند.

امروزه اگر از هر كسي كه در حيطه هنر فعاليت مي‌كند بپرسيد، تصور مي‌كند فعاليتش «مردمي» است و براي مردم كار مي‌كند اما سوال من اينجاست همين مردمي كه كنسرت مي‌آيند قبل از اجرا درباره چه چيزهايي صحبت مي‌كنند؟ دغدغه‌شان چيست؟ پس اين حرف‌ها و ماجراها را چه كسي روايت مي‌كند؟ چطور مي‌توان تا اين حد نسبت به شرايط و وضع موجود بي‌تفاوت بود؟

اين پرسش‌ها و نبود پاسخ‌ها سال‌هاست كه انرژي نهادينه را در من شكل داده و پنهان كرده است كه اين كنسرت و صد برابر آن هم ياراي بيان آنچه به واقع بر سر ما رفته، نيست. مضاف براينكه با حدود سه‌دهه بازگشت به عقب، ما نسل «چاووش» را داشتيم كه با وجود سن و سال كم بي‌آنكه لزوما رويه اساتيد خود را پيش بگيرند، تجربه‌هاي خوبي داشتند. به عنوان مثال «همراه شو عزيز» پرويز مشكاتيان، «دريغ»، «سپيده» و «پدر» محمدرضا لطفي و «حصار» يا ساير آثار حسين عليزاده. پس اين موضوع عجيب نيست اما برايم سوال است اين قورباغه‌اي كه در آب مي‌جوشد چه زماني مي‌خواهد صدايش در‌آيد؟ اين ادعاها چه زماني عملي مي‌شود؟ چطور مي‌توان روبه‌روي مردم ايستاد و گفت من آيينه تمام‌نماي شما هستم ولي موسيقي‌ام هيچ ربطي به بزرگ‌ترين بدبختي خود و مخاطبانم نداشته باشد.

بنابراين معتقديد هنرمند مردمي ديگر رويكرد مردمي ندارد...
در بسياري از كشورهاي دنيا كه وضع‌شان از ما بهتر است بخش عمده بدنه هنر به اتفاقات روز واكنش نشان مي‌دهند نه آن چيزي كه سال‌هاي قبل اتفاق افتاده يا قرار است در آينده رخ دهد. اين بسيار طبيعي است و جاافتاده كه بخش عظيمي از محصولات فرهنگي اعم از تئاتر (در قالب سور‌رئال يا مدرن)، سينما و عكاسي به نقد شرايط روز جامعه بپردازند. اما در ايران ما هر روز در ابعاد بسيار وسيعي داريم رو به قهقرا مي‌رويم. قصد من اصلا منفي‌گرايي يا سياه‌نمايي نيست اما اين بي‌انگيزگي‌ها و مهاجرت‌هاي عجيب و غريبي كه در سكوت رخ مي‌دهند هيچ نقطه روشني ندارند. جنس زندگي اين روزها از جنسِ گذران است يعني همه‌چيز را رها كنيم و بي‌كوچك‌ترين اميدي ببينيم در آينده چه پيش مي‌آيد. اين احساسات، سرافكندگي‌ها و حتي افسردگي‌ها در موسيقي ما به شكل ناپيدايي نهادينه شده است و به نظر من بيان آنها در روزگار كنوني به زبان سنتور و آواز و شور و دشتي، داراي ارزش‌ها و زيبايي‌هاي خاص خود است.

در چنين شرايطي روي كنسرت تازه فكر كرديد. چه زماني جرقه اصلي كنسرت «يورش» زده شد؟
صراحتا بگويم كه اين ماجرا ربطي به چند ماه گذشته ندارد. شعر قطعه «يورش» يك سال و نيم پيش سروده شد و ايده و محتوايش تحت تاثير همين ذهنيات بود. در نهايت اين ايده را با فربد بهمني در ميان گذاشتم كه با شيوايي هر چه تمام‌تر توانست آن را جمع‌آوري كند.

ساخت «يورش» نيز به ٨-٧ سال پيش برمي‌گردد اما اين سرد و گرم شدن‌هاي مداوم، اين اميدهاي واهي و نااميدي‌هاي واقعي بعد از آن ما را به سمت برهه جديدي از تاريخ‌مان سوق داده است تا اينكه امروز من به عنوان يك نوازنده و آهنگساز صرفا مي‌خواهم بگويم كه دو راه وجود دارد؛ يك راه انفعال است كه خودم مدت‌ها دچارش بودم و راه دوم حركت. حال خود را مشغول راه دوم كرده‌ام و معتقدم در طول چند ساعتي كه ساز مي‌زنم و با مردم صحبت مي‌كنم چيزي را مي‌گويم كه بدون شك حرف مردم در شرايط امروز است.

ضمنا به هيچ عنوان نمي‌خواهم نقش پيامبرگونه داشته باشم و بگويم با اين كنسرت‌ آينده مردم روشن مي‌شود! اين تنها يك واكنش است آن هم از جنس موسيقي. چنان‌كه در واكنش به زلزله بم و زرند كنسرت «ز بعد ما» را اجرا كردم و در واكنش به درگذشت استادم (پرويز مشكاتيان) و شرايط آن روزها، «ياد باد». چند سال بعد هم كنسرت «باز عشق» را روي صحنه بردم كه شش گونه نگاه به عشق را در شش قطعه روايت مي‌كرد. حالا هم «يورش» با انگيزه‌اي ديگر اجرا مي‌شود.

شايد تنها ادعايي كه از پس اين كنسرت مي‌توان داشت اين است كه مي‌تواند آغازگر راه هنرمندان جواني باشد كه امكانات اجرايي (اعم از دانش و تجربه كار) دارند ولي تا به امروز به هر دليلي از قدم گذاشتن در اين مسير امتناع ورزيده‌اند. اين از آثاري كه منتشر كرده‌ يا روي صحنه برده‌اند نمايان است؛ آثاري كه هيچ ربطي به امروز و آينده ندارند.
من احساس مي‌كنم در موقعيت تاريخي سختي قرار گرفته‌ايم و كوچك‌ترين گواه آن نيز موج مهاجرت‌ها است. بنابراين كنسرت «يورش» يك امر خلق‌الساعه نيست. من از سال ٨٨ تا به امروز برخي داستان‌ها، اتفاقات و احساسات تلخي را از نزديك تجربه كرده‌ام كه براي گريز از آنها تنها به سنتور پناه آورده‌ام و نهايتا اميدوارم كه همين يكي دو ساعت درد دل و همدردي با مخاطبانم حالم را بهتر كند.

اما چنان كه اشاره كرديد «يورش» تنها يكي از قطعات اين كنسرت است. ساير قطعات بر چه اساسي ساخته شده‌اند؟
قطعه «يورش» نقطه انتهايي مجموعه‌اي از قطعات و آوازهايي است كه به ديگر عناصر و مفاهيمي همچون «عشق»، «حماسه»، «عرفان» و «خزان» پرداخته‌اند. وجوه تسميه اين قطعات خود بيانگر تلاشي است كه در جهت ارايه مفاهيم متنوع مذكور داشته‌ام. به عبارتي ديگر انتخاب نام «يورش» براي اين كنسرت برگرفته از نام قطعه انتهايي اجرا است و در طراحي ديگر قطعات اين مجموعه از ديگر سوژه‌ها و عناصري همچون عشق و حماسه و ... نيز بهره جسته‌ام.

يكي از مهم‌ترين ويژگي‌هاي اين كنسرت بحث گروه نوازي است. در اين سال‌ها غير از اجراي «ز بعد ما» كه قالبي كاملا متفاوت داشت ساير آثار شما به‌صورت دونوازي با تمبك روي صحنه رفته‌اند. چطور شد كه به اين آنسامبل رسيديد و آيا اين گروه، تجربه تازه‌اي در فعاليت هنري شماست؟
اين همان ضرورتي است كه اين گويش موسيقايي نياز دارد. مثلا «ز بعد ما» و القاي حس برآمده از آن سال‌ها را نمي‌شد تنها با يك سنتور ارايه كرد. فرم موسيقي‌ به فراخور فكري كه پشت آن نهفته است و وجه تسميه‌اش، تعيين مي‌شود‌. قصد ندارم «يورش» را ادامه آثار «چاووش» بدانم اما اين موسيقي برآمده از يك انرژي انباشته شده است مثل فنري كه مي‌خواهد رها شود. براي نزديك شدن به حس مذكور و ارايه انرژي مد نظر، استفاده از ابزار «حجم» و «رنگ‌آميزي صوتي» يكي از ضروريات اين موسيقي است. مثلا «كارمينا بورانا» اثر كارل ارف يا سمفوني نهم بتهوون مي‌توانستند براي يك پيانو هم نوشته شوند اما اين آهنگسازان به فراخور آرمان‌هاي‌شان و بيان موسيقايي آن به سراغ امكانات صوتي اركستر سمفونيك رفتند.

اما در اين كنسرت «باز عشق» را كه پيش‌تر با يك سنتور و تمبك اجرا شده بود، براي گروه تنظيم كرده‌ايد. وجه تسميه «باز عشق» دستخوش تغيير شده يا مجبور شديد آن را براي اجراي دوباره تنظيم گروهي (اركسترال) كنيد؟
اجباري در كار نيست. وقتي «باز عشق» را براي سنتور و تمبك طراحي كردم مدام و در جاي‌جاي قطعه مدل تنظيمي آن نيز جلوي چشمم رژه مي‌رفت! و مطمئن بودم كه انرژي و عشقي كه در طراحي موسيقي آن مستتر شده را با اجراي گروه سازهاي ايراني به مراتب بهتر و زيباتر مي‌توان نشان داد. البته انرژي آن در ساز خودم نيز در اجراي
«باز عشق» نمود و جلوه خودش را داراست حال اينكه در اين اجرا همان «عشق» را در تركيب گروهي و با انرژي دو چندان ارايه داده‌ايم. قطعات مختلف و متنوع موسيقي، چه ايراني و چه ديگر جاها لزوما براي ارايه يك فرم اجرايي تنظيم نمي‌شوند، در موسيقي ايراني بسياري از قطعات هستند كه هم در قالب تك‌نوازي و هم گروه‌نوازي به خوبي اجرا شده‌اند مثل بخش عمده‌اي از آثار استاد مشكاتيان كه براي سنتور نوشته شده و براي گروه‌نوازي هم تنظيم و استفاده شده‌اند.

با توجه به اينكه شما همواره روي انتخاب نوازنده‌ها دقت فراواني داشته‌ايد، دليل انتخاب گروهي كه در اين كنسرت همراهي‌تان مي‌كنند، چيست؟
مايلم اين نكته را اعلام كنم دوستاني كه در اين اجرا همكاري مي‌كنند خود سال‌ها سابقه اجراي صحنه‌اي دارند. بالاخص نوازنده خودساخته و نام‌آشناي كمانچه، شروين مهاجر عزيزم كه بيش از بيست سال با گروه‌هاي مطرح و اساتيد نام‌آوري همچون استاد شهرام ناظري عزيز همكاري داشته است.

وقتي امكانات اجرايي‌ام را براي عملي‌كردن ايده‌هاي تئوريكم سنجيدم، راه‌هاي متفاوتي وجود داشت. بعضي افراد به دلايل خاص سراغ نام‌هاي آشنا و جاافتاده‌ها مي‌روند و بعضي ديگر هم سراغ جمعي كه با آنها ارتباط بهتر و رفاقت دارند. شايد همين ارتباطات شرايط بهتري را براي آنها فراهم ‌كند اما طبيعتا من از هر دو اين راه‌ها استفاده نكردم. ممكن است در نگاه اول اين انتخاب‌ها جذاب به نظر برسند اما مشكلات و حواشي خاص خود را نيز دارند. مثلا كساني كه نام‌آشنا هستند يا سرشان شلوغ است يا احتمالا به واسطه سال‌ها كار كردن، انگيزه تمرين‌هاي مداوم را ندارند. بنابراين تصميم گرفتم سراغ نسل جوان‌تر بروم اما در عين حال نه آنها كه با من فاصله سني زيادي دارند. لذا به‌طور جالبي همه اين دوستان در گروه سني حدود ٣٠ سال هستند و هر كدام به فراخور سن‌شان تجربه كاري و ويژگي‌هاي منحصر به خود را دارند. مثلا ميثم (نوازنده تار گروه) سونوريته ساز، نرمش مضراب، شيوه نواخت و مجموعه موسيقي‌هايي را در ذهن دارد كه خاص و حيرت‌انگيز است. او برخلاف تصور ما از جوانان اين نسل اتفاقا خيلي خوب ساز لطفي را شنيده و او را به همه نوازندگان تار ترجيح مي‌دهد. شما در ساز شروين مهاجر به‌عنوان يكي از خودساخته‌ترين نوازندگاني كه مي‌شناسم، شاهد توانايي‌هاي كم‌نظيري در قابليت‌هاي اجرايي و پيچيدگي‌هاي تكنيكي ساز كمانچه هستيد كه به بيان و غناي اجرايي كار كمك بسزايي كرده يا پيام جواني كه خود نوازنده متبحر تار است در اين تركيب با اعتقاد راسخي كه به نقش كليدي رجيستر صوتي «بم» در موسيقي كاملا زير و تريبل ايراني دارد، شيوه زيبا، دقيق و شيوايي از نواختن بم‌تار را به تركيب صوتي گروه اضافه كرده كه حتي دقيقه‌اي از تمرين‌هاي اين روزها را نمي‌توان بدون حضور پررنگ سازش تحمل كرد.

از مهرزاد اعظمي‌كيا و توانايي‌ها و حال و حسش هرچه بگويند كم است. اين جوان بااستعداد در يك كلام مجموعه با ارزشي است از «تكنيك» و «حس و حال» كه سعي شده از هر دوي اينها در اين مجموعه نهايت استفاده را ببريم. شخصا نيما جوزي را يكي از بهترين نوازندگان ني حال حاضر ايران مي‌شناسم كه در برابر پيچيدگي‌هاي ريتميك و معضلات مربوط به فواصل و ابعاد موسيقي اين اجرا، سازش را بسيار متبحرانه مي‌نوازد. همين‌طور تمبك همايون جهانشاهي داراي ويژگي‌هايي همچون اجراي كوانتايز يونيت‌ها يا واحد ضرب يا سونوريته‌اي است كه از ساز اساتيدي همچون استاد فرهنگفر بي‌نصيب نيست و همين وي را از هم‌نسلانش متمايز كرده است.

به نظرم يكي از دلايلي كه تا امروز در كارهاي من، گروه‌نوازي به شيوه مرسوم آن اتفاق نيفتاده اين بود كه نمي‌توانستم يا كه به سختي مي‌توان نوازندگاني را باتوانايي‌هايي در هر دو ويژگي‌ (تكنيك و حال) پيدا كرد. موسيقي‌ من به هر دو اينها در حد اعلي نياز دارد مثل قطعه «نوري ز كجا» در آلبوم «ياد باد» كه روي شعري از حضرت حافظ ساخته شده و در عين حال كه در فضاي خرابات مغان و آه سحر مي‌گذرد ظرايف اجرايي‌اش بسيار زياد است.

اين درباره خواننده هم صدق مي‌كند؟
من سختگيرانه‌ترين نظريات را در ارتباط با آواز دارم. براي اين كنسرت هم با تعداد قابل توجهي از دوستان خواننده ملاقات كردم كه بنا به دلايلي نتوانستيم با هم كار كنيم. الان دانيال جان تا امروز توانسته بخش قابل توجهي از آن چيزي را كه من مي‌خواهم در اجراي خود پياده كند. دانيال هم در بخش مياني صدا و همين‌طور اكتاو بالايي (اوج) صدايش توانايي‌هاي منحصر به‌فردي دارد. به عبارتي هم اوج دارد و هم صدايش در بخش‌هاي مياني و بم‌تر از حجم لازم برخوردار است و داراي لحني شنيدني، دلربا و گوش‌‌نواز است. زماني به فراخور قطعه يا موسيقي طراحي شده صدايي لطيف، محزون يا مهربان دارد و در جايي ديگر مي‌خروشد و هجوم مي‌برد.

در جامعه هنري امروز كه اكثر آهنگسازان براي جذب مخاطب بيشتر سراغ خواننده‌هاي معروف يا حتي بازيگران مي‌روند، فكر نمي‌كنيد اين انتخاب ريسك بالايي به دنبال داشته باشد؟
اين روزها داشتن مخاطب پر شمار به سوژه و انگيزه اصلي برخي كنسرت‌ها تبديل شده كه نمي‌توان كتمان كرد كه جذابيت‌هاي رنگين خود را به همراه دارد. ولي حكايت كار براي من حكايت ديگري است. من وقتي كاري را طراحي مي‌كنم اجراي خودِ آن موسيقي، فارغ از هر جنبه ديگري برايم اهميت دارد. يعني مثلا فكر نمي‌كنم كه قرار است چند نفر به تماشاي كار من بنشينند. همين كه حرف و عشق و بغضي را كه چند سالي در سينه حبس شده را با موسيقي و صداهاي مورد علاقه‌ام تركيب، تصنيف و اجرا مي‌كنم، راضي هستم و برايم كافي است. همين‌طور معيارهايي كه ساليان سال در موسيقي براي‌شان زحمت كشيده و به آنها پايبند بوده‌ام هيچ ربطي به مقبوليت در سطوح عامه ندارد.

از آنجا كه كنسرت‌هاي موسيقي ايراني بيشتر تصنيف‌خواني هستند چقدر به فرم ساز و آواز در اين اجرا توجه كرده‌ايد و چيدمان قطعات به چه صورت است؟
ما با «مناجات‌نامه» شروع مي‌كنيم و بعد از آن «باز عشق» را كه براي اركستر تنظيم شده اجرا خواهيم كرد. بعد از اين قطعه يك موسيقي كردي اجرا مي‌كنيم كه با شعر شاهكاري از وحيد عيدگاه به صورت تصنيفي با عنوان «هاله مهتاب» درآمده است. قطعه نهايي هم «يورش» خواهد بود. البته احتمال دارد يك قطعه پنجمي نيز به اين مجموعه اضافه شود كه ملودي آن برگرفته از يك موسيقي يوناني است كه بسيار به موسيقي ايران نزديك است. يكي ديگر از انگيزه‌هاي اصلي من در اين كنسرت، احياي دوباره آواز كلاسيك ايراني است. بنابراين روي يكي از غزل‌هاي شاهكار فروغي يك آواز ٢٥ دقيقه‌اي را طراحي كرده‌ام كه نوعي مركب‌خواني است. يعني از شور شروع مي‌شود به ابوعطا و دشتي مي‌رود و در بيات ترك و نهايتا شور فرود مي‌آيد.

 

 

روزنامه اعتماد

کالا ها و خدمات منتخب

    تازه ترین خبرها(روزنامه، سیاست و جامعه، حوادث، اقتصادی، ورزشی، دانشگاه و...)

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------