آخرین اخبار فرهنگی - هنری

اخبار،اخبار جدید،اخبار روز

تصویر کمتر دیده شده سحر دولتشاهی و حامد بهداد در پشت صحنه یک فیلم

فیلم سینمایی «مفت بر» به تهیه کنندگی حسین فرحبخش و کارگردانی عادل تبریزی آماده نمایش شد. به گزارش همشهری آنلاین به نقل از…

با امیر حاج‌رضایی از مخبرالدوله تا خیابان دانشگاه/ بدون کتاب‌ دوام نمی‌آورم



اخبار فرهنگی,اخبار هنرمندان,امیر حاج‌رضایی

سینما، کتاب و فوتبال، سه‌گانه زندگی امیر حاج‌رضایی را این سه مفهوم شکل می‌دهند با این حال چیزی که بدون آن نمی‌تواند دوام بیاورد، کتاب است.

پسر نوجوانی که کتابفروشی‌های بهارستان و مخبرلدوله، پاتوقش بود و سینما عشقش، بالاخره سر از مستطیل سبز در آورد و پا به توپ شد. امیر حاج رضایی حالا در 69 سالگی با همان تریلوژی زندگی می کند، سه گانه ای که از سال های میانی دهه‌ی 30 شمسی به سراغش آمد و تا امروز هم ادامه دارد.

 

کتاب، فوتبال، سینما. هر سه را به یک اندازه دوست دارد و معتقداست همین ها زندگی و شخصیتش را شکل داده‌اند، اگر خوب حرف می‌زند و می‌نویسد، به خاطر کتاب‌هایی است که خوانده‌است، اگر خوب می‌بیند به خاطر سینما است که به او نگاه کردن را یاد داده، دقیق شدن در اوضاع  احوال آدم‌ها، و فوتبال هم که دیگر ...

از نزدیک که او را می‌بینی با تصویرش در تلویزیون یا عکسش در مجلات خیلی فرق دارد، با سلیقه لباس می‌پوشد، جسارت خاصی در ست کردن رنگ ها دارد و تناسبشان را می داند، روزی که به کافه خبر آمده بود، زیر پالتوی مشکی اش کت و شلوار خوش دوخت سرمه ای پوشیده بود و شالی قرمز هم به گردن انداخته بود که وقتی دکمه های پالتوش را می بست بیشتر به چشم می آمد.

او همه ابزار و لوازم حضور در دنیای ادبیات یا سینما را داشت، اما خودش انگار ترجیح داد (یا شاید تقدیر اینطور خواست) که پا به توپ شود و ضلع دیگری از اضلاع مثلث رویاهایش را به سامان برساند. عادت های مطالعه‌اش مثل خوره‌های کتاب است، چند کتاب را همزمان می‌خواند، به کتابفروشی که می‌رود ساعت توی قفسه‌ها می‌چرخد، بدون کتاب نمی تواند جایی دوام بیاورد و اگر در شهری باشد و خواندنی‌هایی که با خود (خودش می‌گوید آذوقه) از تهران برده (کتاب یا مجله) تمام شود، بلافاصله سراغ شهر کتاب یا بهترین فروشگاه کتاب شهر را می‌گیرد و می‌رود آنجا، آذوقه‌اش را تکمیل می‌کند و بر می‌گردد سرکارش.

عشق به مطالعه‌ از 10 یا 11 سالگی برایش آغاز شده، همزمان با عشق به فوتبال و سینما. از آن موقع تا امروز بخشی از عمر حاج رضایی یا در زمین فوتبال و کنار آن (حتی کنار تلویزیون و مانیتورهای صدا و سیما) یا در سالن تاریک سینما،پای تلویزیون (برای فیلم دیدن)و یا در حال ورق زدن و خواندن انواع و اقسام کتاب‌ها گذشته است.

آن موقع که 10 یا 11 سال داشته وقتی برای دیدن فیلم به محدوده‌ی بهارستان و مخبرالدوله می‌رفته، همانجا سری هم به کتابفروشی‌ها می‌زده و با پول توجیبی مختصرش کتاب هایی را انتخاب می کرده که عنوانشان برایش جذاب بوده؛ «من آن موقع پشت ویترین کتابفروشی ها می‌ایستادم و نام کتاب‌ها را می خواندم، خیلی‌ها را هم متوجه نمی‌شدم.

 

یعنی کتاب‌هایی که متعلق به سنین بالاتر بود. الان هم همین کار را می‌کنم و از روی اسم کتاب می‌خرم. مثلا یادم هست که کتاب «مترجم دردها»ی خانم جومپا لاهیری را درکتابفروشی دیدم و خیلی از نامش خوشم آمد، من این کتاب را خریدم و خواندم، طبق همان عادت قدیمی، اما خیلی از داستان‌های این نویسنده‌ی زن هندی تبارخوشم آمد.»

از آن زمان تا امروز یک عادت دیگر را هم ترک نکرده، عادتی که باعث شده گاه یک کتاب را دو، سه و یا حتی چهار بار بخواند؛ «من از همان دوران عادت نداشتم کتابی را که نمی فهمم، دوست ندارم، یا با آن ارتباط برقرار نمی‌کنم، نصفه و نیمه رها کنم، کتابی را که می‌گرفتم تا آخر می‌خواندم. حد اقل این فایده را برایم داشت که با لغات زیادی آشنا می شدم، و زبانم را سلیس می‌کرد.»

همه چیز برای حاج رضایی به صورت مکتوب و واقعی رخ داده؛ آن وقت‌ها تلویزیون یا فضای مجازی نبوده که فوتبال را مستقیم پخش کند، به همین خاطر یک هفته صبر می کرده تا کیهان ورزشی منتشر شود و پول روزانه‌ای را که پس انداز کرده، بدهد و این مجله را بخرد تا ببیند در دنیای ورزش چه می‌گذرد. در زمین‌های خاکی فوتبال بازی می‌کرده و امجدیه رفتن هم بخش جدایی ناپذیری از زندگی اش بوده، آن هم با رفیق هم محله‌ای و همسایه‌ی قدیمی اش پرویز قیلچ خانی.

اصطلاحی را هم اگر متوجه نمی شده یا می‌خواسته اطلاعاتش را در مورد چیزی بالا ببرد، باز به سراغ دنیای پشت ویترین کتابفروشی‌ها می‌رفته و کتاب لازم را پیدا می‌کرده و با ولع می خوانده تا بیشتر یاد بگیرد و بیشتر بیاموزد؛ « یادم هست که آن موقع به سینما خیلی علاقه داشتم، برای این که سینما را بهتر بفهمم و لغت‌ها و معانی مختلف اصطلاحات سینمایی را بفهمم، کتاب واژه‌نامۀ سینمایی پرویز دوایی را خریدم تا با کمک آن، اصلاحات سینمایی را بفهمم و یاد بگیرم.من که تحلیلگر سینما نبودم، عاشق و علاقه‌مندش بودم، اما با خواندن این کتاب متوجه شدم که مثلا لغت دیزالو به چه معناست. محو تدریجی یک صحنه و جابه‌جایی صحنه دیگری که معمولا برای نشان دادن زمان به‌کار می‌رود.»

وقتی 17 یا 18 ساله می‌شود و به صورت جدی‌تر فوتبال بازی می‌کند، سه‌گانه‌ی ذهنی‌اش در حاشیه‌ی خیابان انقلاب، عینی می‌شود؛ «ما یک زمین تمرین داشتیم که در دانشگاه تهران بود و بعدها شد مصلی، آنجا عروسی ما بود، در زمین دانشگاه فوتبال بازی می‌کردیم، قبلش در کتابفروشی‌ها سرک می‌کشیدم و یکی، دوتا سه تا کتاب می‌خریدم. بعد از بازی هم با دوستان می‌رفتیم سینما دور بر آنجا هم پر از سینما بود، سینماهایی مثل کاپری، پلازا، دیانا و ... آنجا سه‌گانه من عینیت پیدا می‌کرد.»

او حالا، جدا از کتاب، یک سری مجلات را به‌صورت ثابت و منظم می‌خرد، مثل مجله‌ی فیلم، که اتفاقا در شماره‌ی آخرش (وقتی به کافه خبرآمد) یادداشتی از او هم منتشر شده بود. یادداشتی که به بهانه‌ی پانصدمین شماره‌ی مجله‌ی فیلم نوشته بود و مثل همیشه نقبی زده بود به سه‌گانه‌ی مورد علاقه‌اش. برخی از مجلات را هم به صورت گاهنامه می‌خرد و مطالعه می‌کند، از همان سال‌های نوجوانی تا امروز بخشی از درآمد ناچیز او (به قول خودش البته) در طول ماه  صرف خرید کتاب و فیلم و سینما رفتن شده است.

حالا، خانه‌اش از مرکز شهر و خیابان انقلاب دور است، رانندگی هم نمی‌کند و ماشین هم که ندارد، به همین خاطر؛«وقتی می روم جلو دانشگاه، مثل مردمی که برای خانه‌هایشان دو کیسه برنج و روغن و حبوبات و ... می خرند، من هم چند پلاستیک کتاب می خرم و خوراک چند ماهم را تامین می‌کنم. خیلی هم اهل طبقه بندی کردن کتاب ها نیستم و کتاب‌های مختلف را در حوزه‌های گوناگون می‌خرم و می‌خوانم.»

علاقه ی اصلی‌اش، ادبیات است و آثار نویسندگانی که نثرشان به نظم پهلو می‌زند، مثل رومن رولان و «جان شیفته» و یا هرمان هسه که آثارش بین شعر و نثر معلق است.

وقتی از او می‌پرسم که این علاقه به مطالعه رمینه‌ی خانوادگی داشت و از خانواده ‌می‌آمد؟ پاسخش کوتاه است: «پدر و مادر من سواد نداشتند.» بعد مکثی می‌کند و یاد برادر بزرگترش می‌افتد که پیش از انقلاب از ایران رفت و ساکن هامبورگ شد.«برادرم در خانه‌ی هامبورگش کتابخانه خوبی داشت و اهل مطالعه بود،  ایران هم که می‌آمد با هم می‌رفتیم کتابفروشی‌ها و کتاب می‌خر‌یدیم. برادرم که بیمار شد، مطالعه و خرید کتابش افت کرد، بعد هم که فوت کرد.  با این حال فکر کنم افراطی‌ترین عضو خانواده در زمینه‌ی کتاب خواندن خودم بودم.»

نوع حضورش در کتابفروشی‌ها را تشبیه می کند به خانم‌هایی که به بوتیک یا مانتو فروشی می‌روند و هی لباس‌ها را زیر و رو می‌کنند و بیرون نمی‌‌آیند؛ «زمانی که برای خرید به کتابفروشی‌ها می‌روم گاه ساعت‌ها داخل کتابفروشی‌ها می‌مانم و کتاب‌ها را زیرورو می‌کنم و لذت می‌برم، ورق می زنم، مقدمه را می‌خوانم، چند سطر ابتدایی را نگاهی می کنم، و مدام از این قفسه به آن قفسه می‌روم.»

همیشه هرجا که می‌رود و احتمال می‌دهد وقت‌ آزاد داشته باشد، یک چیزی همراهش هست که بخواند؛ «به همین خاطر کمتر در فضای مجازی هستم و بیشتر در فضا حقیقی‌ام. آن بوی کتاب، کاغذ، دنیای هر نویسنده و جهانی را دوست دارم که در هر کتابی هست.»

آن موقع از چه ناشری کتاب می خریدید؟
«اصلا عقلم به این چیز ها نمی رسید، مثلا یک روز رفتم مخبرالدوله دیدم رو ی جلد یک کتابی نوشته «باباگوریو.» آن روزها کتابفروشی‌ها از خود بهارستان شروع می‌شد و تا خیابان سعدی ادامه داشت. خیابانی که پر بود از کتابفروشی و سالن سینما: «آن وقت‌ها جلوی سینما صف بود.

 

معمولا یکی از دوستان همراه‌مان می‌رفت توی صف و ما هم به سراغ کتابفروشی‌ها می‌رفتیم که کتاب بخریم. «بابا گوریو» را همان جا دیدم. با قطع جیبی منتشر شده بود. وقتی شروع کردم به خواندنش اصلا نمی‌فهمیدم نویسنده دارد درباره چه چیزی حرف می‌زند. تا چند سال بعد که کتاب را دوباره خواندم و فهمیدم.»

می‌گوید همین کتاب خواندن و حتی نفهمیدن برخی کلمات و واژه‌ها باعث شده که او جستجوگر شود: «دنبال لغت‌ها و مفاهیم می‌رفتم و مطالب مختلف را در مورد یک موضوع یا کتاب می‌خواندم.»

غیر از این یک عادت دیگر هم داشته است. این که یک کتاب را چندین بار و در فواصل مختلف بخواند تا بتواند بیشتر و بهتر دنیای کتاب و نویسنده را درک کند. سخت‌ترین تجربه‌اش در کتاب خواندن، مطالعه رمان «در جست‌وجوی زمان از دست‌رفته» نوشته مارسل پروست است: «همت کردم که تمامش کنم. از جلد اول «طرف خانه سوان» تا جلد آخر «بازیافته» تک تک چاپ می‌شد. بعد که پکیج هفت‌جلدی‌اش منتشر شد کاملش را گرفتم. خیلی سخت جلو می‌رفتم.

 

زنده‌یاد مهدی سحابی که مترجم این مجموعه بود، یک سری کتاب هم درباره نویسندگان قرن بیستم فرانسه منتشر کرده بود. رفتم و کتاب پروست این مجموعه را خریدم و خواندم. این جوری سایه روشن‌های کتاب برایم بیشتر روشن شد. برایم نثر نویسنده و روانکاوی درون شخصیت‌ها جالب بود. کلا هیچ وقت کتابی را به خاطر قطور بودن کنار نگذاشته‌ام.»

حاج‌رضایی شیوه جالبی برای مطالعه کتاب دارد؛ چند کتاب را با هم می‌خواند: «مثلا الان در حال حاضر دارم جلد دوم کتاب «هیتلر» را می خوانم، خب این کتاب در مورد هیتلر و تاریخ اروپا  جنگ جهانی است. خسته که می شوم می روم سراغ مجموعه شعر «تا رهایی حمید مصدق»، چند تا شعر می خوانم و در دنیای شاعرانه او می‌مانم.»

کتاب‌ها برایش آنقدر جذابند که گاهی برای پیدا کردن‌شان سفر هم می‌کند: «دوهفته پیش رفتم رشت، دنبال یک کتابی می گشتم به نام «تراژدی تن» که به من معرفی اش کرده بودند، در شهر کتاب رشت، کتابی را دیدم با عنوان خاطرات تن، نوشته یک خانم الجزایری به اسم احلام مستغانمی.

 

کتاب درباره انقلاب الجزایر در مقابل فرانسه است و پایه‌اش را عشقی تشکیل می‌دهد که به سرانجام نمی رسد، همین کتاب را خواندنی‌تر می کند. این کتاب روایت زیبایی هم دارد و برنده گنکور عربی شده و جایزه نجیب محفوظ و جوایز دیگری را هم برده.

 

از این هم که خسته شوم مجله‌ای را ورق می‌زنم، روزنامه می‌خوانم یا فیلمی می‌‌بینم، تنها هم هستم ووقتم زیاد است، گاهی وقت ها هم بلند می شوم و می روم سینما . بیشتر هم موزه سینما. چون اغلب فیلم های هنر و تجربه را نمایش می‌دهد و من هم این فیلم ها را دوست دارم. گاهی سه سئانس پشت سر هم فیلم می بینم.»

نظرش را رک و صریح می‌گوید و نگران قضاوت شدن نیست. درباره بعضی از فیلم‌ها می‌گوید: «ساده بگویم، خیلی از فیلم ها را متوجه نمی‌شوم، بعد با خواندن تحلیل‌ها و نقدها، یک مقدار ارتباط برقرار می‌کنم، مخصوصا با خواند نقدهای منتقدانی که نظرشان برای من قابل احترام است.

 

همین باعث می‌شود که من بروم یک فیلم را ببینم. دست خالی از سینما بیرون نمی آیم، یک چیزی یاد گرفته‌ام و آمده‌ام بیرون. مرزبندی هم ندارم، مثلا رفته‌ام «ماهی و گربه» را ببینم، «اخراجی‌ها» را هم می بینم. خیلی از فیلم ها را علاوه بر دیدن و دوباره دیدن باید در موردشان بخوانی تا با آ رنها ارتباط برقرار کنی.»

اما فوتبال برایش از همان بچگی آغاز شده است. از روزهایی که در خیلی از خانه‌ها تلویزیون نبود و مردم یک قران می‌دادند تا قهوه‌خانه تلویزیون ببینند: پای پیاده می‌رفتیم امجدیه و برمی‌گشتیم. گرسنه هم که می‌شدیم یک نان بربری می‌خریدیم، نصف می‌کردیم و با بچه‌ها می‌خوردیم. چقدر با پرویز قلیچ‌خانی این راه را رفتیم و برگشتیم. بچه محل بودیم و همسایه. با علی آقای پروین هم یک محله فاصله داشتیم.

 

حدود ده دقیقه. پرویز از زمانی که وارد دانشسرا شد کتاب زیاد می خواند، اما کتاب خواندنش کانالیزه بود و نوع کتاب هایی که می‌خواند به ایدئولوژی‌اش نزدیک بود، اهل مطالعه و تحلیل بود، اهل گفتگو بود اما به استباط من تک بعدی؛ چون فقط در حوزه مورد علاقه‌اش مطالعه می‌کرد.»

کتاب نخواندن آدم‌ها اذیتش می‌کند. ورزشی‌ها بیشتر: «یک بار ابراهیم افشاری که هنوز هم می نویسند و نثر خیلی خوبی دارد به مناسبت چندمین سال کیهان ورزشی یک ابتکاری به خرج داد. ابتکارش این بود  که با شما مصاحبه می کردند و سوال‌های غیر ورزشی می پرسیدند و همان لحظه هم جواب‌ها را می‌گرفتند، مثلا می‌گفتند که نیما یوشیج کیست؟ جواب‌ها یک طوری بود که دست ورزشکاران را در زمینه بی مطالعه بودن رو کرد ـ حالا کم مطالعه‌ای بماند ـ زمانی من تعجبم بالا رفت که از یک فوتبالیستی که دانشجو هم بود، سوالی شد که جوابش پاک مرا نا امید کرد. ازش پرسیده بودند گابریل گارسیا مارکز کیست؟ گفته بود همان مارکس است.

الان هم اگر آن ابتکار دوباره تجدید شود، نتیجه فاجعه‌آمیز خواهد بود. هر چند الان سطح تحصیلات هم بعد از شکل‌گیری دانشگاه آزاد بالا رفته و خیلی از ملی پوشان هم دانشجو شده‌اند.»

خودش تحصیل آکادمیک ندارد. به خاطر عمویش طیب حاج‌رضایی: «ایشان که شهید شد، من با وجود این که دانشگاه ملی قبول شده بودم، نتوانستم بروم. نگذاشتند. مرحوم اسداللهی هم می‌خواست مرا به دانشگاه پلیس ببرد تا در تیم پاس هم بازی کنم، آن هم نشد.


بعدها یک اندیشمند رومانیایی که  اسمش خاطرم نیست بحث لیبرال استادی را مطرح کرد. در یکی از مجلات خواندم که گفته بود من آگاهانه تحصیل را رها کردم، چون چیزی که می خواستند در رومانی به من بدهند آن زمان یک نوع شستشوی مغزی بود. پس من هم به جای این که جوی یا نهر را انتخاب کنم به اقیانوس رفتم.

 

حالا نمی‌خواهم از فلسفه آن اندیشمند دفاع کنم ولی مطالعات آزاد، آدم را رها می کند، وقتی وارد تحصیلات آکادمیک می‌شوی ـ بدون این که بخواهم آن را رد کنم ـ  چیزهایی را یاد می دهند که ممکن است دوست نداشته باشی، فقط ترم هایت را پاس می کنی و وقتی به یک مدرکی می رسی صاحب یک امتیاز اجتماعی می شوی حقوقدان، پزشک یا مهندس. این‌ها نخبگان جامعه می‌شوند اما با اکثرشان که صحبت می‌کنی می‌بینی در حوزه‌های دیگر اطلاعات چندانی ندارند. من غریزی به دنبال این نوع مطالعه رفتم، اما اندیشمند رومانیایی آگاهانه رفت.»

اخبار فرهنگی - خبر آنلاین

کالا ها و خدمات منتخب

    تازه ترین خبرها(روزنامه، سیاست و جامعه، حوادث، اقتصادی، ورزشی، دانشگاه و...)

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------