فیلم «بلوند اتمی»؛ کمی جان لوکارو، کمی جیمز باند



بدون حضور شارلیز ترون این فیلم ماجراجویی و جاسوسی، ساخته دیوید لیچ تنها کاری هوشمندانه می بود اما حضور او به فیلم روشنایی و وضوح خاصی بخشیده است. 

بدون حضور شارلیز ترون این فیلم ماجراجویی و جاسوسی، ساخته دیوید لیچ تنها کاری هوشمندانه می بود اما حضور او به فیلم روشنایی و وضوح خاصی بخشیده است. این بازیگر به خوبی به رفتار و منش بسیار خاص قهرمان زن فیلم، جاسوس انگلیسی به نام لورین بروتون، احساسات عمیقی بخشیده است.

 

در صحنه هایی که او برخلاف ماموران دیگر به شدت کتک می ورد و مضروب می شود، می فهمیم قرار نیست با یک ابرانسان طرف باشیم. او به دنبال دستیابی به لیستی از افرادی سری است و می خواهد مامور بریتانیایی دوجانبه ای را پیدا کند که در آلمان غربی کار می کند. آن چه واقعا لورین می خواهد، در بیشتر اوقات مبهم و نامشخص است. او در پس شخصیتی خشک و جیمز باندگونه پنهان شده است. فیلترهای قهوه ای- خاکستری دوربین، نورهای آبی چشمک زن و نوشیدنی مورد علاقه لورین که روی صخره ها می نوشد، این ابهام را تقویت می کند.

  اخبارفرهنگی  ,خبرهای فرهنگی ,بلوند اتمی

ترون بازی بسیار قابل توجهی ارائه می دهد. نگاه های حساب شده اش حالتی از هوشمندی را به شخصیتش می بخشد و ثابت می کند که او گزینه مناسبی برای این نقش بوده است. هرگاه فیلم نزدیک است که دچار پیچش و به هم ریختگی شود، ترون با بازی اش به خوبی فیلم را متعادل می سازد. او کاری می کند، به این باور برسید که شخصیتش تنها یک نسخه جدید از جیمز باند نیست. شاید شما فیلم را به این خاطر ببینید که کاری از یکی از کارگردانان فیلم «جان ویک» است، اما درواقع باید فیلم را به خاطر بازیگرانش ببینید.

 

فیلم پر است از موسیقی های دهه 80 از آهنگ «بادکنک 99» گروه ننا گرفته تا آهنگ «دوشنبه آبی» گروه نیو اردر. داستان در طول هفته اول نوامبر سال 1989 یعنی روزهای قبل از تخریب دیوار برلین رخ می دهد. با توجه به مستندات و دانش تاریخی می دانیم که داستان چگونه پایان می یابد. اما آنچه اینجا اهمیت دارد، فعالیت های جاسوسی، پیشروی و مجموعه اتفاقات پشت سرهمی است که برای لورین در مسیر انجام ماموریتش رخ می دهد. او برای به سرانجام رساندن کارش، مجبور است به هر شرایط و وضعیتی همراه با ارتباطاتی با افراد مختلف وارد شود. این کارها را برای زنده ماندنش و همچنین برای حفظ جان همکارانش انجام می دهد و به هر یک از شرایط و موقعیت ها، بیشتر از دیدی تاکتیکی اشاره می کند تا احساسی.

 

لورین با جاسوسی ارتباط برقرار می کند که مرگ و خیانتش به رسیدن او به برلین می انجامد. به این ارتباطات خوشبختانه تنها از طریق فلش بک اشاره می شود. این خیال/ فلش بک ها به جنبه ای خصوصی از جست و جو و تحقیقات لورین اشاره دارد که هیچ گاه به صورت پیش زمینه و بخشی اصلی از فیلم در نمی آید. وضعیت و حالات لورین سرد و خشک است. ویژگی هایی اساسی از شخصیت او که فعالیت هایش ضرورت داشتن چنین شخصیتی را اثبات می کند. او به عنوان یک زن لازم است همیشه حالتی دفاعی داشته باشد، چون او به هر شرایط و موقعیتی ورود پیدا می کند و می داند که همه می خواهند به او پیشنهاد دهند یا از او سودجویی کرده و استفاده ابزاری کنند.

 

در هر مرحله با کسانی رو به رو می شود که به روشنی می خواهند او را فریب دهند، یا کسانی که طرف او هستند اما طوری به نظر می رسند که انگار می خواهند بر علیه اش اقداماتی کنند. ابتدا گروهی افسر اشتازی برایش کمین می کنند و می خواهند خود را آشنا معرفی کنند. سپس با جاسوس بریتانیایی دیوید پرسیوال (باب بازی جیمز مک آووی) ملاقات می کند که به خاطر مقام پایینش در بخش جاسوسی، در کمک به اسپای گلس (ادی مارسن) چندان مفید و کارآمد به نظر نمی آید؛ اسپای گلس افسر اشتازی دارای اطلاعات زیادی است که باید از برلین فرار کند. جاسوسی فرانسوی با نام دِلفین (سوفیا بوتلا) به لورین کمک می کند اما حتی او هم در ابتدا قابل اعتماد نیست چون در برخوردش با لورین از روش فروشندگانی استفاده می کند که می گویند به من اعتماد کن (در همان اولین برخوردشان، دِلفین می خواهد لورین را نجات دهد و پیشنهاد کمک می دهد).

 

این واقعیتی است که داستان گذشته لورین به روایتی صرف از دنباله ای از خیال و رویا افول می کند. داستان او در قالب فلش بک هایی به سه ضدقهرمان روایت می شود: اریک گری (توبی جونز) فرمانده لورین، امت کورزفلد (جان گودمن) یکی از روسای سیا و فرمانده ای افسانه ای به نام سی (جیمز فاکنر)، فرماندهی بی اقتدار از M16 که هنگاری که لورین داستانش را تعریف می کند، از پشت آینه ای رفلکس نظاره گر او می شود. اما این افراد همان گونه که خود لورین اشاره می کند بالاتر از او نیستند. در کل نقش و نگاه سنگین او به ما هر آنچه را که نیاز داریم درباره لورین بدانیم، می گوید.

 

این واقعیت است که سازندگان فیلم به بینندگان آنقدر اعتماد داشته اند که داستان واقعی روانشناختی را سطح تر نشان دهند، باعث می شود بینندگان رغبت بیشتری داشته باشند برای شنیدن دیالوگ های تفسیرآمیز و نقل قول های ماکیاولیستی و در کل تماشای طرح بازنویسی شده.

  اخبارفرهنگی  ,خبرهای فرهنگی ,بلوند اتمی

فیلم اقتباسی است از رمانی گرافیکی، اثر آنتونی جانستون و سام هارت با کارگردانی دیوید لیچ و نویسندگی کرت جانستاد، آن هم به صورتی که تنها از طریق تصویر اطلاعات زیادی در مورد لورین به بیننده منتقل می شود. قهرمان زن فیلم با دیالوگ های مهیج و روشن معرفی می شود که شخصیتی سرد است و ارتباطات تنها با هدف پیش رفتن در مسیرش برقرار می کند. اما درواقع او ترکیبی است از آتش و یخ: لیچ و فیلمبردار جاناتان سلا، این منظر را با استفاده از پرداخت ترکیبی از نورهای آبی و قرمز به تصویر کشیده اند.

 

در حمام یخی که ترون در سکانس اولش در آن ظاهر می  شود، نورپردازی آبی صورت گرفته است، در حالی که در کافه ای که یکی از ماندگارترین صحنه های فیلم است، روی صورتش نورپردازی به رنگ قرمز صورت می گیرد. آبی نشان شخصیتی است که لورین از خود به جهان اطرافش نشان می دهد اما نور قرمز از ظاهر او عبور کرده و درونیات او را آشکار می سازد. وقتی لورین با دلفین ارتباط برقرار می کند، چهره اش که به آن نور آبی تابیده شده است با نور قرمز آتشینی بریده می شود، به صورتی که حالات و شخصیت ترون را برجسته می کند.

 

اشارات به فرهنگی پاپ در این اثر نمودی جدی دارد؛ نه تنها با شخصیت لورین بلکه با فضای تاریخی هم ارتباط برقرار می کند، فضایی که لورین از درون آن سفر کرده و به حرکت ادامه می دهد. اجرای آهنگ دوشنبه آبی در صحنه ای سر میز، نگاه و توجه به لورین را به عنوان ملکه ای یخی تثبیت می کند و به ما یادآوری می کند که جاسوسی شغل اوست و لورین تنها در حال شروع قراردادی جدید است.

 

صحنه اصلی مبارزه فیلم با کاری از دیوید بووی به نام «آدم های گربه ای» همراه می شود، آهنگی که با سطری از ایگی پاپ، ترانه سرای آمریکایی شروع شده و همان آهنگی است که یکی از مشهورترین کارهای بووی در طول سال های حضورش در برلین بود. ایده های بیشتری در صحنه های مبارزه استفاده شده است؛ در جایی که لورین گروهی قاتل را تا سالن نمایش دنبال می کند و در آن فیلم علمی تخیلی استاکر محصول 1979 ساخته آندری تارکوفسکی در حال پخش است. آن ها در قسمت پشت پرده نمایش ظاهر می شوند و از آنجا بیرون می روند. این صحنه ای از استاکر است که منطقه ای بهشتی را نشان می دهد، منطقه ای که در آن آرزوها و امیدها با موجوداتی بیگانه از بین می رود. برای لورین و پرسیوال، برلین نسخه شخصی آن ها از این شرایط است؛ شرایطی شبیه به غرب وحشی که هر چیزی در آن مکان وقوع دارد و هر چیزی می تواند شما را به کشتن دهد.

 

 

روزنامه هفت صبح /برترینها

کالا ها و خدمات منتخب

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------