حبس براي دختر عاشق‌پیشه‌ای که وارد باند سرقت شد



دختر جوانی که در پی یک رابطه عاشقانه با اعضای باند سرقت همکاری کرده‌ بود، از سوی دادگاه به حبس محکوم شد.

 ١٩ مردادماه سال ٩٤ مأموران گزارشی از سرقت یک طلافروشی دریافت کردند و به محض حضور در محل متوجه شدند یکی از اعضای باند که دختری به نام مهساست، بعد از سرقت، قصد فرار با یک تاکسی را داشته که راننده تاکسی مقاومت کرده و مهسا را نگه داشته ‌است. با تحویل مهسا به مأموران او مورد بازجویی قرار گرفت.

 

  به گزارش شرق ، این دختر که هفته گذشته محاکمه شد، در دادگاه توضیح داد که به خاطر جدایی پدر و مادر و اعتیاد برادرش به یکی از اعضای باند علاقه‌مند و به او وابسته شده ‌بود. به‌همین‌دلیل هم با آنها همکاری کرد. همین گفته‌ها باعث شد تا شاکیان پرونده از او گذشت کنند و دختر جوان به لحاظ جنبه عمومی جرم محاکمه شد.

 

مهسا که ابتدا مقاومت می‌کرد و نمی‌خواست هم‌دستانش را به پلیس لو دهد، پس از ارائه مستندات از سوی مأموران پلیس لب به سخن گشود و گفت: هنگامی که کودک بودم، پدر و مادرم از یکدیگر طلاق گرفتند و من با مادرم زندگی کردم، یک برادر نیز دارم که معتاد است و با ما زندگی نمی‌کند. از کودکی تا امروز از داشتن یک مرد در زندگی‌ام محروم بودم. برای همین بعد از آنکه امیر چند باری سر راهم آمد و از من خواست با او دوست شوم، قبول کردم. مدتی از دوستی من و امیر نگذشته بود که عاشقش شدم.

 

امیر همه زندگی‌ام شد و چشمانم به جز او شخص دیگری را نمی‌دید. پس از مدتی امیر در یک دعوای خیابانی با مردی درگیر شد و به پرداخت ٩٠‌ میلیون تومان دیه محکوم شد. همه فکر ما پرداخت دیه بود تا اینکه یک روز امیر به من گفت اگر از تو یک کار بخواهم برایم انجام می‌دهی. من عاشق امیر بودم برای همین به او گفتم هرکاری باشد، انجام می‌دهم. وقتی قبول کردم امیر نقشه سرقت را برایم گفت. قرار شد من به‌عنوان مشتری وارد مغازه شوم و سپس دوستان امیر، مهران، افشین و حسن پشت سر من وارد مغازه شوند.

 

اول فکر کردم که می‌خواهد من را امتحان کند و باورم نشد، برای همین قبول کردم و امیر به من گفت بعد از اینکه طلاها را برداشتیم، پول دیه را پرداخت می‌کنیم و با یکدیگر یک زندگی خوب را تشکیل می‌دهیم و من خوشبختت می‌کنم. حتی تا فردای آن روز هم باورم نمی‌شد که این نقشه جدی است و فکر می‌کردم امیر می‌خواهد عشقم را به او ثابت کنم. فردای آن روز سر ساعت در محل حاضر شدم. اول طلاهای پشت ویترین را نگاه کردم و بعد به مغازه‌دار اشاره کردم تا در مغازه را که قفل شده بود، برایم باز کند. در مغازه باز شد و من چند ثانیه مکث کردم، ناگهان امیر و دوستانش وارد مغازه شدند و من از محل فرار کردم اما بعد از چند دقیقه حین فرار دستگیر شدم.  به‌این‌ترتیب با دستگیرشدن مهسا سایر متهم‌ها شناسایی و در یکی از شهر‌های شمالی ایران دستگیر شدند. آنها پس از دستگیری به جرم خود اعتراف کردند و نزدیک به دوکیلوو ٤٨٣ گرم از چهارکیلوو ٧٠٠ گرم طلاهایی را که سرقت شده بود، به مأموران تحویل دادند.

 

 مهران ٣٨ساله یکی از سارقان این باند پس از دستگیری به جرم خود اعتراف کرد و به مأموران گفت: مدتی پیش با امیر، حسن و افشین در سفره‌خانه‌ای نشسته بودیم که امير به ما پیشنهاد داد با هم از مغازه طلافروشی در خانی‌آباد سرقت کنیم. چون مدتی پیش در یک نزاع خیابانی فردی را ناخواسته به قتل رسانده و به پرداخت ٣٠٠‌ میلیون تومان محکوم شده بودم، قبول کردم در این سرقت شرکت کنم. همان روز نقشه سرقت را با هم کشیدیم و قرار شد من همراه با امیر، حسن و افشین طلاها را سرقت کنیم و آنها را به امير بفروشیم. آن روز من و افشین اسلحه داشتیم برای همین هنگامی که مغازه‌دار‌ها سعی کردند مقاومت کنند، چند گلوله شلیک کردیم و آنها را از مغازه بیرون کردیم، بعد از آن امیر کیسه‌ای آورد و طلاهای ویترین را در کیسه ریخت و از آنجا فرار و چند ساعت بعد طلاها را بین خودمان تقسیم کردیم؛ تقریبا به هر کداممان ٨٣٠ گرم طلا رسید.

 

 به‌این‌ترتیب با توجه به شکایت شاکیان و سایر مدارک موجود، پرونده برای رسیدگی به شعبه هشتم دادگاه کیفری استان تهران ارسال شد. شاکیان در جایگاه حاضر شدند و بار دیگر شکایت خود را مطرح کردند، سپس نوبت به متهم‌ها رسید. مهران گفت: بی‌کار بودم و باید ٣٠٠‌ میلیون تومان پول دیه را پرداخت می‌کردم برای همین دست به این کار زدم. قصد داشتم بعد از سرقت طلافروشی مبلغی را به‌عنوان دیه بپردازم اما یک هفته بعد از سرقت طلافروشی بازداشت شدم. من بعد از سرقت می‌توانستم به راحتی از ایران فرار کنم اما به خاطر فرزندانم این کار را نکردم. حالا فرزند کوچکم نزدیک به دو سال دارد و از موقع تولدش او را ندیده‌ام.

 

به همین خاطر از قضات دادگاه تقاضا دارم در مجازاتم تخفیف قائل شوند.  سپس مهسا در جایگاه حاضر شد و گفت: من اشتباه کردم؛ فکر می‌کردم با این کار می‌توانم صاحب خانواده و خوشبخت شوم. هنگامی که کودک بودم پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند، برادرم هم معتاد است و با ما زندگی نمی‌کند؛ برای همین عاشق امیر شدم و وقتی به من گفت به او کمک کنم، قبول کردم.

 

من به جز امیر کسی را در زندگی‌ام نداشتم؛ فکر می‌کردم امیر پشت و پناه من است. شاکیان با شنیدن حرف‌های دختر جوان تحت‌تأثیر قرار گرفتند و رضایت دادند و از شکایت علیه مهسا صرف‌نظر کردند و مهسا تبرئه شد.  در پایان جلسه قضات مهران و افشین را به ١٠ سال حبس و ٧٤ ضربه شلاق و برگرداندن طلاها، امیر را به هفت سال حبس و ٧٤ ضربه شلاق و برگرداندن طلاها، حسن را به سه سال زندان و ٧٤ ضربه شلاق و برگرداندن طلاها و مهسا را به شش سال حبس و ٧٤ ضربه شلاق محکوم کردند. 

 

کالا ها و خدمات منتخب

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------