نسخه سردار
- مجموعه: اخبار سیاسی و اجتماعی
- تاریخ انتشار : یکشنبه, 01 مرداد 1396 07:44
طرف مستعفی، خواستار پردهبرداری از مانیفست «نواصولگرایی» شده است. محمدباقر قالیباف که به نظر یارانش با فداکاری در انتخابات ٩٦ به نفع ابراهیم رئیسی کنار رفت، از یاران اصولگرایش خواسته است تا هرچه سریعتر به سمت پوستاندازی حرکت کنند.
جریان مدافع قالیباف که کناررفتن شهردار پایتخت و اصرار رئیسی به ماندن را اشتباه استراتژیک اصولگرایان میدانند، حالا این حق را برای خود قائلاند که در مقام مدعی از اشتباهات این جریان بگویند. محمدباقر قالیباف در نامهای که دیروز نه خطاب به اصولگرایان یا جریان «جمنا» بلکه «جوانان انقلابی و دلسوز ایران» منتشر کرده، نوشته است: «تغییر اساسی در نحوه کنش جریان اصولگرایی جزء مطالبات امروز است، باید حرکت در راستای «نواصولگرایی» هرچه سریعتر آغاز شود».
تاریخچهای برای پوستاندازی
در دهه ٦٠ دو جریان اصلی سیاسی به چپ و راست موسوم بودند. چپ همان خطامامیها بودند که تا پیش از مجلس چهارم در مجلس و سایر ارکان قدرت دست بالا را داشتند. دولت هم در اختیار آنها بود. بعد از مجلس چهارم و با ظهور دولت سازندگی و حذف آنها از عرصه سیاست، جریان چپ به محاق رفت تا سال ٧٦ که با جریان اصلاحات دوباره زنده شد. جریان موسوم به اصلاحات اما تفاوتهای زیادی با عقبه «خطامامی» خود داشت و در بنیانهای فکری سیاسی، فرهنگی و حتی اقتصادی خود تحول ایجاد کرده بود.
تحولی که با خواست بخش زیادی از جامعه بهویژه جامعه جوان آن زمان هم همسو بود و به نظر میرسید که قرار است مطالبات این بخش از جامعه را که در انتخابات ٧٦ به این جریان رأی داده بود پیگیری کند. این سو اما چه رخ داده است؟ جریان راست یا محافظهکار آن دوران بعد از رویکارآمدن دولت اصلاحات، ازدستدادن مجلس و شورای شهر کمکم نامش به اصولگرایی تغییر کرد. در واقع این تغییر نام واکنشی بود به تغییر نام جریان مقابل ولی بدون اینکه تحولی در مبانی فکری- سیاسی آن رخ داده باشد. جریان اصولگرایی برعکس با تأکید بر حفظ وضع موجود (نهادها، ساختارها و ارزشها) معتقد بود که قرار است بر مدار اصولی حرکت کند.
بااینحال نگرانی از نحوه بازنمایی این جریان در جامعه و میزان اقبال به آن در مواجهه با اصلاحطلبان و ترس از شکستی دوباره همواره دغدغه اصولگرایان بوده است. نتیجه این نگرانی رویآوردن به جریانها یا پدیدههایی وابسته یا زاییده از درون خود این جریان بود که گاه نام «نواصولگرایی» بر آن نهاده شده است.
جریانهایی مانند جمعیت آبادگران یا رهپویان انقلاب اسلامی یا جبهه متأخر پایداری. نماد مشخص این نواصولگرایی را در شخص و جریان احمدینژاد میتوان پی گرفت. این نواصولگرایی در برابر جریان سنتی و غالب مانند حزب مؤتلفه، جامعتین جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم قرار داشت. بعدها از دل نواصولگرایی به تعبیر خود اصولگراها «جریان انحرافی» و به تعبیر حامیان احمدینژاد «گفتمان بهار» متولد شد. نام اصولگرایی اگر بعد از شکست دوم خرداد متولد شد، نام نواصولگرایی هم درست بعد از شکست انتخابات ٩٢ و ٩٦، بخشی از مجلس در ٩٤ و شورای شهر ٩٦ است که دارد مطرح میشود.
تعریف نشده
قالیباف در نامه خود هیچ تعریفی از نواصولگرایی ارائه نکرده است. ننوشته که مقصودش چیست؟ آیا از یک تز سیاسی سخن میگوید یا ایده گفتمانی؟ آیا اصولگرایان به بحرانهای فکری، اجتماعی، فلسفی و اقتصادی رسیدهاند که باید از نواصولگرایی سخن بگویند یا نواصولگرایی صرفا قرار است برای برونرفت از بنبست سیاسیای که اصولگرایان در مواجهه با مناصب انتخابی دچارش شدهاند، چارهاندیشی کند.
نکته درخورتوجه دیگر این است که ایده نواصولگرایی از ناحیه یک سیاستمدار با سابقه نظامی –انتظامی که ١٢ سال سمت اجرائی داشته و اخیرا در انتخابات ناكام بوده بیان میشود، نه از سوی چهرههای تئوریسین این جریان. برای همین است که قالیباف در ابتدای نامه خود، از ناکارآمدی بخش اجرائی دولت بهویژه در زمینه اقتصادی صحبت به میان میآورد، نه از ضعف گفتمانی آن. به نظر میرسد که مراد قالیباف از نواصولگرایی صرفا یک حرکت سیاسی معطوف به تصاحب قوه مجریه است تاجاییکه در بیان دغدغههای خود در پی پاسخ به این پرسش است که چرا: «جمهوری اسلامی نتواند {نتوانسته} در دوران پس از دفاع مقدس حتی یک دولت کارآمد در حل نیازهای مادی و معنوی مردم و نزدیک به افق آرمانهای انقلاب اسلامی را تشکیل دهد، چه باید کرد؟». قالیباف در ادامه پرسشهایی مطرح کرده است که لزوما با دغدغههای بخش نخست نامه او همسویی یا همخوانی ندارد.
پرسشهای قالیباف
از یک منظر آسیبشناسانه، «اصولگرایی» چه ضعفهای ساختاری، عملکردی و رویکردی دارد که باید آنها را اصلاح کرد؟ «نواصولگرایی» در این سه مورد کدام دغدغهها را باید مورد توجه قرار دهد؟ چتر نواصولگرایی باید شامل کدام گروههای جامعه باشد؟ چگونه و با چه روشی میتوان از اصولگرایی به سمت نواصولگرایی حرکت کرد؟ و چهرههای جدیدی که میتوانند این کار را انجام دهند، باید چه خصایصی داشته باشند و نقش جوانان در این روند چیست؟ جایگاه مردم در نواصولگرایی چگونه باید باشد؟ آیا ما نیازمند بازگشت به مردم و توجه به مطالبات و نقش آنها در اداره همه امور نیستیم؟ چگونه میتوان بدون چشمپوشی از آرمانها با واقعیت تغییر سبک زندگی طبقه متوسط کنار آمد؟ شیوه تعامل نواصولگرایی با دولت چگونه باید باشد؟ نسبت نواصولگرایی با رهبری انقلاب، نهادهای حاکمیتی و جریانهای سیاسی رقیب چگونه باید باشد؟
قالیباف در حالی از ضرورت «خودانتقادی» در میان اصولگرایان میگوید و در نامهاش مینویسد: «تصمیمگیری در رأس جریان دچار اختلال است» که گزارههایی که مطرح میکند، لزوما همسو با پرسشهایی که طرح کرده نیست. مشکل او ظاهرا و صرفا ناکارآمدی دولت است اما از ایده نواصولگرایی سخن میگوید. مشکل را در ناکارآمدی دولتهای بعد از دفاع مقدس ميداند اما در پرسشهایش پاسخ را در جایی دیگر طلب میکند. در بخش نخست نامهاش هیچ اشارهای به نارسایی یا ضعفهای جریان فکری-سیاسی اصولگرایی نمیکند. دلیلی هم در لزوم توضیح وضع موجود نمیبیند. قاعده این است که وقتی از نواصولگرایی یعنی لزوم کوچ از اصولگرایی صحبت میشود، ابتدا وضعیت موجود جریان اصولگرایی تشریح شود اما قالیباف حتی در نامه خودانتقادی هم ترجیح داده است که به دولت اعتدالی حمله کند نه اصولگرایان!
این اشتباهی است که رئیسی هم کرده است. ابراهیم رئیسی در گفتوگوهایی که بعد از انتخابات داشته درباره علت شکست خود یا جریان حامیاش حتی نیمنگاهی هم به نقد درونی نداشته است.
او مدام بر کنش رقیب تأکید کرده و مدعی است روحانی با رقیبهراسی عامل شکست او شد. پیش از یک سیاستمدار، یک تحلیلگر و روزنامهنگار اصولگرا هم از نواصولگرایی سخن گفته بود. قالیباف میتواند از این گذشته هم مدد بگیرد. امیر محبیان سال ٩٣ از لزوم تغییر در جریان اصولگرایی نوشت و شاخصهایی برای نواصولگرایی مدنظر خود تعریف کرد. مثل اینکه: «تغییر باید هواداران جناح را درگیر خود کند نه آنکه بر آنها تحمیل شود. مسئولیت ایجاد تغییرات در جناح با کیست؟ نخبگان؛ احزاب یا جوامع روحانی اصولگرا؟ آیا تغییرات باورها را هم در بر میگیرد؟ یا فقط تغییرات ساختاری است؟ یا صرفا بعضی از چهرهها را جابهجا خواهد کرد؟ یا مراجع فکری جناح تغییر خواهد کرد؟».
اخبارسیاسی - شرق