دوست عزيز سابق که قرار بود من توباشم و تو من باشي!
- مجموعه: اخبار سیاسی و اجتماعی
- تاریخ انتشار : دوشنبه, 30 -3443 03:25
طنز) افشاگري آخرين عضو کابينه
بار اول که درباره ات افشاگري کردند من خودم هنوز توي کابينه کنارت نشسته بودم و نگاهت ميکردم.ديدم که اصلا انگار نه انگار کسي درباره ات چيزي گفته. همان طور محکم و استوار گفتي:«دروغ ميگه» يک لحظه به خودم گفتم:« دروغ که نميگه.
اين چيزي که افشا کرده درسته،هم من ميدونم و هم تو» اما نگاهت که کردم و در چشم هايت عزمي ديدم که مطمئن شدم قرار است ديگران دروغ بگويند و تو راستگو ترين آدم آن دور و بر باشي. از گمان بدم خجالت کشيدم. اين به قول خودشان افشاگري هر چند وقت يک بار انجام ميگرفت و هربار ميديدم که چيزهايي ميگويند که فقط من و تو از آنها خبر داريم، تعجب ميکردم، اما تکذيب هاي تورا که ميشنيدم، احساس ميکردم که نيرويي در درون توست که همه چيز را ميتواند تغيير دهد؛ راست را دروغ کند و دروغ را راست.
دوست عزيز که قرار بود مريد من باشي!
همه شاهدند که من هيچ گاه قصد نداشتم که خودم را به تو تحميل کنم، اما تو دوست داشتي مرا به همه تحميل کني و دراين ميان حتي حاضر بودي که همه چيز را زير پا بگذاري و خودت شناسنامه مرا برداري و براي اين که از امکانات اداري و بيت المال استفاده نکني، بلند شوي بروي توي خيابان از همين مغازه روبه رو فتوکپي بگيري و با يک دستت، دست مرا و با دست ديگرت هم دست آقاي عزت الله انتظامي را و ببري وزارت کشور و توي سالن ثبت نام نامزدها و از نفوذت در آنجا استفاده کني و مرا خارج از نوبت ثبت نام کني و حتي دست مرا بالا ببري و بگويي که « اين يعني من و من يعني اين«
دوست قديمي من!
خودت ميداني که من هيچ گاه قصد ورود به کار اجرايي را نداشتم و هميشه يک گوشه امني ميخواستم تا در خلقت جهان و آفرينش انسان غور کنم، اما تو نگذاشتي و مرا داراي ظرفيتي ميپنداشتي که ميتوانم يک انسان کامل را در دنياي معاصر نمايندگي کنم.من البته با اين موضوع مخالف بودم، اما همچنان در چشم هاي تو ميخواندم که در اين راه هيچ مخالفتي را نميبيني و نميشنوي.
مريد سابق من!
اين روزها عجيب دلگير شده است. دقيقا مانند عصر جمعه که نميگذاشتي در خانه بمانم و زنگ ميزدي و ميگفتي:«پاشو بيا دفتر. اينجا سرت گرم ميشه و دلگيري غروب جمعه معنايي نداره». اين روزها هوا خوب نيست. نه، منظورم هواي خوزستان و آبادان نيست که پر از گردو خاک سرب و اسيد است. همان هوايي که در سفر استاني به خوزستان تصويب کرده بودي که خوب شود ولي نشد.هوايک جور ديگر است. اصطلاحا هوا پس است.يعني به بنزين توليد داخل هم ربطي ندارد.
دوست عزيز!
اين روزها آنقدرهوا بد شده است که تورا هم تغيير داده است. همين چند روز پيش که نامه نوشتي و گفتي که کارهاي فلاني به من ارتباطي ندارد، دلم لرزيد. نه از آن جهت که درباره من هم بگويي کارهايش به من ربطي ندارد. بلکه ميترسم روزگار به گونه اي بر تو تنگ شود که همه کارهايت را انکار کني و همه را، تصميمات من اعلام کني. مثلا قيمت دلار را، يا نرخ تورم را. ميترسم که کارهاي همه هشت سال گذشته را به من نسبت دهي. مثلا هاله نور را. با توجه به چيزهايي که درباره من گفته شد، شايد اين موضوع به من بخورد، اما خودت ميداني که آن روزها که اين موضوع را اعلام کردي، من هنوز مراد تو نبودم و روز و شب کنار تو ننشسته بودم.
دوست عزيز سابق که قرار بود من توباشم و تو من باشي!
حقيقتش را بخواهي چشمم ترسيده است و به همين خاطر ميخواهم با اجازه شما پيشدستي کنم و بگويم ايها الناس آن کارها ربطي به من نداشت و درست است که همه چيز را به گردن من ميانداختند و ميگفتند که جريان انحرافي را من رهبري ميکنم، اما واقعا من کاره اي نبودم.
ميخواهم اعلام کنم که در همه اين سال ها که دوستانت کارهايت را به نام من مينوشتند و براي اين که حمايتهاي عجيب و غريب شان از تو را ماستمالي کنند، همه آن کارها را به من نسبت ميدادند و در آخر نيز مرا فدا کردند. حال ميخواهم بگويم اگر قصد داري در نامه بعدي مرا مسبب اوضاع آن سال ها اعلام کني، من از همين گوشه فراغت خودم و از کنار همين کتاب هايي که شب و روز را با آنها سپري ميکنم، نقشه ات را نقش بر آب کردم. باااااي
در ضمن هيچ وقت اين شعر را جدي نگير که: ما را سريست با تو که گر خلق روزگار/ دشمن شوند و سر برود هم بر آن سريم
اخبار سیاسی - ابتکار