مردم روشنفكرتر شدهاند
- مجموعه: اخبار سیاسی و اجتماعی
- تاریخ انتشار : دوشنبه, 30 -3443 03:25
محبوبيت سياستمداران ميتواند از عوامل مختلفي ريشه بگيرد. ويژگيهاي فردي و شخصيتي، ميزان توانمندي، عملكرد و سابقه سياسي و نوع تصميمگيريهاي يك سياستمدار در مقاطع مختلف زندگي سياسياش از جمله مواردي است كه در ميزان محبوبيت واقعي او نقش دارد؛ محبوبيتي كه شايد ديگر به قرار گرفتن در دايره قدرت وابسته نباشد و حتي پس از كنارهگيري يا حذف از قدرت سياسي، همچنان پشتوانه محكمي براي يك سياستمدار باقي بماند.
اگرچه گاهي اين محبوبيت ميتواند متاثر از نوعي رويكرد پوپوليستي از سوي سياستمداران باشد با اين حال احمد پورنجاتي، تحليلگر سياسي و نماينده مجلس ششم معتقد است، چنين محبوبيتي پايدار نخواهد بود و پس از مدتي واقعيت رياكارانه اين نوع كسب محدوديت براي مردم روشن ميشود. به باور پورنجاتي در گفتوگو با «اعتماد» برخي محدوديتها براي سياستمداران تاثيري در ميزان محبوبيت آنها ندارد و گاهي حتي موجب تشديد آن نزد مردم ميشود. در ادامه مشروح اين گفتوگو را ميخوانيد.
شايد براي صحبت درباره سياستمدار محبوب، بهتر باشد نخست اين پرسش را مطرح كنيم كه سياستمدار بودن چه نسبتي با مردم دارد؟
به نظر ميرسد يكي از عناصر مهم مقدرات اداره هر جامعهاي واسطههايي بين مردم و ساختار هستند كه به آنها سياستمدار ميگوييم؛ بنابراين ميتوان گفت كه سياستمدار در نسبت با مردم يك نقش كنشگر معطوف به اهداف از پيش اعلامشده و مورد توقع جامعه را دارد. برداشت من اين بود كه اين نسبت، پديدهاي از جنس واسطه فعال است، يعني صرفا يك ابزار نيست كه در اختيار مردم باشد بلكه يك ابزار انتخابي يا انتصابي اما به هر روي داراي اهداف و مقاصد مورد نظر خود است.
اين نسبتي كه شما براي سياستمدار تعريف كرديد يعني كنشگر معطوف به حوزههاي از پيش اعلامشده، با توجه به همين تعريف، اين سياستمدار در چه صورت و زماني ميتواند محبوبيت داشته باشد يعني محبوبيت اين سياستمدار بر اساس اشكال مختلف حكومت به چه عواملي ميتواند وابسته باشد؟
اصولا محبوبيت صرفنظر از اينكه موضوع يا سوژه محبوبيت سياستمدار يا هر تيپ اجتماعي ديگري باشد مقولهاي چندوجهي است يعني هم بار عاطفي و احساسي دارد و هم بار گوهر عقلاني دارد و محاسبهگرانه، بسته به اينكه سوژه چه باشد، اگر بخواهيم طبقهبندي كنيم سه نوع محبوبيت درباره تيپهاي مختلف اجتماعي به ذهن من ميرسد، يكي محبوبيت غريزي است كه بيشتر به جنبههاي خاصي از سوژه توجه ميكند و به آنها علاقهمندي نشان ميدهد.
مثل شخصيتهاي كاريزماتيك؟
شخصيتهاي كاريزماتيك هم مشمول چنين محبوبيتي ميتوانند باشند ولي محبوبيت سوپراستارها در تمام رشتههاي ورزشي و هنري هم از اين دسته است يعني غير اينكه حتما يك منطقي پس ذهن دوستداران سوژه است عمدتا وجه غريزي و جنبههاي فرابيولوژيك آن بيشتر نقش دارد. يعني تنها بيولوژيك نيست بلكه فراتر از بيولوژيك است. زيباييشناسي در آن نقش دارد، ممكن است علاقهمنديها خاصي كه هركس در هر دورهاي از زندگي دارد در اين نوع مشاهده نقش داشته باشد. من عمدتا در طبقهبندي، محبوبيتهاي غريزي را حتي اگر در سياستمداران باشد پديده قابل ستايشي نميدانم، به هر روي به عنوان يك واقعيت وجود دارد و براي آن افراد نيز محترم است...
و اتفاقا در ميدان عمل نيز ميتواند كاركرد داشته باشد.
در دنياي مدرن كه ما صحبت ميكنيم محبوبيت غريزي براي هر گروه و تيپ اجتماعي كه باشد بيشتر به كار فرآيندهاي هيجاني ميآيد و كمتر براي اداره امور جامعه و تدبير چالشهايي كه در زندگي كه مورد توجه جامعه است كاربست دارد. يك نوع محبوبيت ديگر هم داريم كه محبوبيت طبيعي يا واقعي است؛ به اين معنا كه از فرآيندي متكي بر انتخاب آگاهانه و سنجش آگاهانه و داوري مثبت از يك ويژگي يا شخصيت اجتماعي به دست ميآيد؛ يعني من تشبيه ميكنم به فرآيند توليد عسل از زنبور عسل از يك كنش مفيد و در عين حال واقعي و به كار مصرفكننده شيرين؛ اين محبوبيتي است كه سازوكار محاسبهگرانه و عقلاني دارد و وجه عقلاني آن بسيار قوي است و به همين روي تا زماني هم كه چنين خصوصيتي را دارد پايدار است و ميماند و در نتيجه زمانمند است يعني پايداري اين محبوبيت و تكرار يا افزايش يا كاهش آن مورد توجه جامعهاي است كه آن فرد را دوست ميدارند و محبوب ميدانند.
و نوع سوم محبوبيت چطور؟
يك نوع ديگر از محبوبيت هم داريم كه محبوبيت مصنوعي يا سنتتيك است كه ميشود كسي بنا به عواملي و با استفاده از ابزارها و سازوكارها، به هر روي با مصرف سرمايههايي براي برههاي محبوبيتسازي كند يا براي او به صورت سنتتيك محبوبيتسازي كنند.
معمولا اين نوع محبوبيتهاي مصنوعي واجد يك خصلت رياكارانه و موجد نوعي شكاف پنهان رابطه بين سوژه و ابژه، بين مردم و آن فرد، تيپ، گروه يا جريان سياسي است و به همين دليل به محض اينكه شرايط طبيعي ميشود گويي پرده بيفتد حقيقت سوژه آشكار و به همين روي محبوبيت مانند برف آب ميشود، معمولا محبوبيتهاي مصنوعي را ما در جوامعي ميبينيم كه تلاش ميشود سياستمداران به گونهاي چشمنواز و همواره در گوشه و كنار زندگي و در چشم نمايش داده شوند. براي مثال به ياد بياوريم تصاويري كه از عراق دوران صدام نمايش داده ميشد همهجا در خيابانها و ميدانها و غيره تصاوير عظيم و بزرگ از صدام ديده ميشد كه مقتدر يا با لبخندهاي تصنعي يعني در واقع يك نوع محبوبيت مقتدرانه به تصوير گذاشته ميشد.
كاركرد محبوبيت مصنوعي چيست؟ در واقع در چه شرايطي يا چه كساني سراغ اين محبوبيت مصنوعي ميروند؟
محبوبيت مصنوعي تلاش ميكند به شكل تزريقي در تمام زواياي ذهن و ضمير جامعه عمدتا با توسل به روشهاي ديداري نفوذ كند و به ناخودآگاه جامعه رسوخ كرده و تهنشين شود.
در اين كار چقدر موفق ميشود؟
تجربه ثابت كرده است كه چنين اتفاقي نميافتد بلكه يك فضاي رياكارانه محبوبيت كاذب را ايجاد ميكند البته بايد اين مساله را هم بگوييم كه ما از جنس محبوبيتهاي غريزي در دنياي مدرن تيپهاي پوپوليست را داريم كه نزد بخشي از جامعه به ويژه بخشهايي كه بيشتر محاسباتشان كوتاهمدت است يا معيارهايشان ملموس مقطعي و برههاي است اينها توانستهاند براي دورهاي محبوب باشند و مورد توجه مردم قرار بگيرند اما به لحاظ اينكه به هر روي سنجش عقلاني در نهايت تمامكننده داوري درباره افراد به ويژه سياستمداران است وقتي كه در گذر زمان مشخص ميشوند كه اين سوژه عوضي گرفته شدهاند يا اينكاره نبودهاند يا صداقت نداشتهاند سرانجام آن نگره غريزي محبوبيت رنگ ميبازد و عقلانيت محاسبهگر در عمل آنها را پس ميزند؛ يعني ممكن است كه آن سياستمداران ميخواستند كاري انجام دهند اما اينكاره نبودهاند يعني توانايي، آگاهي، علم، دانش و سنخيت و تناسب براي نقشي كه به عنوان يك كنشگر سياسي يا سياستمدار انتخاب كردند را بيجا انتخاب كردهاند؛ و ممكن است كه قصد خير هم داشتهاند ولي جامعه در نهايت متوجه خواهد شد.
البته حالت ديگري هم هست اينكه از اول بازي در آوردهاند يعني اساسا با اتكاي به برخي واقعيتهاي پيش رو در آن برهه زماني و حساسيتها و دوگانههاي مورد توجه جامعه، نقش نجاتدهنده را بازي كردند و هنرمندانه و تردستانه توانستهاند تودهها را به خود جلب كنند و نوعي سمپاتي و محبوبيت براي خود به دست آورند.
شما به پوپوليسم هم اشاره داشتيد، با تعريف سهگانه خودتان از محبوبيت، آن را در دسته اول يعني محبوبيت غريزي قرار داديد، اما به نظر ميرسد كه پوپوليسم به نوعي با خصلتهاي محبوبيت مصنوعي همپوشاني دارد، در اين باره بيشتر توضيح دهيد، چرا آن را در دسته محبوبيتهاي غريزي ميدانيد؟
به اين معنا كه وجه احساسي و عاطفي بيشتر و جنبههاي عقلاني آن كمتر است.
بنابراين آيا با محبوبيت مصنوعي نسبتي ندارد؟
بله دارد. من گمان ميكنم كه نقطه آغازي براي اينكه يك شخصيت سياسي از مسير محبوبيت غريزي در جامعه پا بگيرد وجود دارد و در ادامه نياز پيدا ميكند كه اين را تحكيم كند و بالطبع قدرت از آنجايي كه ويژگيهاي واقعي محبوبيت را ندارد خيلي زود به سمت بهرهبرداري از سازوكارهاي محبوبيت سنتتيك پيش ميرود و به همين روي ما شاهد هستيم كه براي مثال سياستمداران اينگونه كارهاي عجيب و غريب و غير متعارف ميكنند، يعني براي مثال در نقاب و شكل و شمايل بسيار خودماني و هم تيپ گروههاي مختلف اجتماعي و حتي شبيه به نوعي زيست گروههاي اجتماعي كه خودشان پايگاه محبوبيت آنها هستند در ميآيد و نوعي بازيگري به مفهوم منفي آن نقشه راه آنها براي تثبيت و استمرار محبوبيت ميشود.
نكته مهمي كه بايد به آن توجه كرد، اين است كه گويا مرز باريكي بين محبوبيت مردمي و پوپوليسم وجود دارد به هر روي خيلي از شاخصها به هم شبيه يا نزديك است با اين تفاوت كه به گفته شما ممكن است در يكي زيربناي رياكارانه وجود داشته باشد. چطور ميتوان اين پوپوليست بودن را با محبوب بودن از يكديگر تشخيص داد.
يكي از مهمترين شاخصها براي تفكيك اين دو نوع اين است كه در مواجهه با چالشهايي كه بهصورت منطقي و منطبق با برآوردها، چه واكنشي نشان ميدهد يعني اينكه آيا واكنش صادقانهاي داشته باشد و بپذيرد -يعني پذيرش نسبي- و روش خود را اصلاح كند يا خير. يك پوپوليست هم ميتواند به تدريج به عنوان يك شخصيت محبوب براي يك دوره زماني معين مورد توجه جامعه باشد يعني اتفاقا بسياري از تحولات اجتماعي ابتدا، به دليل اينكه نيازمند گستره پشتيباني تودهاي بودند توسط پوپوليستها آغاز شدند و چه بسا بسياري از سياستمداراني كه بر عقلانيت تاكيد داشتند،
براي ايجاد تحولات اجتماعي و سعي بر اينكه روندها، روندهاي عقلاني و قابل سنجش باشد ناگزير ميشدند كه دوره ميدانداري پوپوليستها را نيز بپذيرند. اين روشها كمابيش بوده براي مثال در دوره انقلابها چنين اتفاقاتي ميافتاده است.
در چنين وضعيتي و در تاريخ معاصر خودمان، برخي حتي مصدق را در اين مجموعه قرار ميدهند كه گاهي مجبور بوده است كه روي امواج مردمي سوار شود، آن هم در مقطع ملي شدن صنعت نفت.
البته اينكه به عنوان يك مصداق از مصدق نام ببرم به عنوان كسي كه چنين مدلي را داشته است شايد از يك وجهي قابل تشبيه باشد اما در آن مواردي كه براي مثال دچار نوعي ناهمراهي با مجلس بوده و مستقيم به تودهها مراجعه ميكرده نظرگاهها متفاوت است كه آيا اين شيوه براي يك سياستمدار درست است كه از معيارهاي خودش كه بر قانونمداري متكي بوده عدول و مستقيما به تودهها مراجعه كند؟ البته من شخصا نسبت به اين موضوع نظر منفي ندارم و فكر ميكنم سياستمدار بايد بتواند در لحظه انتخاب كند و اگر ضرورت داشت در جايي بهطور مستقيم به مردم مراجعه كند توضيح دهد كه به چه دليل است و اين به عنوان يك گريزي از مسير انحرافي بوده ولي بله موارد اينگونه در تحولات تاريخ معاصر جامعه ما وجود داشته است و در جاهاي ديگر هم ميتوانيم از اين نمونهها مثال بزنيم به باور من خود مشروطيت در عين حال كه پيشزمينههاي طولانياي داشته است و به نوعي بر تجربه برگرفته از آنچه پيرامون ايران اتفاق افتاده است متكي بوده و به ويژه زمينهسازيهاي ذهني توسط نخبگان در جامعه، اما به هر روي جرقه نخستين در اعتراض به يك برخورد ستمگرانه و جائرانه زده شد كه در بازار اتفاق افتاد و بعد هم تودهها با همان رويكرد عاطفي و احساسي و برداشتي كه داشتند تقاضاي عدالتخانه را مطرح كردند و ميبينيم كه تركيب مجلس اول نيز به نوعي تركيب تودهگراست در حالي كه نخبهها هم در آن هستند اما تركيب مجلس اول نشان ميدهد كه اين سايه پوپوليسم بر آن ساختار قانوني هم وجود داشته است.
البته اين نگاه به مردم پيش از مشروطه هم از سوي نخبگان مطرح بود به اين صورت كه پايگاه مردمي را لازمه و پيشدرآمد مشروعيت قدرت سياسي ميدانستند. در عصر سپهسالار هم شاهد اين مساله بوديم به هر روي سپهسالار در نامههاي خود كه بارها به شاه نوشته است، ميگويد كه «تاريخ نشان خواهد داد كه مردم چگونه از من حمايت خواهند كرد» و خودش را به نوعي با پشتوانه مردمي معرفي ميكند اما فارغ از اين بحث چون شما به روشنفكران اشاره كرديد اين مساله هم محل مناقشه است كه مردمي بودن و نخبهگرا بودن در دولت چه جايگاهي دارد. در واقع نسبت محبوبيت سياستمداران با روشنفكري چگونه مطرح ميشود؟
ما هرچه از گذشته فاصله ميگيريم مفهوم توده نيز تغيير ميكند يعني به نظر من مردم در نسبت با جريانهاي روشنفكري يا بخشهاي نخبه جامعه امروز با ۵۰ سال پيش با هم كاملا متفاوت هستند يعني به نظر من دستكم مردم بسيار بيش از گذشته از توزيع روشنفكري بهرهمند و روشنفكرتر شدهاند در واقع تودههاي امروز بسيار برخوردارتر از مايههاي منطقي و عقلاني و ادراكي و قابل سنجش و محاسبهگرانه براي انتخابهايشان، براي دوستدارهايشان هستند تا گذشته البته نه اينكه تودههايي كه همچنان غريزي تصميم ميگيرند ديگر وجود نداشته باشد.
روشنفكران هم در دورههاي مختلف رويكردشان متفاوت است بهطوري كه روشنفكران به سمت نزديكتر شدن به مردم و در دسترستر بودن رفتهاند. اگر در نظر بگيريم هرچه به زمان حاضر نزديكتر ميشويم به ويژه در برهههاي خاص تحولات مهم جامعه ما ميبينيم كه فاصله كمتر شده است بنابراين آن كنتراستي كه در يك جامعه خطكشي شده كه اليت يك درصد ناچيز هستند وجود ندارد، در واقع ديگر اينگونه نيست كه آنها به عنوان پيشآهنگان فكري جامعه مطرح ميشوند و بسيار سخت ميتوانند با تودهها ارتباط برقرار كنند و مسائل و روشهايشان متفاوت است.
ما بايد اين را در نظر بگيريم دستكم برداشت من اين است كه جامعه امروز ايران بسياري از سوژههاي مورد توجه بدنه جامعه و لايههاي بسياري از تودههاي جامعه، تفاوت چنداني با مسائل مورد توجه روشنفكران جامعه ندارد ممكن است نوع بيان آنها متفاوت باشد و روشنفكران تئوريزهتر و مردم سادهتر صحبت كنند و حتي در راهحلها همينطور است يعني توجه مردم امروز به اينكه حل و فصل مشكلات جامعه در عين حال كه بايد به صورت حل مشكلات معيشتي روزمره باشد، بايد به صورت ساختاري دنبال شود، قابل توجه است. امروز اگر ما به جامعه بگوييم كه براي مثال بايد نفت را به عنوان يك سرمايه ببينيم نه به عنوان يك پول توجيبي خيلي راحتتر متوجه خواهند شد.
خودشان هم همين را ميگويند كه چرا با پول نفت ما براي فرداي ما و براي محيطزيست و آب و زيرساختهاي اقتصادي فكر نكردهايد؟ نميگويند چرا پول را توزيع نميكنيد و به همه ما پول نفتمان را نميدهيد. خيلي عوامانه نگاه نميكنند اگر هم در يك برههاي كسي با چنين شعاري آمده و برنده شده به عنوان يك داغ باطلهاي كه خورده است و نوعي حسرت تاريخي كه چرا اين كار را كردهاند ياد ميشود. به نظر من اين دو بخش خيلي بيش از گذشتههايي مانند دوره مشروطه و بعدها به هم نزديك شدند و به همين دليل هم است كه بعضي نگرانند كه نقش گروههاي مرجع و روشنفكران كمرنگتر شده و اين يك واقعيت است كه نقش روشنفكران كمرنگتر شده و ميشود يكي از دلايل آن هم اين است كه آهسته آهسته جامعه به سمت نوعي بلوغ رفته است.
پس ميتوان نگاهي مثبت داشت كه شكاف كمتر شده است. با اين حال ما پس از انقلاب دولتهايي داشتهايم كه با شعارهاي روشنفكرانه جلو ميآيند و راي بالايي هم به دست ميآورند و محبوبيت دارند اما درست بعد از آن اتفاق ديگري رقم ميخورد. چه اتفاقي ميافتد كه در سالهاي اخير يك دولتي با شعارهاي روشنفكرانه راي بالايي داشته باشد و دولتي ديگر با شعارهاي پوپوليستي بتواند همان ميزان راي را به دست آورد؟
مهم اين است كه اينها در رقابت با هم راي مشابه نياوردهاند پس معلوم ميشود كه يك اتفاق ديگري يك عامل سومي احيانا باعث شده است كه اين اتفاق بيفتد. نكته مهم اين است كه براي مثال ما در انتخابات سال ۷۶ شاهد هستيم كه تقريبا تمام عوامل بهصورت طبيعي و غيرطبيعي برنامهريزيشده و سازمانيافته بهگونهاي رقم ميخورد كه گويي نتيجه طبيعي انتخابات مبتنيبر محبوبيت همهجانبهاي كه هم خاستگاه غريزي و هم خاستگاه طبيعي يا واقعي است و هم از خاستگاه برنامههاي محبوبيت سنتتيك استفاده ميكرد اتفاق ميافتد و يك كانديداي خاص برگزيده شود، در حالي كه جامعه يك فرد ديگري را انتخاب كرد يعني برگزيده سال ۷۶ در طبيعيترين وضعيت به عنوان رييسجمهوري انتخاب شد.
من فكر ميكنم عوامل محبوبيت در آن دوره را به زبانهاي مختلف بيان كردند، بخشي هم به شخصيت خود آن كانديدا مربوط ميشد البته بعد از اينكه به تدريج خود اين فرد شناخته شد و با توجه دريافت درستي از نيازهايي جامعه داشت، اين محبوبيت بيشتر شد. در واقع نيازهايي كه گويي زير لايهاي از غبار به فراموشي سپرده شده بود و توسط آن شخصيت مطرح شد ولي بيش از آن به نظر من به ارتباط مفهومي و دريافت مشترك بين آن شخصيت و جامعه مربوط ميشد كه انگار به تدريج اكثريت جامعه احساس كرد كه پاسخي به بسياري از پرسشها يا خواستهاي فشردهشده يا انباشت شده و مغفول نگهداشته شده پيدا كرده است.
و بنابراين محبوبيت سياسياي كه به وجود آمد را بايد بر اساس اين تعاريف در آن دسته دوم قرار دهيم كه در فرآيند تكاملي انتخاب و سنجش آگاهانه قرار گرفته است؟
بيترديد البته در دوره اول يك عامل ديگر هم اضافه شد و آن هم برداشت منفي جامعه از مجموعه فعاليتهاي غير متعارفي بود كه براي پيروزي كانديداي ديگر صورت ميگرفت و همين مساله به يك ماده بسيار موثر مظلوميت براي كانديداي ديگر تبديل شد.
البته اين مساله در مقطع انتخابات است اما به هر روي پايداري محبوبيت سياستمداران بايد عوامل ديگري داشته باشد. آيا اينطور نيست؟
من اين را ميخواهم بگويم كه در مرحله اول همه آن مواردي كه اشاره كردم در مورد محبوبيت فرد منتخب وجود داشت، اما از يك برههاي احساس شد انگار به تعبيري كه به كار رفته است ابر و باد و مه خورشيد و فلك در كارند كه كسي كه بهطور طبيعي دارد كار سياسي ميكند موفق نشود و ديگري موفق شود. اين را به عنوان يك عامل شتابدهنده ميبينم نه عاملي كه جنبه اصلي داشته باشد؛ احساس محروميت ناعادلانه براي وجدان عمومي ايجاد انگيزه ميكند اما انگيزه شتابدهنده است؛ انگيزه اصلي از عوامل اصلي محبوبيت برخاسته بود.
به همين روي فرآيند را كه نگاه ميكنيم ميبينيم كه در چند ماه نزديك به انتخابات اوجي به وجود ميآيد كه ديگر كسي جلودار آن نيست اما در دور دوم آن انتخابات با وجود اينكه چهار سال كارنامه عملكرد را دارد و در كارنامه هر دولتي ميتوان نقاط ضعف و كاستي پيدا كرد اما ما شاهد هستيم كه در دور دوم با وجود يك آرايش بسيار هوشمندانه و مهندسيشده، باز هم از محبوبيت اين فرد كاسته نميشود در حالي كه به كساني كه به عنوان رقيبان دولت اصلاحات در دور دوم اين دولت بودند، نگاه كنيد،
مردم در آنجا هر نوع گرايشي را و هر نوع تخصصي را و هر نوع آدمي را نياز داشت پيش روي خودش ميتوانست پيدا كند، از اقتصاددان تا نظامي تا كارشناس مهندسي، حتي از بدنه همان دولت در بين نامزدها وجود داشت تا يك منتقد به رقابت امتحان پس داده با آقاي هاشميرفسنجاني در دور دوم ولي مشاهده ميشود آن رييسجمهوري كه براي دور دوم به صحنه آمده است راي بيشتري از گذشته هم ميآورد. اين ميشود محبوبيت طبيعي پايدار و سنجيدهشده و ارزيابيشده در جامعه؛ اين را ديگر نميشود محصول هيچ چيزي دانست جز دريافت واقعي از يك شخصيت سياسي.
حالا كه صحبت از محبوبيتِ ناشي از دريافت واقعي از يك شخصيت سياسي شد، اجازه بدهيد دوباره بازگرديم به تاريخ و شخصيتي مثل مصدق كه با همه مولفههاي شخصيتي و سياسياش محبوبيتي در همان زمان كسب كرده بود؛ محبوبيتي كه همين امروز هم در مورد او وجود دارد اما در همان دوره، شخصيت ديگري داريم كه وجوه تشابه زيادي با مصدق دارد. قوام حتي در بازههايي براي تثبيت اختيارات تام مصدق در وزارت ماليه تلاشهايي داشت، سوال اينجاست براي اينكه يك سياستمدار شخصيت محبوب در طول تاريخ باقي بماند چه مولفه و شاخصي بايد داشته باشد؟ براي مثال در همين مورد برخي ميگويند علتش اين بود كه مصدق پوپوليست بود و ميدانست چه روشي را در پيش بگيرد ولي قوام اين ويژگي را نداشت.
به هر حال دستكم بايد يك ويژگي قابل قبول براي افكار عمومي به صورت پايدار در يك شخصيت سياسي با وجود فراز و نشيبهايي كه در زندگي سياسي خود دارد وجود داشته باشد؛ بهطوري كه احساس صداقت را به وجدان جامعه منتقل كند دستكم يك ويژگي بايد باشد. حال اين ويژگي براي مثال ميتواند در بزنگاهها جايي بين انتخاب بخشهاي فرادستي حاكميت و مردم خودش را نشان بدهد، براي مثال در دوره قوام مردم كدام طرف را انتخاب ميكنند. يا در يك چالش داخلي بينالمللي كدام طرف را انتخاب ميكنند يا در يك وهلهاي كه ممكن است نوعي رقابت سياسي درون ساحت سياسي يا عرصه داخلي سياسي به وجود ميآيد يعني اگر بخواهم اخلاقي تعبير كنم كجا به نوعي وفادارانه نسبت به جامعه برخورد ميكنند كه واقعيت هم اين است كه جامعه به اين مساله توجه دارد.
رفتار شرافتمندانه يك سياستمدار بسيار نقش مهمي دارد و اين ممكن است كه در جايي رنگ و بوي پوپوليستي هم پيدا كرده باشد يا در جايي به نوعي حتي ناتواني از حل يك مساله و غيرعقلاني بودن هم تعبير شود يعني گفته شود كه سياستمدار در اينجا برخورد احساسي كرده است و اگر يك رفتار مماشاتگونهاي ميكرد شايد اين اتفاقات نميافتاد اينطور نميشد و قس عليهذا ولي احساس شرافتمندي و وفاداري در لحظات انتخاب بسيار از نظر وجدان عمومي مهم است به ويژه در سياست شرقي، محبوبيت سياستمداران در شرق، بسيار متاثر از جنبههاي اخلاقي رفتار سياستمدار است يعني متاثر از تركيبي از عقلانيت و عاطفه و جنبههاي اخلاقي رفتار سياستمدار است. شايد گاهي برخي بگويند كه فلان سياستمدار در فلان بازه، قاطعانه عمل نكرد اما وقتي پاي محبوبيت پيش ميآيد ما شاهد اين هستيم كه به دليل همان ويژگيها در بزنگاههاي سياسي او را انتخاب ميكنند و او را مورد احترام قرار ميدهند و حتي اگر آن سياستمدار محبوب كه ريشه محبوبيتش چيزهايي است كه مطرح شد به هر دليلي دچار تنگنا شود اتفاقا موجب سينرژي محبوبيتش خواهد شد.
در نهايت شايد اين سوال مطرح شود كه يك سياستمدار بين كارآمدي و حفظ پايداري محبوبيتش كداميك را بايد انتخاب كند؟ در واقع شايد بهتر باشد اينگونه مطرح كنيم كه بين حفظ كارآمدي و دنبال كردن برنامهها و حفظ محبوبيت براي كداميك بايد اولويت قايل شد؟
من گمان ميكنم كارآمدي در حد اعلا و رابطه با مردم در حد ضرورت باشد و اتفاقا محبوبيت با چنين تركيبي پايدار خواهد بود و گمان ميكنم شخصيتهايي كه مدنظر ما هستند چه مصدق و چه شخصيتهاي محبوب در زمان حاضر تلاششان بر اين بوده است كه تا آستانه امكانپذيري تحقق اهدافشان يعني تجلي كارآمديهايشان تلاش كرده و بايد تلاش كنند.
حتي اگر در مواردي از سوي كساني كه آنها را محبوب ميدانند مورد انتقاد قرار بگيرند. به هر روي در كوتاهمدت ممكن است كه اين اتفاق بيفتد؛ بنابراين ميخواهم بگويم كه اگر ميخواهيم تركيبي ببينيم اينگونه است كه در زمانهايي اين نسبت به دلايل عوامل بيروني تغيير ميكند ولي در شرايط عادي در فرآيند كنش يك سياستمدار تمام تلاش و بيشترين تلاشش بايد بر اين باشد كه به حل و فصل مسائل با تمام روشها و شگردهايي بپردازد كه ممكن است گاه از يك منظر آوانگارد مورد خدشه قرار بگيرد و او بايد پا را در واقعيت بگذارد و اتوپيايي فكر نكند چون بنا نيست سياستمدار تبديل به قهرمان شود و در برههاي كه احساس كند اين تجلي كارآمدي به بهاي نوعي رفتار ناصادقانه يا سازشكارانه به زيان جامعه است آنجا بايد از خير محبوبيت بگذرد و بهاي اين را هم بپذيرد.
به باور من پايداري محبوبيت با چنين تركيبي اتفاق ميافتد. يك سياستمدار قرار نيست نه به اصطلاح مانند قهرمانان اسطورهاي براي عمليات انتحاري ايثارگرانه و نه به مثابه يك كنشگري كه به هر قيمت تن به هر شرايطي ميدهد، عمل كند. نمونههاي آدمهايي كه ما در دوران خودمان ديديم چنين رفتاري را ميكردند. نمونهاي كه ميتوان به راحتي از او نام برد خود حضرت امام(ره) است. به نظر من امام خميني رفتارش از آغاز فعاليتهايشان صرفنظر از اينكه چه ارزيابي از فعاليت يا حركت سياسي ايشان داشته باشيم، از چنين رويكردي تبعيت ميكرده و يك پروسه نسبتا طبيعي را طي ميكرده است و اينگونه نبوده كه از روز اول نسبتا با رژيم حاكم حرف و حديث داشته و ميخواسته برنامهها، اهداف و مقاصد سياسي و نقطه نظراتش را پي بگيرد.
درواقع اينطور نبود كه به حمايت مقلدانش فرياد سقوط رژيم سر بدهد ميبينيم كه اينطور نبوده است خيلي رابطه تعاملي داشته يك فرآيندي را طي كرده است و در حد ضرورت در سطوح بالاي حاكميت در آن دوره سعي ميشده ارتباط بگيرند، توضيح بدهند، خواستههاي خود را مطرح كنند و اينها تازه آن زمان با آن شرايط بوده است.
و فكر ميكنيد همين مساله باعث محبوبيت مردمي بوده است؟
من گمان ميكنم بسياري از سياستمداران محبوب موفق كه محبوبيت پايدار پيدا كردند از همين تركيب و شكل و شمايل پيروي كردهاند، امروز هم ما در جامعه خودمان داريم چنين شخصيتهايي كه اتفاقا به دليل همين رويكرد درست، محبوبيتشان پايدار است.
معمولا تصور ميشود سياستمداران محبوبيتشان تاريخ مصرف دارد و ديگر بايد بروند يك گوشهاي به عنوان بخشي از تاريخ كار خودشان را كنند ولي ميبينيم كه برخي اينچنين نيستند و همچنان محبوبند و اين محبوبيت نه در برخورد قهرمانانه و انتحاري بلكه در شيوه معقول و مستمر و پايدار ارتباط اجتماعي است، البته گاه دچار تنگناها هم ميشوند كه البته براي محبوبيت آنها تاثيري ندارد و ممكن است در درازمدت يك رزونانس يا تشديد هم ايجاد كند و يك همافزايي هم به وجود بياورد. حتي گاهي ميبينيم درباره يك شخصيت در بخشهاي منصفتر و واقعگراتر جريان رقيب هم مورد پرسش اعتراضگونه قرار ميگيرد كه اين محدوديتها چه معني دارد و براي چيست چون مقداري ناپذيرفته و غيرموجه است.
جملههاي كليدي
سه نوع محبوبيت درباره تيپهاي مختلف اجتماعي وجود دارد:
يكي محبوبيت غريزي است؛ شخصيتهاي كاريزماتيك هم مشمول چنين محبوبيتي ميتوانند باشند ولي محبوبيت سوپراستارها در تمام رشتههاي ورزشي و هنري هم از اين دسته است يعني غير اينكه حتما يك منطقي پس ذهن دوستداران سوژه است عمدتا وجه غريزي و جنبههاي فرابيولوژيك آن بيشتر نقش دارد.
يك نوع محبوبيت ديگر هم داريم كه محبوبيت طبيعي يا واقعي است؛ به اين معنا كه از فرآيندي متكي بر انتخاب آگاهانه و سنجش آگاهانه و داوري مثبت از يك ويژگي يا شخصيت اجتماعي به دست ميآيد.
يك نوع ديگر از محبوبيت هم داريم كه محبوبيت مصنوعي يا سنتتيك است كه ميشود كسي بنا به عواملي و با استفاده از ابزارها و سازوكارها، به هر روي با مصرف سرمايههايي براي برههاي محبوبيتسازي كند يا براي او به صورت سنتتيك محبوبيتسازي كنند. معمولا اين نوع محبوبيتهاي مصنوعي واجد يك خصلت رياكارانه و موجد نوعي شكاف پنهان رابطه بين سوژه و ابژه، بين مردم و آن فرد، تيپ، گروه يا جريان سياسي است و به همين دليل به محض اينكه شرايط طبيعي ميشود گويي پرده بيفتد حقيقت سوژه آشكار ميشود و به همين روي محبوبيت مانند برف آب ميشود، معمولا محبوبيتهاي مصنوعي را ما در جوامعي ميبينيم كه تلاش ميشود سياستمداران بهگونهاي چشمنواز و همواره در گوشه و كنار زندگي و در چشم نمايش داده شوند.
اخبار سیاسی - اعتماد