مصرف مانع از برملاشدن نابرابریهای اجتماعی نیست
- مجموعه: اخبار اجتماعی
- تاریخ انتشار : دوشنبه, 30 -3443 03:25
در نزدیک به چهار دهه اخیر، فرایند تغییر بافت مراکز خرید در ایران به تأثیر از الگوهای جهانی، روند شتاباني داشته است: از فروشگاههاي جديد نظير پاساژهاي نسل اول که در عمل چیزی شبيه بازارهای سنتي در چند طبقه بودند تا پاساژهای نسل دوم، یعنی فروشگاههای بزرگ دولتی يا شبه دولتی نظير رفاه و شهروند که با ایدههای اقتصادی دولتهای سازندگی و اصلاحات حمایت میشدند تا مراکز نسل سوم که همان «مال»های بزرگ و چندمنظوره به سبک کشورهای حاشیه خلیجفارس بودند که صاحبان آنها، بهاصطلاح بخش خصوصی بود و بقای تجاری و فرهنگیشان در گرو حمایتهای سیاسی و اقتصادی دولت مهرورزی و در آخرین سطح، مراکز خرید مجازی و آنلاین را داریم که وجود فيزيكي ندارند و عملاً مکان مادی خرید را حذف کردهاند.
منطق حاکم بر این دگرگونی چنین بهنظر میرسد: «با حذف واسطهها و عرضه مستقيم كالا، هزينهها و قيمتها كاهش مييابد؛ بنابراین بايد خردهفروشيها و مراکز خرید قبلی تعطيل شوند». اما فارغ از تحلیلها و بررسی علل و پیامدهای اقتصادی و آماری، این تغییرات دلایلی سیاسی- اجتماعی و ای بسا فرهنگی هم داشتهاند. «ایدئولوژی مصرف» که به موجب آن، مقوله مصرف از سرحد برآوردن نیاز مادی شهروندان فراتر است، در ایران گرچه از مدلهای اروپای غربی فاصله دارد، بیشتر به الگوی کشورهای حاشیه خلیجفارس نزدیک است.
بنا به اين ايدئولوژي بازنمایی نظام مصرفی و انتخاب كالاهای مصرفی مادی و فرهنگی، تنها به عامل «انتخابهای شخصی شهروندان» تقلیل ميیابد؛ ادعایی که میکوشد انتخابها را صرفا به درآمد و امكانات مالی، قدرت خرید، قیمت كالا، ذوق، سلیقه و علایق افراد گره زند. اما آیا میتوان قضیه را اينچنین ساده حل كرد؟ فارغ از تحلیلهای اقتصادی و آماری، ماهیت ظهور و بروز این مکانها چيست و نحوه مواجهه شهروندان با چنین «جا»هایی چگونه؟ برای پاسخ به این پرسشها، سراغ حسین پاینده، استاد نظریه و نقد ادبی دانشگاه علامه طباطبائی، رفتیم و از ماهیت اجتماعی ظهور این مکانها پرسیدیم.
آنچه در این گفتوگو که به صورت کتبی انجام شده مهم بود، تأمل درباره کلیت جامعه در تقاطع با مراکز خرید است. پاینده که بیش از ٢٥ عنوان کتاب تألیفی و ترجمه منتشر کرده، درباره موضوع بحث ما ترجمه آثاری همچون «مطالعات فرهنگی درباره فرهنگ عامه» اثر جان استوری و «روانکاوی فرهنگ عامه» اثر بری ریچاردز را در میان آثارش دارد. پاينده تاکنون پنج جايزه در داخل کشور و جايزه بهترين مقاله دانشگاه ساسکس را در سال ۱۳۷۶ دريافت کرده است.
در سالهاي اخير سربرآوردن مراكز خريد مدرن در تهران و كلانشهرهاي ايران چهره شهر را دگرگون كرده و با شهري جديد روبهرو هستیم؛ شهري كه ديگر مكانهاي تفكيكشده آن همچون سينما، مراكز فرهنگي و هنري، مركز پوشاك، رستورانها، كافيشاپها و نظاير آن، در هم فشرده شده و در مكاني واحد گرد هم آمدهاند. اين تغيير چهره شهر را چگونه بايد ارزيابي كرد و چه تغييراتي در زندگي ساكنان آن به دنبال دارد؟
ظهور مراکز خرید متمرکز، یعنی مراکز بزرگی که کالاهای مختلف را چه در زمینه خوراک و پوشاک و چه در زمینههای مشابه دیگر در یک مکان به خریداران عرضه میکند، ازجمله تحولاتی است که همسو با نیازهای مدرنیته در شهرها صورت گرفته. در زندگی شهری مدرن آن الگویی از خرید و مصرف کالا گسترش مییابد که با روح مدرنیته و الزامات آن همخوانی داشته باشد و البته این نوع تمرکزگرایی و بهویژه فضای روانی حاکم بر مراکز خرید، با آنچه زندگی مدرن اقتضا میکند همخوان است.
ظهور مراکز خرید مدرن بهخصوص از این حیث قابل تأمل است که نهفقط کالاهای مورد نیاز در زندگی روزمره را به سهولت در اختیار مصرفکنندگان قرار میدهد، بلکه همچنین سبک جدیدی از زندگی را هم در میان آنان رواج میدهد؛ برای مثال، به این موضوع فکر کنید که در این مراکز (دستکم در نمونههای اصیل و معروف آن) جایی هم برای مواظبت از کودکان در نظر میگیرند تا خریداران بتوانند با راحتی و فراغبال به خرید بپردازند.
پیداست که استفاده از این مراکز خودبهخود مقوّم این ایده است که میتوان نگهداری از کودک را در وقتهایی به مراکز مخصوص این کار سپرد؛ بنابراین، خارج از این مراکز خرید هم میتوان این کار را کرد. این فقط یک مثال است و مقصود من اصلا این نیست که هر کس از چنین مراکزی خرید کند، لزوما فرزندش را بعدا در مهدکودک ثبت نام میکند. مقصود من بیشتر این است که الگوهای رفتاری خریداران در این مراکز، بالقوه میتواند در شکلهایی دیگر به خارج از محدوده مکانی آنجا تسری پیدا کند. از این نظر، مراکز خرید نهفقط چهره کلانشهرها را تغییر میدهند، بلکه مهمتر از آن، موجب تغییر در روابط بینافردی و کلاً تغییر در فرهنگ هم میشوند.
تفاوت مراكز خريد جديد با بازارهای سنتي را در چه میدانید و به نظر شما اين تفاوت چه تبعاتي به همراه دارد؟
تفاوت این مراکز با بازارهایی که به طور سنتی در جامعه ما وجود داشتهاند، تفاوتی در ساختار روابط اجتماعی در جامعه پیشامدرن و جامعه مدرن است. بازار سنتی متشکل از حجرههای کوچکی است که صاحبانشان غالبا مشتریان قدیمی و ثابت خودشان را بهخوبی میشناسند.
در گذشته حتی اتفاق میافتاد که حجره فلان حاجیبازاری که معتمد بازار و محله بود، جایی برای استعلام خانوادهها درباره خواستگار دخترشان هم محسوب میشد؛ به بیان دیگر، بازار صرفا محل دادوستد نبود، بلکه نوعی از روابط بسته و محدود اجتماعی را هم تقویت میکرد. حُسن شهرت شخص صاحب حجره میتوانست نقش بسزایی در افزایش فروش کالای او داشته باشد.
اما در مراکز خرید مدرن، رابطه عرضهکننده کالا و مصرفکننده، به تأسی از بیگانهسازی عمومی در جامعه مدرن، به رابطهای کاملا غیرشخصی تبدیل شده است. شما کالاها را در مراکز خرید، بیشتر برمبنای برند انتخاب میکنید و نام برندها را هم از راه تبلیغات فراگیر تجاری میشناسید، تبلیغاتی که امروزه تمام وجوه زندگی روزمره را اشباع کردهاند؛ برای مثال، هنگام رانندگی در بزرگراهها به بیلبوردهای عظیمی برمیخوریم که کالاها را با نامهای تجاری خاصشان معرفی میکنند. همینطور هنگام عبور از خیابانها وقتی چشممان به بدنه اتوبوسها میخورد، باز هم نام همین برندها توجه ما را به خود جلب میکنند
پیامکهای ناخواسته در شبکه تلفن همراه و تبلیغات خودکار در سایتهای اینترنتی، همین بمباران برند را در فضای مجازی انجام میدهند. خلاصه زندگی روزمره یعنی عجینشدن با نام برندهای معروف. به همین دلیل، در مراکز خرید تصمیم ما به خرید این یا آن کالا، نه براساس شناخت شخصی از فروشنده، بلکه بر اثر ایماژهایی گرفته میشود که پیشتر از راه همین تبلیغات گسترده و فراگیر در ناخودآگاه ما جای گرفتهاند. فضای حاکم بر این مراکز به شدت غیرشخصی است. همین رابطه غیرشخصی باعث میشود چانهزدن و تخفیفگرفتن، که در بازارهای سنتی جزء ثابتی از فرایند خرید محسوب میشد، هیچ جایی در مراکز خرید نداشته باشد.
مقوله مصرف تمام وجود انسان معاصر را پر کرده و چون به وجود مادی او مربوط است در عمل به دغدغه اصلی انسان امروزی بدل شده. اما فرایند مصرف در نظام مسلط جهانی که کارکردهای متفاوتی دارد - از برآوردن نیازهای زیستی و تعریف ماهیت کنشگران اجتماعی تا بازتولید نابرابری و تجاریکردن روال زندگی روزمره - در مکانی مشخص عرضه میشود؛ مراکز خرید. به نظر شما ماهیت این مکان چیست؟
به این پرسش از منظرهای مختلفی میتوان پاسخ داد. در اینجا من منظری روانکاوانه اختیار میکنم. به اعتقاد من، مرکز خرید جایی است برای بروز نهانیترین یا به تعبیری دیگر ناخودآگاهانهترین امیال ما. کالاهایی که در نظام بازاریابی سرمایهداری معاصر به مصرفکننده عرضه میشوند با چنان بستهبندی، آبورنگ و شکلوشمایل چشمنواز و خیالآفرینی در برابر دیدگان ما به نمایش درمیآیند که مکانیسمهای دفاعیمان به سهولت تضعیف میشوند و بستر مناسبی برای خیالپروری (میداندادن به فنتسی) در ضمیر ناخودآگاه ما فراهم میآید؛ برای مثال، مراکز خرید وسایل و تجهیزات جانبی کامپیوتر و تلفن همراه را در نظر بگیرید.
این حس که در صورت برخورداربودن از این یا آن دستگاه پیشرفته دیجیتالی، میتوان وارد قلمروی ناپیدا، اما پرازدحامی به نام فضای مجازی شد و ارتباطات خود با دیگران را به شکلی ایضاً ناپیدا، اما وسیع و تأثیرگذار برقرار کرد به قدری خیالآفرین است که معمولا حس حضور در واقعیت غیرمجازی (بودن در ساختمانی واقعی) را موقتا در ما به حال تعلیق درمیآورد. حسوحال درونی خریدار در چنین مکانی این است که به ساحتی دیگر پا گذاشته که میتواند آزادی عمل و میزان اختیارات او را تا بینهایت اضافه کند. حتی لمسکردن یک مدل جدید و فوقپیشرفته تلفن همراه به خریدار لذت میدهد؛ به همین دلیل، نمونههای واقعی گوشیها در دسترس خریداران گذاشته میشود.
مشابه همین التذاذ را در فروشگاههای بزرگ مراکز خرید تجربه میکنیم، فروشگاههایی که با تقسیمبندی کالاها برحسب نوع مصرف (مثلاً وسایل مورد نیاز در آشپزی، استحمام، نگهداری اتومبیل و غیره) و همچنین جداکردن محل قرارگرفتن این کالاها، به خریدار امکان میدهند تا در زمان حضور در آنجا و رفتن از یک بخش فروشگاه به بخشی دیگر، سیروسیاحتی خیالین در ژرفای ضمیرناخودآگاهش هم داشته باشد. در چنین وضعیتی، همانطور که بَری ریچاردز در کتاب «روانکاوی فرهنگ عامه» استدلال میکند، حتی لمسکردن یک قالب صابون (و من اضافه میکنم صابونی که تبلیغ شده است اثری لطیف بر پوست باقی میگذارد و رنگی ملایم و بویی خوش دارد) میتواند موجد خیالپردازی شود.
اگر این مسئله را قبول کنیم كه در جامعه، الگوهایی مصرفی وجود دارد که مصرف را چیزی اکتسابی و فراگیر اعلام میکند و انتخابهای شخصی تماما در تبعیت از الگوهای مصرفی غالب شکل میگیرند یا به عبارتی دیگر، چیزی به نام «ايدئولوژي مصرف» وجود دارد که به تمام الگوهای فرهنگی و سلیقهای مردم شکل میدهد، در آنصورت جاذبههای فرهنگی این مکانها را چگونه باید تعریف کرد که میتواند مردم را از هر نقطه شهر به آنجا بکشد؟
عبارت «الگوی مصرف» را باید با قید احتیاط به کار برد چون این قبیل عبارات به برچسبها و اصطلاحاتی کلیشهای تبدیل شدهاند که به راحتی میتوانند تقلیلگرا و غلطانداز باشند. البته در نظریههای اولیه جامعه مصرفی که در جامعهشناسی دهه ١٩٥٠ شکل گرفتند، بر این باور صحه گذاشته میشد که یکی از مختصات جامعه مدرن ظهور فرهنگ مصرف در آن است و این فرهنگ الگوآفرین است و آحاد جامعه را به تبعیت از خود تشویق میکند، اما نظریههای متأخر در حوزه مطالعات فرهنگی، مصرف را موضوعی پیچیدهتر از تبعیت از الگو میداند.
برحسب این نظریهها، شاید بهتر باشد مصرفگرایی معاصر را نه یک ایدئولوژی، بلکه نوعی گفتمانِ هویتساز بدانیم. خرید راهی ایجابی برای اثبات هویت خود و تعلق آن به گفتمانی معین است. انتخاب یک نوع کتوشلوار یا مدلی از مانتو شاید به ظاهر پیروی از مُد روز به نظر آید، اما کسی که دست به گزینش لباس خود میزند وارد نوعی تعامل نشانهشناختی با سایر آحاد جامعه میشود. اگر بخواهم تعبیر اُمبرتو اکو را به کار ببرم، باید بگویم خریدار با خریدن و پوشیدن آن لباس در واقع درگیر نوعی جنگ چریکی نشانهشناختی میشود.
لباس برای او حکم رمزگانی را دارد که تعلقش به یک پارهفرهنگ را اعلام میکند. گرایش به این نوع جنگ چریکی را میتوانید به وضوح در پوشاک جوانانی ببینید که آشکارا قواعد و الزامات گفتمان مسلط را به چالش میگیرند. ظاهرشدن در معابر و مکانهای عمومی با لباسهای اینچنینی، یک راه اعلام تفاوتی است که شخص در هویت خود با هویت ابلاغشده رسمی میبیند. توجه کنید که اتفاقاً آن کسانی هم که در پوشاکشان از رمزگان تأییدشده و ترویجشده در گفتمان رسمی و غالب در جامعه ما پیروی میکنند به طریق اولی در میدان همین جنگ نشانهشناختی اعلام حضور میکنند و هلمنمبارز میطلبند.
این نبرد گفتمانی گهگاه در عرصه نشانهها محدود نمیماند و صورتی فیزیکی هم به خود میگیرد که مصداقهایش را حتماً در صفحه اجتماعی و حوادث روزنامهها خواندهاید. بنابر آنچه استدلال کردم، بخش مهمی از (اما یقیناً نه همه) جاذبه فرهنگی مراکز خرید را در این میتوان دید که اشخاص در آنجا میتوانند سازوبرگ لازم برای واردشدن به این جنگ چریکی نشانهشناختی و تلاش برای اثبات هویت گفتمانیشان را تهیه کنند.
به نظر شما آیا میتوان همه تحلیلها از این مکانها را به برق کالاها از پشت ویترینها یا به ایده گشتزدن و اتراقکردن در مراکز خرید، به عنوان شکلی از سبک زندگی مردم و حتی فراتر، مواجهه مردم با این مکانها را با نگاهی خوشبینانه به مصرف مراکز خرید تقلیل داد و از این طریق مدلی سست از مقاومت اجتماعی ارائه کرد؟
جاذبه ویترین در مراکز خرید، بیتردید یکی از اصلیترین دلایل میل ناخودآگاهانه ما به رفتن به این مراکز و گذراندن وقت در آن است. در مقالهای میخواندم که نتایج یک تحقیق در خصوص واکنشهای چشمی خریداران در برابر ویترین بوتیکها و مغازههای یک مجتمع بزرگ خرید در انگلستان نشان میدهد میزان پلکزدن افراد در چنین موقعیتی کاهش مییابد؛ مثلا اگر فرد به طور عادی ١٥ تا ٢٠ بار در دقیقه پلک میزند، وقتی با نحوه نمایش لباسهای فلان برند معروف در ویترین مغازه مواجه میشود، پلکزدنش مثلا به ٥ تا ١٠ بار تقلیل پیدا میکند.
در چنین وضعیتی، جاذبه کالا شخص را به خوابی مصنوعی فروبرده است؛ یا به تعبیری دیگر، کالا شخص را هیپنوتیزم کرده است. میدانیم که فرد هیپنوتیزمشده در عین بیداری به خواب رفته است و در آن حالت مفاد ضمیر ناخودآگاه او مجال مییابند تا بدون برخوردن به موانعی که ضمیر آگاه در بیداری بر سر راه او قرار میدهد، بروز پیدا کنند.
اشخاص لذت میبرند که در مراکز خرید پرسه بزنند و نورافشانی مسحورکننده ویترینها بر کالاهای پرزرقوبرق را تماشا کنند. تصور برخورداری از کالاهای بهنمایشدرآمده و امکاناتی که این تملک به صاحب کالا میدهد، چنان میدانی برای تخیل باز میکند که گاه افراد دقایق متمادی به یک کالا چشم میدوزند یا دوباره به همانجا برمیگردند و با حالتی شیفته کالا را برانداز میکنند. خیلیها از این کار بسیار احساس لذت میکنند.
اصطلاح window shopping در زبان انگلیسی (نگاه خیره به کالاها در ویترین مغازهها به جای خرید عملی آنها) ناظر بر جنبهای از همین التذاذ است. بااینهمه نباید از یاد برد که جاذبه چشمنواز کالا در ویترین، یگانه دلیل حضور خریداران در مرکز خرید نیست. این مراکز به علت تمرکزی که دارند (همان تمرکزی که باعث شده ما در زبان فارسی عبارت «مجتمع تجاری» را مترادف مرکز خرید به کار ببریم) نوعی از تقرب جسمانی را امکانپذیر میکنند که میتواند بهویژه برای جوانان مطلوب باشد.
دوستی میگفت در یک مرکز خرید بسیار بزرگ که اخیراً با الگوبرداری از مراکز خرید در کشورهای حاشیه خلیج فارس و کشورهای غربی در تهران ساخته و افتتاح شد، ورود جوانان مجرد ممنوع است و فقط زوجها اجازه ورود دارند. در نتیجه، جوانان از افراد میانسال و سالمند درخواست میکنند که آنان را همراه خود به داخل ببرند. اگر این حرف صحت داشته باشد، آنگاه باید گفت مراکز خرید برای این جوانان امکانی برای گریز از کمند الزامات گفتمان موجود در روابط فراهم میآورد.
آیا چنین مواجههای عملا بر تن مراکز خرید که مکانهای استراتژیک قدرت و سرمایه هستند، لباس بتمن نمیپوشاند؟
این هم یک تعبیر است، اما من بنا به ادلهای که ارائه کردم تعبیر «جنگ چریکی در قلمرو نشانهها» را بیان دقیقتری از این وضعیت میدانم. توصیف مراکز خرید با عنوان جلوهگاه قدرت و سرمایه نادرست نیست، ولی من اصطلاح «قدرت» را به معنایی فوکویی آن به کار میبرم. از نظر فوکو، قدرت و گفتمان رابطهای دوسویه دارند.
هرجا گفتمانی باشد، قدرت هم در کار است. گفتمان یا دست بالا را دارد (غالب است)، که در آن صورت از قدرت هم برخوردار است یا مغلوب است که در آن صورت برای کسب قدرت مبارزه میکند. گفتمان مقوّمِ قدرت است و قدرت هم گفتمان را استحکام میبخشد. پارهگفتمانهایی که سهمی از قدرت ندارند، با همین قدرت در ستیزند. به همین دلیل میگوییم که مراکز خرید آوردگاه نبرد گفتمانی بین پارهگفتمانهای فاقد قدرت از یکسو و گفتمان مسلط و صاحب قدرت از سوی دیگر هستند.
چون برخی از نظریهپردازان، مراکز خرید را در حداعلای نگاه انتقادیشان صرفا به عنوان بتخانه کالایی یا معابد مصرف معرفی میکنند، اما در عمل شاهدیم که این مکانها به مراکزی برای بروز قلمرو قدرت و سرمایه بدل شده و عملا استراتژی نظام مسلط سرمایه را بسط میدهد.
مصرف کالا و ایجاد بازار برای استمرار نظام سرمایهداری فقط بخشی از کارکرد مراکز خرید است. جنبههای مهمتری از این مراکز را باید در کارکرد فرهنگی آنها دید. به گمانم کسانی که مراکز خرید را به گفته شما «معابد مصرف» مینامند، صرفا به کارکرد اقتصادی آن نظر دارند و از تأثیرات فرهنگی این مراکز غفلت کردهاند. خرید و مصرف کالا یکی از راههای معناآفرینی در حوزه عمومی است. ما در تعاملهای اجتماعیمان دائما در حال ایجاد و تبادل معنا هستیم. به تعبیری میتوان گفت آنچه در مراکز خرید ابتیاع میکنیم صرفا کالا، یعنی موجودیت فیزیکی کالا، نیست. در واقع، ما معنایی انتزاعی را میخریم و مصرف میکنیم که کالا حامل آن است.
اگر من اتومبیل اسپرت دودَر استفاده کنم، معنایی را در مورد تجرد و شیوه زندگیکردنم به ذهن دیگران متبادر میکنم که بسیار متفاوت است با معنایی که استفاده از اتومبیلهای چهاردر (مخصوص خانواده) القا میکند. پس خرید صرفا برای مصرف نیست، بلکه طیفی از معانی را اشاعه میدهد. چنانکه تبلیغ هم صرفا دعوت به خرید و مصرف کالا نیست. در کتاب «قرائتی نقادانه از آگهیهای تجاری در تلویزیون ایران» به تفصیل توضیح دادهام که آگهیهای تجاری واجد انواعواقسام معانی فرهنگیاند و نظامهای گوناگون ارزشی را القا میکنند.
اما در ایران امروز که زندگی روزانه به شکل عجیبی در نظام بازنمایی خود را نشان میدهد مقوله مصرف و ولع خرید به شکل نمایشی ظاهر شده است. به نظر میرسد طبقات اجتماعی مختلف بیش از آنکه با مصرف مادی مواجه باشند درگیر مصرف کالاهای جورواجور فرهنگی شدهاند و تبلیغات تجاری بر همه ابعاد زندگی آنان اثر گذاشته. تا جایی که نیاز به مصرف کالاها فراتر از نیاز روزمره آنها شده و ولع مردم برای خرید حتی با جیب خالی (قدرت خرید پایین) نیز به عجیبترین شکل ممکن دیده میشود. دلیل این مسئله را در چه میدانید؟
میدانید که فلاسفه انسان را به شیوههای مختلفی تعریف کردهاند. بنا به یک تعریف، انسان «حیوان ناطق» است؛ یعنی برخلاف سایر جانداران، انسان میتواند با بهکارگیری زبان با سایر همنوعانش ارتباط برقرار کند. در تعریفی دیگر، انسان «حیوان عاقل» محسوب شده است؛ یعنی برخلاف سایر جانداران که غریزی عمل میکنند، انسان با تکیه بر ادراک عقلی تصمیم میگیرد و رفتار میکند. این قبیل تعاریف از انسان کم نیستند و با مراجعه به تاریخ فلاسفه میتوان تعریفهای دیگری را هم مثال آورد، اما من گمان میکنم اگر بخواهیم یک مؤلفه فراگیر برای انسان مدرن پیشنهاد کنیم، میتوانیم بگوییم که انسان جانداری است که خرید میکند.
زمانی دکارت در قولی مشهور انسان را با فرایند تفکر تعریف کرد و گفت: «میاندیشم، پس هستم»، اما امروز میتوان گفت: «خرید میکنم، پس هستم». اصطلاح Shop till you drop در زبان انگلیسی بیان طنزآمیز از همین معناست. این اصطلاح به طور تحتاللفظی یعنی «آنقدر خرید کن تا بیفتی بمیری» یا «تا سرحد مرگ خرید کن». بله، همچنان که شما هم اشاره کردید، امروزه خرید صرفا با قصد رفع نیاز صورت نمیگیرد و بسیاری انگیزهها یا معانی دیگر هم دارد. اگر بخواهم از منظر بودریار پاسخ شما را بدهم، باید بگویم آنچه در خریدوفروش کالا مبادله میشود، پول در برابر ارزش مبادلهای کالا نیست،
بلکه پول در برابر ارزش سمبلیک آن کالا است. کالا میتواند نشانه یا شاخصی از تعلق به یک رده اجتماعی یا گروه اجتماعی باشد. فلان نوع یخچال میتواند نماد رفاه یا زندگی مرفه باشد؛ ازاینرو، چه بسا کسی هم که از نظر درآمد در سطحی نیست که بتواند آن یخچال گرانقیمت را به سهولت بخرد، حاضر میشود زیر بار قرض و فشار مالی برود ولی هر طور شده آن را بخرد. آنچه شخص در ازای این خرید به دست میآورد، امکاناتی نیست که در تبلیغ آن یخچال گفته شده (مثلا جاداربودن، مصرف کم برق و از این قبیل)، بلکه ایماژ تعلق به جرگهای از جامعه است که توان مالی لازم برای برخورداری از چنین یخچالی را دارد.
کارکرد «مصرف» در جامعه امروز به مصرفزدگی بدل شده و در عمل مانع از عیانشدن نابرابرهای اجتماعی میشود. آیا شما قائل به چنین تفکیکی هستید؟ چراکه به نظر میرسد عملا گریز از میل مصرف، اگر نگوییم ناممکن، ولی بسیار مشکل است.
البته در ظاهر وقتی اشخاصی از اقشار مختلف اجتماعی بتوانند به هر ضربوزوری کالاهای گرانقیمت را ابتیاع کنند، آنگاه فاصله طبقاتی بین آنها محو میشود و همگی در یک سطح یا رده به نظر میرسند، اما به گمان من اینطور نیست. یک کالای واحد میتواند در نحوه کاربردی که عملاً پیدا میکند، نشانه بارزی از تباین بین معنای سمبلیک آن کالا و جایگاه اجتماعی و فرهنگی مصرفکنندهاش باشد.
اتومبیلهای گرانقیمت را در نظر بگیرید. امروزه شاهد هستیم که اتومبیلهای چند صد میلیونی و حتی میلیاردی در خیابانهای تهران رانده میشوند. در سطحی پایینتر و معمولیتر، امروزه هر کارمند متوسطی میتواند با پسانداز و گرفتن وام، اتومبیل چند ده میلیونیای برای خودش دستوپا کند، درحالیکه هنوز مشکل مسکناش را حل نکرده است. برخورداری از اتومبیلهای بسیار گرانقیمت این تصور را القا میکند که صاحب اتومبیل به لایههای بالای اجتماعی تعلق دارد و به اصطلاح از عوام نیست،
اما وقتی به رفتار رانندگان یا سرنشینان اتومبیلهای گرانقیمت دقت میکنید، بلافاصله متوجه میشوید که توقع شما درباره آنها ممکن است نابجا بوده باشد.
طبیعتاً کسی که قدرت مالی خرید چنان اتومبیل گرانقیمتی را دارد، نباید رفتاری عوامانه از خود نشان دهد، ولی عجبا که رفتارهایی مانند ریختن زباله از پنجره اتومبیل به بیرون، یا درگیری فیزیکی و فحاشی بین راننده آن اتومبیل با راننده اتومبیلی دیگر، به وضوح نشان میدهد فرهنگ شخص صاحب اتومبیل با آنچه از خود اتومبیل برمیآید همخوانی ندارد؛ ازاینرو، گمان میکنم مصرف در جامعه معاصر مانع از برملاشدن تفاوتها و ایضا نابرابریهای اجتماعی نیست.
حسین پاینده
اخبار اجتماعی - شرق