عمو هادی، کارتن خوابی که به زندگی برگشت



  اخباراجتماعی ,خبرهای  اجتماعی  , اعتیاد

یکی پیاده می آید و یکی با جت، اما به هرشکل و با هر شیوه ای که در این مسیر بیفتی ، تهش به بن بست می رسی، اعتیاد سقوط در برزخی است که خلاصی از آن ساده نیست.

 این ها را عمو هادی 44 ساله گفت، کسی که در نوجوانی گرفتار اعتیاد شد و به تعبیر خودش، نه پیاده که با جت مسیر اعتیاد را طی کرد و در این مسیر داشته های بسیاری را از دست داد اما او نخستین پاکی یافته شهرستان است. 

 

همه خاطرات تلخ زندگی بعد از اعتیاد عمو هادی روی جسمش خالکوبی شده، چیزی که حالا از وجودش زجرمی کشد و حتی در گفتن ماجرای تک تک این خالکوبی ها نگران بُعد بد آموزی آن برای نسل جوان است. 

 

غروب است، صدای موسیقی و پچ پچ بیمارانی که روزهای سخت خارج شدن سم از جسمشان را طی می کنند، در کمپ به گوش می رسد، هادی، الف که همه او را عمو هادی صدا می زنند، وقتی می خواهد از ماجرای گرفتار شدنش در این دام بگوید، آه عمیقی می کشد، در افق پنجره شاید دنبال روزهای از دست رفته می گردد، با این جمله آغاز می کند، که 5 خواهر و3 برادر بودیم، سر و زبان خوبی داشتم، حرف هایم بزرگتر از سنم بود، هر بار که حرف قلمبه و سلمبه ای می زدم، پدر ومادرم پرو بالم می دادند و مدام تحسینم می کردند، تحسین های گاه و بیگاه وبزرگ شدن پیش چشم پدر ومادر، کم کم حسادت برادر بزرگترم را برانگیخت. 

 

برادر بزرگترم همانقدر که من هر روز در نگاه پدر ومادر بزرگتر می شدم، احساس حقارت بیشتری می کرد و به جبران آن با حقیر کردنم در جمع های پسرانه و بیرون از خانه مرا درتنگنا قرار می داد. 

 

برای ماندن در جمع دوستان برادرم، دروغ گفتن را آغاز کردم، برای گرفتن تایید بیشتر از پدر ومادر، بیش از آنکه بودم خودم را نشان می دادم واین آغازی شد برای تصویر تازه ای که به خوش آمدن دیگران در من شکل گرفت، آمدم از منگه برادر وخانواده بیرون بپرم، رسیدم به 16 سالگی، شکستن شیشه های کامیون مردی که برای خرید مواد مخدر به خانه همسایه آمده بود و خودرویش را جلوی خانه ما پارک کرده بود، اولین خودنمایی ام برای نشان دادن من برتر به هم محله ای ها ودوستان بود، ماجرای روبروشدنم با راننده کامیون را تعریف کردم و این قصه نُقل ونقل مجالس شد هرکسی آن را تعریف می کرد پر وبال جدیدی می یافت. 

 

هربار که رفتارم تایید می شد، انگار به حس شرارتم، خوراک می رسید و چه خیانتی است این تشویق ها ومحبت های نابجا، که اگر همانجا متوقف می شد شاید مسیر زندگیم شکل دیگری می گرفت. 

 

پایم از خانه بریده شد، کانون خانواده سرد و کانون جامعه برایم گرم شد، پای ثابت مجالسی بودم که در آن همه چیز یافت می شد. 

 

یکی دوبار کارم به دعوا کشید و چون پیروز میدان بودم، باز ما شاالله، و تحسین شنیدم و این ها جری ترم کرد. 

 

در همین مجالس عروسی سابق که 3 تا 4 روز هر مجلس طول می کشید، با تریاک آشنا شدم و باز آن خود بزرگ بینی کاذبی که در من ایجاد شده بود از یک سو و قدرت بدنی بالایم، باعث شد تا برای اثبات توانایی ام بیش از باور دیگران مصرف کنم. 

 

خانه مادربزرگ که خالی بود، شد لانه زنبورما و دوستان که همه سن وسالشان از من بیشتر بود. 

 

هیچ چیزی مخفی نمی ماند، پدرم شنیده بود سیگار می کشم، یک روز سراغم آمد، سیگارم روشن بود، اف داشت برایم که فرار کنم، سیگارم را خاموش کردم و به سراغش رفتم، گفت شنیده بودم، سیگار می کشی و... اما باور نمی کردم، حالا اگر هر چیز دیگری بگویند باور می کنم و رفت. 

 

قشنگ ترین فندک را خریدم و در پاسخ به سوال مادرم برای چرایی خرید آن، فقط گفتم برای قشنگیش خریدم، مادرم گفت: سیگار را هم برای قشنگیش می خری؟ 

 

کاش هم آنجا سد راهم می شدند و به راحتی از بزرگ شدن کاذبم نمی گذشتند. 

 

زیرک بودم همین زیرکی باعث شد خیلی سریع لوله کشی تاسیسات را یادبگیرم و نخستین کسی باشم در روستا که این مهارت را آموخته است، همه کسانی که امروز این کار را در روستا بلدند، شاگردم بودند. 

 

گفتند شاید سربازی بروم، بهترشوم، رفتم، اما بدتر شدم. خلاف را در سربازی هم ادامه دادم، از روی اتوبوس افتادن باعث شد دست چپم بشکند وچون چپ دست بودم سختی بسیاری کشیدم، آن موقع هم مصرف کننده بودم. 

 

سربازی که تمام شد، زمزمه های ازدواج را می شنیدم، همه می دانستند چکاره ام، تریاک و کفتر و...، اما دختر همسایه را که از قضا برادرش هم دوستم بود، به عقدم در آوردند. 

 

همسرم، در حقم خانمی را تمام کرده بود، خداوند به ما پسری داد، اما در 22 روزه گی پسرم، همسرم طلاق گرفت و با نوزادی مرا تنها گذاشت، 50 روزفقط با فروش طلاهای همسرم مواد کشیدم، بچه را به مادرم دادم، 5 سال بچه ام را ندیدم. 

 

مواد، قرص، بیکاری، کلماتی بود که با آنها بعد از طلاق زندگی می کردم، در هفته دو تا سه روز کار می کردم فقط برای اینکه بقیه روزها مواد مصرف کنم، 8 ماه بیکار شدم، شغل جدید کیف قاپی را یاد گرفتم، برادر کوچکم فهمیده بود که سارق شده ام، سراغ پدر ومادرم رفته بود و گفته بود، اگر هادی، آنجایی که هست بمیرد، استخوان هایش را هم پیدا نمی کنید. 

 

مرا به خانه برگرداندند و فقط اجازه داشتم در حمام، مواد استعمال کنم. 

 

جز طب سوزنی، همه نو شیوه ترک را امتحان کردم اما نشد، به پیشنهاد دوست ناخلف برای ترک تریاک، هروئینی شدم و بعد هم همان دوستان ناخلف گفتند، اگر گرد بکشی، بقیه را ترک می کنی و این شد که معتاد گرد شدم و در هچل تازه ای افتادم، مصرف کننده، ننگ نمی داند چیست، به همه چیز جز مواد، کور وکر ولال می شود. 

 

سر از اطراف تهران در آورده بودم، در مسیر جنگلی در حالی که حالم خراب بود بی محابا می رفتم، سه نفر سراغم آمدند اما به کسی جواب نمی دادم تا اینکه پیرمردی سد راهم شد واصرار داشت مرا جایی ببرد، هرکاری کردم نتوانستم از دستش رهایی بیابم. 

 

مرا به کمپی برد و گفت : 21 روز اینجا بمان، بعد هرجا که دوست داشتی برو. 

 

گذشت 9 ماه و 18 روز را در آن کمپ متوجه نشدم، آنجا مرا به فکر وا داشت، کم کم با ترس هایم کنار آمدم و پا در وادی پاکی گذاشتم. 

 

اولین پاکی شهرستان بودم وهیچ جایگزینی برای مواد نداشتم، اما جایگزین دوستان بد، رفیقان خوب شدند. 

معتاد با بیماریش که آشنا می شود، اول باید با بیماری آشتی کند تا صبور، با قابلیت پذیرش بالا، متواضع وفروتن شود. 

 

مدام در کلاس های گروهی حضور یابد و برای خودش هدف تعین کند و انسان هدفمند از مسیر هدفش دور نمی شود. 

 

چون خودم پای اعتیاد زندگیم را داده بودم، تصمیم گرفتم راه پیشگیری را برای دیگران هموار کنم و این کمپ را در روستای خودم راه انداختم. 

 

به زندگی که برگشتم، سراغ همسر سابق و فرزندم رفتم وحالا در کنار آنها بهترین راه را طی می کنم و بعد از پاکی هم خدا پسر دیگری به من داد که حالا بیش از همیشه مراقب رفتار خودم نسبت به او و میزان تشویق وتنبیه هایم هستم چرا که در وجود صالح، هادی دیگری می بینم با همان زیرکی، توانایی وقدرت ونمی خواهم این هادی به بیراهه برود واز زیرکیش جایی که نباید، استفاده کند. 

 

نمی خواهم خود بزرگ بینی با خود کم بینی، همان عواملی که یک انسان را به معتاد بدل می کند در صالح ایجاد شود. 

 

این کمپ ها باید جاذبه دار شوند تا افراد بیشتری را به زندگی برگردانند، کاش همه تریبون دارها، به کمک ارتقا این کمپ ها بیایند وبین اینجا وجامعه کانالی بزنند، تا آنهایی که در مسیر پاکی گام برداشته اند، دوباره به عقب برنگردند، فرصت شغلی، مسکن، خانواده و... می توانند بیماران رهایی یافته از اعتیاد را در مسیری که انتخاب کرده اند ثابت قدم کنند.

کالا ها و خدمات منتخب

    تازه ترین خبرها(روزنامه، سیاست و جامعه، حوادث، اقتصادی، ورزشی، دانشگاه و...)

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------