گفت‌وگو با خانواده آتش‌نشانی که تصویرش جهانی شد



«داشتیم از اخبار تلویزیون آتش‌سوزی پلاسکو را می‌دیدیم که ساختمان فروریخت و گفتند تعداد زیادی از آتش‌نشانان زیر آوار ماندند. من اصلا نفهمیدم چطور با برادر و مادرم از خانه بیرون رفتیم و فقط وقتی به خود آمدم، دیدم در خیابان می‌دویم. فقط می‌خواستم پدرم را ببینم، هیچ چیزی نمی‌دیدم و فقط گریه می‌کردم. حال مادر و برادر کوچکم دست‌کمی از من نداشت و پشت سرم می‌دویدند.»

 به گزارش فرهیختگان، نگین در حالی این حرف‌ها را می‌گوید که چندین بار صدایش از گریه شدید قطع می‌شود و دوباره ادامه می‌دهد. نگین همان دختر 19 ساله‌ای است که تصویرش در کنار مادر و برادرش در آغوش پدر آتش‌نشان، بارها در صفحات مجازی و رسانه‌ها دست به دست شد تا به رسانه‌های خارجی هم رسید و ده‌ها بار منتشر شد. 

 

  اخباراجتماعی,خبرهای اجتماعی , آتش‌نشان

حالا پس از معروف شدن این عکس، سراغ خانواده امیر هاتفی، معاون عملیات منطقه پنج آتش‌نشانی در همان نزدیکی محل حادثه رفته‌ایم تا درباره لحظات پیش از این عکس بیشتر بدانیم. صدای بولدوزر، دستگاه‌های برش، قیچی‌های مکانیکی هنوز در محل حادثه پیچیده و صدا به صدا نمی‌رسد. 

 

از وضعیت همکارانم بهت‌زده‌ام 

تماشاچیانی که از آتش‌سوزی در محل بوده‌اند جای خود را با تماشاچیان شیفت بعد عوض کرده و هنوز صدها نفر در محل فقط برای تماشای عملیات نیروهای امدادی ایستاده‌اند. 

 

صدای دستگاه‌های خاکبرداری باعث شده همه افراد در محل با فریاد با هم صحبت کنند و نیروهای امدادی هنوز در میکروفن‌ها درخواست متفرق شدن مردم را دارند. صدای امیر 46 ساله که از اولین لحظه آتش‌سوزی در محل بوده در میان هیاهو به سختی به گوش می‌رسد که می‌گوید: «اصلا لحظه عکس را به یاد ندارم. همه چیز مثل کابوس است. فقط در گوشی چند نفر از همکارانم را دیدم که چنین عکسی از من و خانواده‌ام گرفته‌اند.» 

 

او درباره این عکس ادامه می‌دهد: «در این عکس بهت‌زده هستم و علتش هم این است که زیر آوار ماندن خیلی از همکاران و دوستان صمیمی‌ام برایم قابل درک نیست. معلوم نیست چه کسی زنده مانده و چه کسی دیگر طاقت نیاورده است.» 

 

امیر هاتفی، معاون عملیات منطقه 5 که از لحظه حادثه تا لحظه نگارش این گزارش در عصر جمعه، بدون استراحت هنوز در محل حادثه و مشغول عملیات بود، ادامه داد: «از مردم می‌خواهم برای کسانی که هنوز زیر آوار هستند دعا کنند.» 

 

مریم همسر امیر نیز درباره تصویری که از او در فضای مجازی پخش شده به «فرهیختگان» گفت: «اصلا نفهمیدم چه شد که ناگهان دیدم در خیابان با پسر 10 ساله و دختر 19 ساله‌ام می‌دوم. ساختمان که ریخت اعلام شد برخی آتش‌نشان‌ها زیرآوار مانده و دیگر طاقت نیاوردم.» مریم با گریه می‌گوید: «از دیروز ساعت 3 که همسرم را دیدم و به خانه برگشتم تا همین الان دقیقا مثل کسی شده‌ام که عزیزش را از دست داده باشد. خودم را جای همسران آتش‌نشانانی که هنوز زیر آوار هستند، می‌گذارم و... » 

 

این را گفت و گریه امان زن 40 ساله را برید. او همچنین گفت: «زمانی که به محل رسیدیم هیچ کسی را به داخل نوارکشی‌ها راه نمی‌دادند ولی ما هر سه گریه می‌کردیم و التماس می‌کردیم تا یکی از آتش‌نشانان ما را به داخل برد و گفت گوشه‌ای بایستیم. نمی‌دانم این فرد مهربان چه کسی بود ولی فقط گفت همین جا بمانید، من شوهرتان را برای شما سالم می‌آورم. ما هم گوش دادیم و همان‌جا ایستادیم.» 

 

همسر این آتش‌نشان ادامه داد: «زمانی که همسرم را دیدم که از ساختمان خارج شد و با آن آقا پیش ما آمد فقط گریه می‌کردم. نمی‌توانستم هیچ چیز بگویم فقط دستش را می‌بوسیدم و گریه می‌کردم. خدا به خانواده همکاران همسرم رحم کند خیلی سخت است؛ خیلی.» 

 

او همچنین گفت: «چندین نفر از آتش‌نشانان شماره منزل‌شان را به من دادند و گفتند با خانواده‌های شان تماس بگیرم و فقط بگویم همسرشان زنده است. در آن شرایط آتش‌نشانی فرصت نداشت که لیستی از آتش‌نشانانی که زیر آوار نماندند تهیه کند و به همین علت سعی کردم با همه شماره‌هایی که به من دادند تماس بگیرم و اعلام کنم همسران‌شان زنده هستند. فقط از خدا می‌خواهم به همسران افراد زیر آوار کمک کند.» 

 

 باورم نمی‌شد باز در آغوش پدرم هستم 

نگین که 19 سال دارد در طول دو دقیقه‌ای که با «فرهیختگان» صحبت می‌کند مدام گریه می‌کند و آخر هم حالش طوری می‌شود که دایی‌اش صحبت را ادامه می‌دهد. نگین به «فرهیختگان» درباره این عکس گفت: «در تمام راه فقط به این فکر می‌کردم که یک بار دیگر پدرم دستش را بر سرم بکشد. مدام با خودم فکر می‌کردم و حالم لحظه به لحظه بدتر می‌شد. اول که بابا را دیدم بلند گفتم خدا را شکر و خودم را در بغلش انداختم.» 

 

نگین همچنین گفت: «اصلا نه چیزی می‌شنیدم و نه حواسم به چیزی بود. فقط همین که در آغوش پدرم دوباره آرام بودم خوشحالم می‌کرد ولی چهره اندوهگین و بهت‌زده بابا از سوی دیگر غمگینم می‌کرد. غمی که تا هنوز هم از ذهنم خارج نشده و لحظه‌ای آرام ندارم. دختر دوست صمیمی پدرم هم‌سن من است و الان پدرش زیر آوار است. به او که فکر می‌کنم دلم آتش می‌گیرد. باباها همه زندگی دخترها هستند.» 

 

کالا ها و خدمات منتخب

    تازه ترین خبرها(روزنامه، سیاست و جامعه، حوادث، اقتصادی، ورزشی، دانشگاه و...)

    سایر خبرهای داغ

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------