ببخشید گازَنبُر خدمتتان هست؟
- مجموعه: اخبار اجتماعی
- تاریخ انتشار : چهارشنبه, 13 ارديبهشت 1396 08:13
دستِچپی نصفهشبی زنگ زد که «این همسایه دستراستی بچهاش را فرستاده درِ خانه که گازانبر دارید؟ به بچه گفتم برو به بابات بگو که همسایه عذرخواهی کرد گفت نداریم، اما چنددقیقه بعد برگشت که بابا گفته میشود کمی بیشتر بگردید، شاید تو انباری، جایی گذاشته باشید. لطف کنید بیشتر بگردید. ایندفعه با صدای بلندتری جواب دادم تا بلکه باباي بچه بشنود. گفتم نیازی به گشتن نیست. چون اصلا نداریم.
وقتی وسیلهای را نداریم چرا باید دنبالش بگردیم؟ بچه رفت و چنددقیقه بعد برگشت که بابا گفته وسیلهای به این ضروریای چرا در خانه شما پیدا نمیشود؟ همه این وسیله را دارند. باز با صدای بلند گفتم آخر بچهجان این وسیله شاید برای بابای تو ضروری باشد، اما برای ما نیست. اصلا به آن احتیاجی نداریم. بچه دلخور رفت و چنددقیقه بعد برگشت.
گفت بابا میگوید شما حتما دارید، اما نمیخواهید آن را قرض بدهید. بعد اسکناسی را که در مشت کوچکش بود سمت من گرفت و گفت این هم پولش. حالا میشود گازانبر را بدهید؟ دستی بر سرش کشیدم و گفتم بچهجان این پول برای خودت، برو به بابات بگو اگر گازانبر داشتم که میدادم. باور کن ندارم. اصلا هیچوقت احتیاج نشده که بخرم. بههمیندلیل نگرفتهام. به بچه گفتم مگر بابات نمیگوید یک وسیله ضروری است. چرا خودش ندارد؟ برو به او بگو. بچه دوید. چند لحظه بعد برگشت و گفت بابا میگوید قبلا داشتیم. دو، سهتا هم داشتیم، اما نمیدانیم الان کجا هستند؟ بابا میگوید آخرینباری که از گازانبر استفاده کرده نمیداند آن را کجا گذاشته؟ یادش رفته. اگر دمدست بود که این وقت شب مزاحم شما نمیشدیم.
دستی بر سر بچه کشیدم و گفتم برو بگو کسی که دمبهدقیقه از این وسیله استفاده میکند نباید گمش کند. بهجای اینکه به من بگوید انبار را بگردم، بهتر است خودش انبارش را بگردد. لابد همان گوشهکنارهاست. بچه رفت و دوباره برگشت. گفت بابا میگوید شما حتما دارید، اما دارید اذیت میکنید وگرنه اینهمه من را پاس نمیدادید. منظورش خودش بود. به بچه گفتم ببین عزیزم چرا بابات اینقدر ذهنش منفیباف است؟ چرا یک درصد هم احتمال نمیدهد که ممکن است خودش اشتباه کند؟ واقعا فکر میکند من گازانبر دارم و نمیدهم؟! برو به او بگو. بچه رفت و برای بار چندم برگشت که بابا میگوید حالا که هیچ کمکی نمیکنید لااقل تهمت نزنید. بابا میگوید یعنی ما دروغ گوییم؟ جا خوردم.
گفتم برو به بابات بگو مگر ما به شما بدهکاریم که این وقت شب دارید بازخواست میکنید؟ همان اول یک کلام گفتم نداریم. موضوع اینقدر پیچیده نبود که بخواهد به اینجا بکشد. اصلا چرا خودش نمیآید؟ برو بگو خودش بیاید ببینم حرف حسابش چیست؟ بچه رفت. دلم برایش سوخت. احساس کردم اینهمه دوندگی برای پدرش بینتیجه بوده، ممکن است مؤاخذهاش کند. چند لحظه بعد صدای همسایه آمد که داشت بلند میگفت: «عجب آدمهای خسیسی پیدا میشوند؟! بچهجان برو از انبار گازانبر خودمان را بیاور؛ همانی که از مسکو آوردم. توی همان قفسه جلویی است. بدو ببینم».
اخبار اجتماعی - شرق