ایرانیانی با ترس از ازدواج، نفرت از کار و ...



دنیای جوانی,نسل سومی ها,نسل تردید

سال های پایانی دهه 70، زمانی که تب و تاب دومین انتخابات ریاست جمهوری خاتمی بالا بود، در آن هیاهوی «ایستاده ام چو شمع، مترسان ز آتشم» نسلی متولد شد که از نظر سیاسی، اجتماعی هدف خاصی داشت و هدفش حضور واقعی در عرصه بود. اتفاقی که با نمودارهای انفجار جمعیت در کشور هم مطابقت داشت و خبر از حضور پرتعداد نوجوان هایی می داد که به دنیای جوانی نزدیک شده اند. مفهوم نسل سوم نیز از همان لحظه ها فراگیر شد و نقشی مهم در مباحث نظری و رسانه ای و آکادمیک و حتی سینما و تئاتر ایران بازی کرد.

نسل تردید
آن روزها، آن نسل سومی های سرخوش، قرار بود به دانشگاه ها وارد شوند، قرار بود کمتر از چهار سال بعد به بازار کار ایران برسند و قرار بود تصمیم های مهمی برای زندگی شان بگیرند اما زمان گذشت و ساعت بیشتر از چهار بار نواخت.

آن نسل با خودش مدام و مدام زمزمه کرد: «حرف تردید یه نسله میون رفتن و موندن/ بین خوابیدن تا ظهر یا دم سحر پریدن/ یکی باید بگه آخر من و تو کجای کاریم/ وسط یه راه روشن یا هنوزم توی غاریم/ یکی باید بگه آخر چرا رنگ ما پریده/ چرا با این همه عینک هیچ کسی ما رو ندیده.

در آن روزها نه آنقدر تلاش کرده بودی برای موفقیت و نه چندان مقصر شکست هایت بودی، هنوز مرحله ای بود که تو همیشه در آن برنده ای. نه مسئولیت سنگینی متوجهت بود و نه کسی انتظار فراوانی از تو داشت. اما شاد بودی که برخلاف دیگرانی که در سال های ابتدایی دهه 70 وارد اجتماع شده اند، تو و هم نسل هایت دقیقا می دانید که نمی خواهید خانه نشین باشید و تفریح هایتان را پنهان کنید یا درس خواندن هایتان پوست از سرتان بکند. حرف های بزرگترها هم شبیه به باد هوا بود وقتی درباره جمع کردن پول حرف می زدند یا از پس فردای ازدواج داستان می گفتند.

انگار هر چه این جمله ها با قاطعیت بیشتری به زبان می آمد، احتمال تاثیرشان کم و کمتر می شد. به این ترتیب شد که به جای آنکه ما همپای زندگی جدی تر و جدی تر شویم، تبدیل به موجودات خوش خنده ای شدیم که از جدی بودن زندگی فراری اند تا وقتی که زندگی یقه مان را گرفت که اینطورها هم نیست.

عادت نکردیم به برنامه ریزی برای آینده مان یا حتی باورمان نشد آینده می تواند سخت تر از تصور خوش خیالانه ما باشد.

از آن روزها گذشت و رسیدیم به امروز و برهه تصمیم های حساس زمانه ای که دیگر تغییر شغل را به «هنوز راهش را پیدا نکرده» نسبت نمی دهند و اسمش را می گذارند «بی برنامگی». زمانه ای که برای شما نسل چهارمی های عزیز نیز نزدیک است، دوره ای که باید تصمیم بگیرید از آن آدم های ساده گیر هستید یا از آنهایی که زندگی را جدی می گیرند.

مخصوصا وقتی که دوره یلخی بودن تمام می شود و می رسید به روزهای تردید؛ به روزهایی که مطمئن هستید ثروتی از آسمان به دست شما نمی رسد و با این سوال روبرو می شوید که آیا باید تمام پول هایمان را خرج تفریح کنیم یا می بایست وام بگیریم و قسط بدهیم و پول جمع کنیم؟ آیا باید از زیر ساعت کاری ثابت فرار کنیم و از خدایمان باشد کاری پیدا کنیم که ساعت زدن نداشته باشد یا تصمیم می گیریم خودمان را با ساعت کاری مشخص تطبیق دهیم و به صورت منظم به زندگی ادامه دهیم؟

دو راهی موجود بر سر راه، دو راه انتخاب میان عقل و احساس است. دو راهی سختی که شما را تا روزهای پایانی عمرتان همراهی می کند و مثل ازدواج است که به هر حالتی که نگاهش کنید؛ بله یا خیر آن، روی روزهای آینده زندگی تان تاثیر می گذارد.

حالا اما اگر این تردیدها را زودتر از سال های آینده کنار بگذارید و همین امروز به آن پاسخ بله یا خیر فکر کنید، اتفاق بهتری برایتان خواهدافتاد. فرصت های بسیاری را از دست نمی دهید و لحظه های غم انگیزی را در اشتباه نمی گذرانید.

ساده ترینش آنکه به جای خرج کردن نخستین حقوق هایتان برای سال ها، از همین روزهای نزدیک دست به جمع کردن پول می زنید. برعکسش هم صادق است؛ شاید به این نتیجه برسید که از آنهایش نیستید که می خواهند پول روی  پول بیاورند  که در آن صورت با خیال راحت تری پول هایتان را خرج می کنید و عذاب وجدان بیهوده ای را هم تجربه نمی کنید.

اما این دوراهی تنها در صورتی ختم به خیر می شود که آگاهانه از آن گذر کنید. نشوید شبیه به نسل پیش از خودتان که در سن 30 سالگی از ازدواج زودهنگام می ترسند یا شبیه به نسل پیش از خودتان که برای ازدواج در 20 سالگی سر و دست می شکستند. حواستان باشد که این دو راهی به هر حال روزی یقه شما را می گیرد و شما را مجبور به انتخاب می کند.

منبع:هفته نامه چلچراغ

 

کالا ها و خدمات منتخب

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------