خودخواهی یا دیگرخواهی



 

 

خودخواهی یا دیگرخواهی

 

پیشتر دیدگاه های سنتی و کلاسیک درباره پیشرفت در این صفحه ارائه شد. اینک نوبت به دیدگاه های قرن نوزدهمی می رسد. این دیدگاه ها در اندیشه های فلسفی و سیاسی و اجتماعی قرن بیستم بسیار تاثیرگذار بود و بنابراین اتفاقات مهم ـ و بعضا بسیار تلخ ـ در قرن بیستم بدون آشنایی با این دیدگاه های مهم قرن نوزدهمی، قابل فهم و تبیین نیست. متفکران قرن نوزدهم، دیدگاه های یکسانی نسبت به مساله پیشرفت نداشتند و بعضا تقابل و تفاوت دیدگاه های آنها بسیار زیاد است. یکی از تفاوت های جالب توجه، تفاوت تفسیر جان استوارت میل از پیشرفت (به مثابه آنچه فایده به بار آورد) و دیدگاه اسپنسر (پیشرفت به مثابه همسویی و هماهنگی با طبیعت و دیگرخواهی) است. آشنایی با این دیدگاه های غربی، از این جهت برای ما که خواهان ترسیم الگویی بومی برای پیشرفت هستیم، سودمند است که به بسیاری از کژراهه هایی که غربیان به آنها دچار شدند مبتلا نشویم. ضمن این که موارد قوت و مثبت آنها را به کار گیریم.

 

نویسندگان قرن نوزدهمی ای که درباره پیشرفت نظریه پردازی کردند، این موضع را اتخاذ و ترویج دادند که تعارض و نزاع، بخشی اساسی از یک روایت درباره پیشرفت است. گئورگ ویلیام فردریش هگل (۱۸۳۱ـ ۱۷۷۰) نمونه ای از این نویسندگان است. هگل تبیین روشنی از پیشرفت بشری ارائه نمی دهد. اما او دیدگاهی درباره تاریخ جهانی را در مرکز متافیزیک خود قرار می دهد که از آن می توان روایتی از پیشرفت را استنباط کرد. به نظر هگل، جهان به طور کلی از طریق نزاع و تعارض در مسیر تکامل است. قسمتی از تکامل این جهان خودآگاهی از وجه روحانی آن که با عنوان Geist یا روح شناخته می شود، است. آزادی روح از طریق دستیابی به موسسات آزاد اجتماعی و انسان های مختار حاصل می شود. بنابراین، ما برای فهم آگاهی روح، به تاریخ بشری می نگریم و درمی یابیم که خودآگاهی روح؛ موجودی که قابل تقلیل به «انسان» نیست، معنای صحیح تاریخ انسان است.

 

● اهمیت دولت در تکامل از نوع همگی

 

مساله دولت در فلسفه تاریخ هگل بسیار مهم است. به نظر هگل دولت «محل ظهور روح در جهان» (۲۵۸Z§۱۸۲۱,) است. در هر زمان، دولت یا مجموعه دولت ها نمایانگر بالاترین مرتبه ای است که بشریت بدان دست یافته است. هگل می اندیشد که در زمانه او، دول اروپای غربی این نقش را به عهده دارند. او در کتاب «فلسفه حق» استدلال می کند که این دولت ها، هرچند به شکل ناقص، آزادی فردی را با وحدت جمعی برای حاصل شدن یک کل پایدار ترکیب می کنند. نظام سیاسی جامعه ای که او توصیف می کند یک پادشاهی مشروطه است. این نظام سیاسی شبیه نظام هرگز تشکیل نشده ای است که اصلاح طلبان پروسی در سال ۱۸۱۹ آن را ترسیم کردند و نیل به آن را مدنظر داشتند (Wood ۱۹۹۰,۱۳) .

 

تاریخ براساس تبیین متافیزیکی هگل به وسیله تحول ایدئولوژیکی هدایت می شود. تحول ایدئولوژیکی ـ و بنابراین تاریخی ـ هنگامی رخ می دهد که ایده جدیدی در محیط ایده قبلی پرورانده شود و سرانجام بر آن غالب آید. بنابراین تکامل ضرورتا متضمن دوره هایی از نزاع و تعارض در هنگامی است که ایده های قدیمی و جدید با یکدیگر برخورد می کنند. تبیین دوم از تغییر و تحول ضمن دیالکتیک خدایگان ـ بنده (خدایگان در اینجا به معنای اربابان است) کتاب پدیده شناسی روح هگل بیان شده است (۱۸۰۷، ۱۵۲ ـ ۱۴۳؛ ۱۹۸ ـ ۱۹۲). اشکال معینی از سلسله مراتب اجتماعی ذاتا بی ثبات هستند. میل انسان به شناخته شدن تکامل اجتماعی را هدایت می کند که عبارت است از ستیز های مکرر برای شناخته شدن تا این که این سیر به راه حل آزادی ختم شود. در دولت آزاد، بنده و خدایگان (= اربابان) برچیده می شوند و همه یکدیگر را به مثابه انسان های آزاد و برابر به رسمیت می شناسند. این چیدمان فاقد تعارض هایی است که بخش ذاتی اشکال قبلی اجتماعات بشری بود.

 

به نظر هگل نزاع درون و بین دولت ها اتفاق می افتد، اما افراد «جهانی ـ تاریخی» (۳۵، ۱۹۸۸) چون ناپلئون بناپارت نیز نقشی کلیدی در هدایت تاریخ به سمت جلو دارند. این انسان های متفاوت معمولا به وسیله اهداف محدود و کوته بینانه و شخصی خود انگیخته شدند. هگل تصویر مشوشی از تمایل تاریخی انسان های متفاوت به «تحقیر» انسان های معمولی را به تصویر می کشد، اما به گمان او انسان های متفاوت نهایتا اسبابی نیز برای روح و خودآگاهی او هستند (۳۵، ۱۹۸۸). توجیه جنگ و تخریب به نام پیشرفت توسط هگل نمایانگر فلسفه جهانی و فراگیر اوست. او بر این باور است که ما می توانیم عناصر سلبی را به وسیله درک جایگاه آنها درون مجموعه ای بزرگ تر، آشتی دهیم. او در کتاب «پدیده شناسی روح» دیدگاهش را در این عبارت شعارگونه تلخیص می کند: «حقیقت، [همان] کل است» (۱۱، ۱۸۰۷).

 

سرانجام هگل، برخلاف کانت، می اندیشد که جنگ چیزی بیش از موتور محرکه پیشرفت است. هگل مدعی است که در نبود جنگ افراد در جوامع آزاد خودخواه و ضعیف می شوند و رغبتی به کار برای خیر مشترک نخواهند داشت. در ضمن در چنین شرایطی هیچ جولانگاهی برای خوی پرخاشگری انسان باقی نمی ماند. به همین خاطر جنگ غیرقابل حذف است. این حتی خصیصه نظام عقلانی دولت ها خواهد بود، نظامی که خود نمایانگر پایان تکامل تاریخی است.

 

● نیروهای تولید و پیشرفت

 

کارل مارکس (۱۸۸۳ـ ۱۸۱۸) مدل تک عاملی تکامل تاریخی هگل را پذیرفت اما [فلسفه هگل] را با جایگزین کردن ماتریالیسم به جای ایده آلیسم، «واژگون کرد» (۳۰۲، ۱۸۷۳). به نظر مارکس، واقعیت بنیادین درباره یک جامعه در یک زمان مفروض جهت گیری ایدئولوژیک آن جامعه نیست بلکه «نیروهای تولید» (۱۵۰، ۱۸۴۵) آن هستند و مقصود مارکس از این اصطلاح منابع مادی و تکنولوژیکی جامعه است. طی بلندمدت، نیروهای تولید، تعیین کننده جنبه های دیگر جامعه و اول از همه روابط تولید؛ قوانین غیررسمی و رسمی ای که تعیین کننده و تنظیم کننده حق مالکیتند، است (۱۵۱، ۱۸۴۵). مارکس با تکیه بر این فرضیات کاپیتالیسم و کمونیسم را تعریف می کند و انتقال از کاپیتالیسم به کمونیسم را پیش بینی می کند.

 

مارکس همچون هگل اظهار می کند که نزاع و تعارض، تکامل تاریخی را هدایت می کند، اما نزاع و تعارض در بیان مارکس هنگامی رخ می دهد که نیروهای تولید از روابط تولید فراتر می رود (۱۹۶، ۱۸۴۵). طبقات متفاوت جامعه نمایانگر هر یک از طرف های این نزاع و تعارض است. طبقه ای که از روابط قدیمی تولید سود می برد در جستجوی حفظ این روابط است، در حالی که طبقه متضرر در جستجوی تخریب این روابط و جایگزینی برای این روابط است. مثلا در حالی که تجار از طریق انقلاب قوانین را به نفع خود بازنویسی می کنند، کاپیتالیسم از درون آریستوکراسی فئودالی ظهور می کند (۴۸۴، ۸ ـ ۴۷۷، ۱۸۴۸). کاپیتالیسم نظامی است که در آن زمین و کارگر کالاهایی قابل خرید و فروش در بازار هستند. مارکس پیش بینی می کند که کمونیسم از درون کاپیتالیسم پدیدار می شود زیرا نیروهای تولید تکامل یافته درون یک جامعه کاپیتالیستی سرانجام حقوق مالکیت کاپیتالیستی را ناممکن و غیرعملی می سازند (۴۷۷، ۱۸۴۸). در این زمان طبقه کارگر یا همان پرولتاریا موفق به برانداختن نظام قبلی می شود (۲ ـ ۱۶۱ و ۱۸۴۵).

 

فلسفه تاریخ مارکس را می توان شبیه ماتریالیسم دترمینیستی و جبرگرایانه ای دانست که دیدگاه های نظری را نادیده می گیرد و هیچ حکمی درباره تغییری که توصیفش را می کند ارائه نمی دهد، اما این تصویر ناکامل است. پیش از هر چیز مارکس می اندیشد که آگاهی از گرایش های تاریخی دست کم برخی از تحولات و انقلاب های آینده را هدایت خواهد کرد (۴۸۱، ۱۸۴۸). در ثانی مارکس آشکارا بر این باور است که کمونیسم برتر از کاپیتالیسم است زیرا کمونیسم سدهای آزادی؛ سدهایی چون ازخودبیگانگی و استثمار را از بین می برد و جامعه تولیدکنندگان آزاد را جایگزین آنها می کند (۱۹۷، ۱۸۴۵). نوشته های اولیه مارکس که پس از مرگش چاپ شد، نشان می دهد که ارزش آزادی نزد او، دغدغه ای محوری است همان گونه که در اندیشه کانت و هگل چنین است.

 

● بهبود بدون تصادم

 

در میان متفکران قرن نوزدهمی، جامعه شناس فرانسوی آگوست کنت (۱۸۵۷ ـ ۱۷۹۸) نسبتا اهمیت چندانی برای خشونت و مبارزه به مثابه منشاء تغییر قائل نیست. کنت در واقع اصطلاح «جامعه شناسی» (۱۸۵۳ v. ۲, ۲۰۱) را ابداع کرد تا رفتار و درمان علمی جوامع انسانی و تکامل آنها را توصیف کند. کنت خود را کسی می دانست که علاوه بر ابداع نام جامعه شناسی، محتوای این نام را نیز تعیین کرده است، اما بسیاری از استدلال های او اصیل نبودند، ازجمله بنیادی ترین ادعای او یعنی این ادعا که اصلاحات فکری و نظری منجر به پیشرفت می شوند (v. ۲, ۳۰۷). نقش اصلی او این ادعا بود که تکامل فکری را باید تغییری در شکل تبیین دانست که به وسیله افرادی که در جستجوی فهم جهان هستند، ارائه می شود. شکل تبیین تا جایی که مطابق با شیوه پیش بینی و اداره رویدادها باشد، بر زندگی اجتماعی تاثیر می گذارد. حقیقت این است که این استدلال به طور ضمنی در آثار متفکران پیش از کنت؛ نظیر تارگت و کوندرست، موجود بود، اما کنت برخلاف این پیشینیان، این استدلال را به شکل نظام مند درآورد.

 

قانون اصلی جامعه شناختی کنت این است که هر علمی از ۳ مرحله عبور می کند که کنت این سه مرحله را مراحل الهیاتی، متافیزیکی و اثباتی می نامد (۱۸۵۳ و v. ۱ ,۲). در مرحله الهیاتی، تبیین علمی تحت سیطره این فرضیه است که رویدادهای طبیعی معلول موجودات فوق طبیعی هستند. به همین ترتیب انسان ها تلاش می کنند برای تغییر در حوادث طبیعی مستقیما از امور فوق طبیعی بخواهند تا رویداد مطبوع آنها را حادث کنند. در مرحله متافیزیکی پدیده ها به وسیله ارجاع به ذوات انتزاعی ای که تصور می رود [همه] موجودات واجد آنها هستند، تبیین می شوند. مرحله سوم؛ یعنی مرحله اثباتی و تحقیقی، پدیده ها را به وسیله تنظیم قواعد علمی تبیین می کند و سپس پدیده های جزئی را ذیل این قواعد قرار می دهد.

 

انسان ها نمی توانند این قواعد را تغییر دهند، اما آنها می توانند از معرفت خود از این قوانین برای پیش بینی و شکل دادن به رویدادها استفاده کنند. مرحله اثباتی از حیث آرمان معرفت ـ شناختی اش، متواضع ترین مرحله است. این مرحله به خلاف دو مرحله دیگر، به جای این که به ورای پدیده ها بنگرد، آنها را سازماندهی می کند (v. ۱, ۲, ۴). اما این مرحله [در عین حال] موفق ترین مرحله در هدایت انسان به سمت مداخله در طبیعت نیز هست. هیچ اتفاق صدفه ای وجود ندارد، زیرا همان دغدغه ها و علایق عملی که فعالیت علمی را برمی انگیزانند، تکامل علمی را هدایت می کنند. نزد کنت انگیزه نهایی فعالیت علمی، انگیزه ای عمل گرایانه است: «از علم، پیش بینی حاصل می شود و از پیش بینی عمل برمی آید» (۱۸۵۳, v. ۱, ۲۱).

 

در حالی که کنت معتقد است که نیروی هدایتگر پیشرفت انسان تکامل فکری است، تاکید می کند که پیشرفت فی نفسه عبارتست از اصلاح اخلاقی. کنت از این ادعا که انسان ها از حیث ذهنی شادتر می شوند، خودداری می کند (۱۸۵۳, v. ۲, ۲۳۲). در عوض کنت، به رغم ردیه اش بر متافیزیک ارسطو، خواستار شکلی از شکوفایی انسانیت؛ نظیر آنچه در کتاب اخلاق نیکوماخوس ارسطو موجود است، می باشد (۱۰۹۷b۲۲-۱۰۹۸a۱۷). کنت مدعی است که تعالی انسان در به کارگیری استعداد یکسان انسان در خدمت عقل است. نسل انسان در حال پیشرفت است زیرا انسان ها عاقل تر می شوند و کمتر از گذشته احساساتی می شوند (v. ۲, ۲۹۹). در واقع از نگاه کنت، پیشرفت و بهبودی انسان در گرو نزدیک شدن هر چه بیشتر او به سمت عقلانیت و فاصله گرفتن او از امور احساسی و هیجانی است).

 

کنت در قسمت نهایی کار خود، توجه خود را به نظریه سیاسی معطوف می کند. او پیشتر موانع بزرگی را از مسیر نظریه مردم سالاری؛ ازجمله سلطه جمهور (۱۸۵۳, v. ۲, ۱۵۵-۶) و آزادی وجدان (v. ۲,۱۵۱) را به اسم «متافیزیکی» بودن رد کرده بود. او در کتاب «نظام سیاست اثباتی» جامعه ای سوسیالیستی را به تصویر می کشد که به وسیله مقامات غیرمنتخب اداره می شود؛ مقاماتی که به نوبه خود تحصیل کرده اند و مورد تایید جامعه نخبگان و دانشمندان اجتماعی است (۸۲، (۵۱) ۱۸۷۵). کنت اظهار می کند که زنان قدرت اجتماعی را همچون مادران و همسران (۲۶۰ ـ ۱) هدایت می کنند و اگر آنها به دنبال کاری بیرون از خانواده باشند، قدرت و اعتبار روحانی آنها به خطر می افتد.

 

● خوش بینی به آینده

 

جان استوارت میل (۱۸۷۳ ـ ۱۸۰۶)، از معاصران کنت، فلسفه تاریخ پیشرفته کنت را تحسین می کند و در احترام به تخصص علمی با کنت موافق است، اما میل از کنت به خاطر بی میلی بنیادین او نسبت به آزادی ناامید می شود.

 

(Mill ۱۸۶۵, ۱۸۱) میل به خلاف کنت، گمان می کند که یک جامعه قدرتمند و علم گرا می تواند تحقق یک مردم سالاری باشد. چنین جامعه ای بهترین جامعه برای حفظ دستاوردهای گذشته و پرورش و رشد دستاوردهای بهتر و تازه تر است. میل التزام خود به پیشرفت و دموکراسی لیبرال را در آثار اصلی اش ازجمله نظام منطق، فایده گرایی، در راه آزادی و درباره حکومت انتخابی تبیین می کند.

 

نوشته های میل ارتباط هایی را میان فایده، آزادی و موسسات سیاسی برقرار می کند. او همچون پدرش؛ جیمز میل و جرمی بنتام، یک فایده گراست. فایده یا لذت جمعی معیارهای نهایی برای مقایسه ۲ مقطع تاریخی یا ۲ جامعه هم عصر است. این ادعا که انسان در حال پیشرفت است، به این معناست که فایده و سود در طی زمان افزایش می یابد. بنابراین میل در نظام منطق، با تبعیت از کنت، استدلال می کند که تحول افکار، هدایتگر توسعه جامعه به مثابه یک کل است. نهایتا میل در کتاب های «در راه آزادی» و «درباره حکومت انتخابی» بررسی می کند که چگونه یک موسسه اجتماعی می تواند توسعه ایدئولوژیک را تسریع بخشد یا به تاخیر بیندازد.

 

به نظر میل، معرفی مجموعه ای ارگان و موسسه که در همه زمان ها و مکان ها پیشرفته و عامل پیشرفت باشد، ناممکن است. بهترین کار ممکن این است که مشخص کنیم کدام موسسات و ارگان ها برای جوامعی در یک سطح معین از تمدن، موجب پیشرفت خواهند بود. یکی از دیدگاه های مناقشه برانگیز میل این است که حکومت های استبدادی ممکن است با یورش بر بربرها آنها را به سمت مرحله بالاتری از تمدن سوق دهند، اما او همچنین اظهار می کند که در جوامع پیشرفته تر، موسسات و ارگان های آزاد پیشرفت های بیشتری را موجب می شوند. این موسسات و ارگان ها این کار را از طریق اجازه دادن به مناقشات ایدئولوژیک که موتور قدرتمند توسعه ایدئولوژیک است، انجام می دهند.

 

میل نسبت به انتقال از یک مجموعه از موسسات و ارگان ها به مجموعه ای دیگر نگران بود. ممکن است تمدن ها به سطحی از توسعه دست یابند و سپس به خاطر این که متحمل تغییر ساختاری نمی شوند، دچار رکود شوند. (۱۸۶۱ a, ۲۳۴-۵)

 

میل برغم شهرتش به عنوان یک متفکر کلاسیک ویکتوریایی مترقی، نسبت به سایر متفکران قرن نوزدهمی که در این مقاله از آنها یاد شد، بسیار محتاط تر است و کمتر حکم قطعی می دهد. او معتقد است که پیشرفت و بهروزی پیوسته امکان پذیر است، اما نه به گونه اجتناب ناپذیر و قطعی. اگر ارگان ها و موسسات و نظام های دولتی اروپایی صدای اعضای سازنده جامعه را خفه کنند، پیشرفت در اروپا متوقف خواهد شد (۸۲ ـ ۵۰، ۱۸۵۹). فایده آثار میل (به نظر خود او) منتج از این واقعیت است که میل آشکارا گمان می کند که این آثار می توانند تفاوتی واقعی را ایجاد کنند. میل در کتاب در راه آزادی بر برهان عدم مداخله حکومت تمرکز می کند. او در کتاب «درباره حکومت انتخابی» درباره برخی شیوه ها که می توان به واسطه آنها موسسات و نهادهای دموکراتیک را اصلاح کرد تا دیدگاه های متفاوت در آنها واقعا رشد کنند، بحث می کنند.

منبع: دایرة المعارف فلسفی استنفورد

کالا ها و خدمات منتخب

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------