اشک پشیمانی نامادری پس از جنایت هولناک



  حوادث روز,اخبار حوادث,خبرهای حوادث
زن 24ساله که به‌ گفته خودش نتوانسته خشمش را کنترل کند، در حادثه‌ای هولناک، جان فرزند 6ساله همسرش را گرفت. او پس از قتل پشیمان شد و با پلیس و اورژانس تماس گرفت، اما دیگر دیر شده بود. 

به گزارش همشهری، ساعت12:30 یکشنبه بیست‌ونهم خردادماه زنی جوان با اورژانس تماس گرفت و گریه‌کنان گفت که حال پسرش خوب نیست و نبض ندارد. او پس از آن به 110 زنگ زد و مدعی شد که دست به جنایتی هولناک زده و پسربچه‌ای را به قتل رسانده است.

زمان زیادی طول نکشید که اورژانس و مأموران پلیس در خانه این زن که آپارتمانی در غرب تهران بود حاضر شدند. در سالن پذیرایی پیکر بی‌جان پسربچه 6ساله‌ای افتاده بود که نیروهای اورژانس عملیات احیا را شروع کردند اما فایده‌ای نداشت.

 

زن جوان گوشه‌ای نشسته و بی‌وقفه گریه می‌کرد. با گزارش ماجرا به قاضی محمدجواد شفیعی، بازپرس جنایی تهران، تیم تحقیق نیز راهی محل حادثه شدند و زن جوان به اتهام قتل عمدی بازداشت شد.

 

شواهد نشان می‌‌داد که پسربچه 6ساله به‌دلیل فشار بر عناصر حیاتی گردنش به قتل رسیده است. از سوی دیگر زن جوان که نامادری او بود به قتل کودک همسرش اعتراف کرد و گفت در یک لحظه کنترلش را از دست داده و نتوانسته خشمش را کنترل کند. وی می‌گفت دچار جنون شده و در حالی که به‌شدت عصبانی بوده، جان پسربچه بی‌گناه را گرفته و حالا به‌شدت پشیمان است. متهم به قتل پس از اعتراف به جنایت و اظهار پشیمانی، با دستور بازپرس جنایی تهران برای بررسی سلامت روحی و روانی‌اش در اختیار متخصصان پزشکی‌قانونی قرار گرفت.

 

گفت‌و‌گو

عصبانیت مرا تبدیل به قاتل کرد

زن جوان متولد سال77 است. او حدود 3سال قبل با پدر پسربچه 6ساله ازدواج کرد و از آن پس با هم زندگی می‌کردند. زن جوان می‌گوید که عصبانیت ناشی از فشار و تهدیدهای مادر پسربچه، او را تبدیل به قاتل کرده است. گفت‌وگو با او را بخوانید.

 

با همسرت اختلاف داشتی؟

نه، مشکلی میان ما نبود. فقط هرازگاهی مانند تمام زن و شوهرهای دیگر با یکدیگر مشاجره می‌کردیم اما مشکل حاد و جدی نداشتیم.

 

پس چرا جان پسربچه بی‌گناه همسرت را گرفتی؟

دلیل عصبانیتم رفتارهای مادر پسربچه بود؛ هرچند من بیماری عصبی دارم و خیلی زود به‌هم می‌ریزم و کنترلم را از دست می‌دهم. همسراول شوهرم آنقدر مرا اذیت کرد و تحت فشار قرار داد که اصلا متوجه نشدم چه زمانی با دستانم جان پسربچه بی‌گناه را گرفتم.

 

مگر چطور رفتار می‌کرد؟

همسر اول شوهرم یعنی مادر پسربچه همیشه با ارسال پیامک یا تماس تلفنی آزارم می‌داد. مدام تهدید می‌کرد و می‌گفت من زندگی او را خراب کردم و باعث شدم شوهرش او را طلاق بدهد. پیام می‌داد و می‌گفت می‌داند که من با پسرش بدرفتاری می‌کنم اما اینطور نبود. من رابطه خوبی با پسر همسرم داشتم و چون خودم فرزندی نداشتم او را مانند پسر خودم دوست داشتم و احساس می‌کردم مادر واقعی‌اش هستم. پسر همسرم نیز مشکلی با من نداشت و رابطه خوبی با هم برقرار کرده بودیم، اما مادرش خیلی اذیتم می‌کرد و با حرف‌هایش آزارم می‌داد. فکر می‌کرد هم همسرش را از او گرفته‌ام و هم پسرش را.

 

چه شد که روز حادثه جان پسربچه بی‌گناه را گرفتی؟

همسرم برای ماموریت به خارج از تهران سفر کرده بود. نزدیک به ساعت 12 ظهر بود که همسر اول شوهرم به من پیام داد و باز همان حرف‌های قبلی را تکرار کرد. عصبانی شدم و در یک لحظه نتوانستم خشمم را کنترل کنم. به سمت پسربچه شوهرم رفتم و تمام ناراحتی‌هایم را سر او خالی کردم. اصلا متوجه نبودم چه می‌کنم و وقتی به‌ خود آمدم دیدم پسربچه روی زمین افتاده است. من با دستانم او را خفه کرده بودم و حدود نیم‌ساعتی در حالی که شوکه بودم بالای سر پیکر او ایستادم. بعد که به ‌خودم آمدم فورا به اورژانس و پلیس زنگ زدم و درخواست کمک کردم.

 

پسر همسرت، نزد مادرش نمی‌رفت؟

او اوایل پیش مادرش بود و شوهرم هر چندوقت یک‌بار او را به خانه می‌آورد و من از او نگهداری می‌کردم تا اینکه حدود 3، 4ماه قبل شوهرم پسرش را برای همیشه به خانه ما آورد و قرار شد با هم زندگی کنیم. ما با هم مشکلی نداشتیم و نمی‌دانم چه شد که این اتفاق افتاد.

 

کی با همسرت ازدواج کردی؟

حدود 3سال قبل با همسرم آشنا شدم و او پیشنهاد ازدواج داد. همسرم به‌تازگی همسرش را طلاق داده بود که قبول کردم با او ازدواج کنم. با وجود اینکه می‌دانستم پسر خردسالی دارد اما پذیرفتم که با او زندگی کنم اما نمی‌دانستم ماجرا به اینجا ختم می‌شود. پشیمانم و آرزویم این است که زمان به عقب برگردد. ‌ای کاش در آن لحظه تنها نبودم و ‌ای کاش می‌توانستم خشمم را کنترل کنم.

 

کالا ها و خدمات منتخب

    تازه ترین خبرها(روزنامه، سیاست و جامعه، حوادث، اقتصادی، ورزشی، دانشگاه و...)

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------