6روز زندگی در کنار سوسک‌ها



  حوادث روز,اخبار حوادث,خبرهای حوادث

پسر 6ساله‌ای که توسط مردی ربوده شده و به چاهی 40متری در حوالی کرمان انداخته شده بود، پس از چند روز بستری بودن در بیماستان، مرخص شد. او که داوود نام دارد 6شبانه‌روز با بدن زخمی و بدون آب و غذا در عمق چاه، زنده ماند و حالا در گفت‌وگویی اختصاصی با همشهری ناگفته‌هایی از چگونگی ربوده شدنش و اینکه چطور توانسته در چاه زنده بماند را بازگو کرد.

 

از روزی که مرد آدم‌ربا تو را دزدید بگو.

من هر روز با برادرم که 12سال دارد، به سر کار می‌رفتم. او در یک پارچه‌فروشی کار می‌کرد و من هم با یک باسکول جلوی مغازه می‌نشستم و افرادی که خودشان را وزن می‌کردند به من پول می‌دادند. آن روز هم آنجا نشسته بودم که مردی پیش من آمد و گفت می‌خواهد به من دوچرخه بدهد. او مهربان بود و من هم حرف‌هایش را باور کردم و با او رفتم. او در راه می‌گفت می‌خواهد چیزهای دیگری هم برایم بخرد. می‌گفت برایم بستنی، جوراب و... می‌خرد.

 

این مرد تو را با خودش کجا برد؟

ما کمی پیاده راه رفتیم تا اینکه او من را به جایی که خلوت بود، برد. هیچ‌کس آنجا نبود. من منتظر دیدن دوچرخه بودم. او اول گفت بیا بازی کنیم و من را به نزدیکی یک چاه برد، اما یک مرتبه من را هل داد و داخل چاه انداخت.

 

تا قبل از اینکه تو را به چاه بیندازد فکر نکردی که ممکن است او آدم بدی باشد؟

نه. او در راه می‌گفت به تو خوردنی می‌دهم. خیلی با من مهربان بود. اصلا اذیتم نکرد. اما نمی‌دانم چرا من را به چاه انداخت. آن موقع بود که فهمیدم او دزد است و دروغ گفته است.

 

وقتی داخل چاه افتادی دست و پایت نشکست؟

خودم هم نفهمیدم چه اتفاقی افتاد اما همینطور که داد می‌کشیدم. داخل چاه افتادم و دیگر فقط سیاهی می‌دیدم و یک نور خیلی کم از بالا وارد می‌شد. وقتی داخل چاه افتادم دست و پایم زخمی شد و درد گرفت، اما نشکست. خیلی ترسیده بودم.

 

در چاه برای نجات خودت چه کار می‌کردی؟

اول خیلی داد و فریاد کردم. گریه‌ام گرفته بود. ترسیده بودم. بعد خسته شدم و همانجا نشستم.

 

در این مدت، آن مرد برایت آب و غذا هم آورد؟

نه. وقتی او من را در چاه انداخت دیگر نیامد و در این مدت بدون آب و غذا بودم. خیلی تشنه و گرسنه بودم، اما چیزی برای خوردن نداشتم. دعا می‌کردم که زنده بمانم. دلم برای پدر و مادر و خانواده‌ام تنگ شده بود.

 

وقتی در چاه بودی متوجه روز و شب شدن می‌شدی؟ فهمیدی که چند روز است در چاهی؟

وقتی روز می‌شد دهانه چاه روشن بود و شب‌ها هم همه جا تاریک می‌شد و اینطوری می‌فهمیدم که روز است یا شب، اما بعد از چند روز نمی‌دانستم که چند روز است در چاه هستم. کف چاه پر از سوسک بود که اذیتم می‌کردند. من از سوسک می‌ترسم.

 

چطور شد که بعد از 6شبانه‌روز از چاه نجات پیدا کردی؟

چند روز که گذشته بود از بالای چاه صدایی شنیدم. یک نفر می‌گفت نترس من پلیس هستم. چند لحظه بعد یک نفر داخل چاه آمد. خیلی مهربان بود. من را بغل کرد و با خودش بیرون برد. مأموران پلیس من را نجات دادند. بعد هم من را به بیمارستان بردند و چند روز هم در آنجا بودم. در آنجا زخم‌هایم را بستند و بعد از چند روز حالم بهتر شد اما حالا همه تنم دچار خارش شده است.

 

فهمیدی که چرا این مرد تو را دزدید و به چاه انداخت؟

زمانی که با من بود هیچ حرفی نزد. بعد هم که مأموران پلیس من را نجات دادند هم چیزی نگفته است. نمی‌دانم او چرا این کار را کرد. من قبلا او را دیده بودم. برایم آبمیوه و کیک می‌خرید. نمی‌دانم چرا این بلا را بر سرم آورد.

 

حالا که چند روز است به خانه برگشتی، حالت بهتر شده؟

بله. خیلی خوشحالم که پیش مادرم هستم. وقتی در چاه بودم فکرش را هم نمی‌کردم که دیگر بتوانم به خانه برگردم. خدا را شکر پیش خانواده‌ام هستم.

 

براساس این گزارش هم‌اکنون مرد آدم‌ربا در بازداشت به‌سر می‌برد و بازجویی‌ها از او برای روشن شدن انگیزه‌اش از ربودن پسربچه ادامه دارد.

 

کالا ها و خدمات منتخب

    تازه ترین خبرها(روزنامه، سیاست و جامعه، حوادث، اقتصادی، ورزشی، دانشگاه و...)

    سایر خبرهای داغ

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------