جان بولتون: اهمیتی برای طرز فکر دیگران درباره خودم قائل نیستم / من مشاور امنیت ملی هستم نه تصمیم گیرنده امنیت ملی



 اخباربین الملل ,خبرهای بین الملل ,جان بولتون
گرایم وود در نشریه «آتلانتیک» نوشت: یک روز بعدازظهر در ماه اکتبر با جان بولتون ملاقات کردم. او تازه به تفلیس آمده بود و قصد داشت کمی استراحت کند. بولتون زیاد سفر می‌کند اما این نخستین بار بود که به تفلیس می‌آمد. بنابراین تصمیم گرفتم شهر را به او نشان دهم. نداشتن هیچ سرگرمی غیر از کار، باعث شده او بسیار پرانرژی و بی قرار باشد. او به من هشدار داد که این تور تفریحی بیش از ۱۵ دقیقه نباید وقت بگیرد. پس از چند ثانیه که معرفی ما طول کشید، به سرعت گردش خود را زیر باران شروع کردیم. 

به گزارش انتخاب ؛ در ادامه این مطلب آمده است: بولتون از مسکو می‌آمد. هدف این سفر در کنار سایر موارد این بود که او ولادیمیر پوتین را در جریان بگذارد که آمریکا قصد دارد از پیمان موشک‌های اتمی میان‌برد (آی ان اف) خارج شود. این پیمان که در سال ۱۹۸۷ امضا شد مهمترین هدفش این بود که دو کشور از فاصله نزدیک یکدیگر را هدف موشک‌های اتمی خود قرار ندهند.

 

مدت‌ها پیش، بسیاری عمر کاری بولتون را تمام شده می‌دانستند و معتقد بودند که او تنها در صورتی موفق خواهد شد به دولت برگرد که ده‌ها جمهوریخواه دیگر ناگهان غیب شوند. اما تنها یک سال پس از آغاز به کار دولت ترامپ، او موفق شد رقبایش را کنار بگذارد و وارد دولت شود. او اکنون مهمترین چهره در امنیت ملی آمریکاست و از آنجا که پست او به موافقت سنا نیاز ندارد، غیر از ترامپ به هیچکس پاسخگو نیست. با کناره‌گیری متیس از وزارت دفاع، او تنها مقام ارشد امنیتی نزدیک به ترامپ است که سابقه مشاهده عملکرد عادی کاخ سفید را داشته است. او برخلاف اکثر مقامات منتصب از سوی ترامپ، از سال۱۹۸۱ به بعد در تمام دولت‌های جمهوریخواه حضور داشته است.

 

حضور مجدد در دولت باعث شده بولتون بتواند به تعقیب اهداف بزرگش در زندگی بپردازد که شامل از دور خارج کردن دشمنان داخلی و خارجی خود و بیرون آوردن آمریکا از پیمان‌های بین‌المللی می‌باشد. به نظر می‌رسد هنگام پیاده‌روی در تفلیس او احساس بشری مختص خود از شادی را تجربه می‌کرد. اما سایر افراد نوعی احساس وحشت داشتند. خروج از توافقی که بخشی از دلیل عدم وقوع یک نبرد هسته‌ای است، دقیقا همان چیزی بود که همه هنگام انتصاب بولتون از آن وحشت داشتند. چند روز پیش از سفر بولتون، ترامپ خبر تصمیم برای خروج از آINF را اعلام کرده بود. بسیاری معتقدند که بولتون او را متقاعد به این کار کرده است.

 

امروز که بولتون را با عینکی از مد افتاده، پیراهنی یقه دار و بلوزی ساده دیدم، به یاد ند فلندرز افتادم؛ همسایه مودب (انیمیشن) سیمپسون ها و مأمور آرماگدون. از آنجا که نخستین بار بود که یکدیگر را می‌دیدیم تلاش کردم همه‌چیز سبک و روان انجام شود. بسیاری از همکاران او در دولت بوش از همکاری با ترامپ سر باز زدند. از او پرسیدم چرا او چنین نکرد؟ آیا او‌ خائنی به همفکران خود بود؟ نومحافظه‌کار تنهایی که از خط قرمز عدم همکاری با ترامپ عبور کرده است؟

 

بولتون برای چند لحظه، نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت. سپس با کلماتی که به دقت انتخاب کرده بود گفت «این عادت رسانه‌هاست که به دیگران برچسب بزنند و گاهی عادت مردم است که آن برچسب‌ها را بپذیرند. روزنامه‌نگاران اغلب من را یک نومحافظه‌کار می‌دانند. اما این خیلی دقیق نیست». او با اشاره به گفته ایروینگ کریستول که یک‌ نومحافظه‌کار، لیبرالی است که فریب حقیقت را خورده گفت «من هیچوقت فریب حقیقت را نخوردم. از پانزده سالگی طرفدار بری گلدواتر بودم». او تحت تأثیر این عقیده بود که دیگران نیز باید خود را با نگاه او تطبیق بدهند.

 

بولتون ادامه داد «من خودم را یک پروآمریکن (دوستدار آمریکا) می‌دانم. بزرگترین امید بشریت در تاریخ برای آزادی، ایالات متحده آمریکاست و در نتیجه حفاظت از منافع ملی آمریکا، تنها راهبرد مناسب برای جهان است». او معتقد بود که آمریکا تدریجا با پیوستن به پیمان‌های احمقانه بین‌المللی مانند سازمان ملل و توافقات دوجانبه بی‌فایده ای که بیشتر به نفع دشمنان آمریکا بودند، وسعت اختیارات خود را محدود کرده است. او در اطرافش معاهدات بد را همه جا می‌دید: مانند پیمان INF که حتی دولت اوباما نیز معتقد بود که روسیه آن را نقض کرده است یا توافق هسته‌ای با ایران که بولتون به شکل خستگی‌ناپذیری به دنبال فروپاشی آن است.

 

بولتون می‌گوید یک نکته مشترک میان لیبرال‌ها و نومحافظه‌کاران، پایبندی غیرمنطقی و متعصبانه به اصول است‌ مانند این اصل که انعقاد پیمان ها و کسب متحدان چیز خوبی است (از نظر لیبرال‌های اینترناسیونالیست) یا اینکه دموکراسی باید به هر قیمتی ترویج شود (از نظر نومحافظه‌کاران). در مقابل بولتون معتقد است که پیمان‌ها و اتحادها باید مورد ارزیابی غیراحساسی قرار بگیرند. یکی از اعضای تیم پوتین به او گفته بود که «شما در نظر من یک دیپلمات پراگماتیست هستید» و او پاسخ داده بود که «این زیباترین نظری است که تاکنون کسی درباره من داشته است». بولتون به یاد می‌آورد که «حتی در دولت بوش که به یکجانبه گرایی متهم می‌شد، ما هر روز صبح از خواب برنمیخاستیم تا ببینیم امروز چه اقدام یکجانبه‌ای از ما بر می‌آید؟ من با این فکر بیدار می‌شدم که امروز چه کاری برای پیشبرد منافع ایالات متحده باید انجام بدهیم؟»

 

به یاد آوردم که بولتون وکیلی زبردست نیز هست که قادر است تفسیری مطلوب و مطابق میل خود از حرف‌های رییسش ترامپ، به خورد دیگران بدهد. او می‌گوید  «اگر منظور از شعار اول آمریکا، قضاوت درباره تصمیمات امنیت ملی در بستر بهترین دستاوردها برای کشور آمریکا باشد، آنگاه این همان نظر من است». مهارت آشکار بولتون این است که برداشتی از حرف‌های ترامپ ارائه‌ کند که اصلا به آنچه دیگران از شنیدن آن حرف‌ها می‌فهمند، شباهتی ندارد. بسیاری معتقدند که پراگماتیسم بولتون موجب می‌شود او محدودیتی برای خود قائل نباشد و دنیا از این موضوع زیان خواهد دید. اما داشتن فردی حسابگر، بی‌اخلاق و بی ملاحظه در راس مسئولیت می‌تواند چیز خوبی باشد. به هرحال پایبندی کورکورانه به اصول نیز فاجعه‌بار است و رهایی از این قیدوبندها به بولتون امکان می‌دهد که کمتر در برابر پیامدهای نامتغیر این اصول، آسیب‌پذیر باشد. با وجود رییس‌جمهوری که نه تنها برابر این گونه پیامدها ضعف دارد بلکه ناتوان از هر نوع کار دیگری هم هست، نقش بولتون به عنوان یک مشاور امنیت ملی به چیزی تبدیل می‌شود که هیچ‌کس تصورش را نمی‌کرد: یک عامل تعادل‌بخش.

 

بولتون سومین مشاور امنیت ملی در دولت ترامپ است. انتصاب او به دو دلیل به تعویق افتاد. نخستین دلیل این بود که ترامپ از سبیل او خوشش نمی‌آمد. دلیل دوم اخلاق ناخوشایندش بوده است. همکاران او عموما از رفتار و اخلاق او شاکی هستند. از طرف دیگر اگرچه بولتون از زمان آغاز به کارش چندان از ترامپ تعریف و تمجیدی نکرده است، دیده نیز نشده که از او انتقاد کند. نسبت به دو مشاور سابق، دست‌کم بولتون نگاه مشابهی با ترامپ به دنیا دارد. مک مستر علاقمند به پیمان‌های بین‌المللی بود اما ترامپ و بولتون مانند او نیستند.

 

وظیفه مشاور امنیت ملی در آمریکا، هماهنگ کردن و اداره شورای امنیت ملی است که دیدگاههای امنیتی وزارتخانه‌های دفاع، امورخارجه و نهادهای اطلاعاتی را تجمیع کرده و به رییس‌جمهور ارائه می‌دهد. پس از طرح نگاه همه، مشاور امنیت ملی می‌تواند نظر خودش را مطرح کند. گفته می‌شود نخستین سال دولت ترامپ به علت ناهماهنگی‌ها و بی‌تجربگی اطرافیان او به هدر رفت و همین عامل باعث شد جهان از افکار فاجعه‌بار او در امان بماند. اما پس از آن نوبت به بولتون رسید. ورود او به توازن دقیق حماقت در دولت ترامپ پایان داد.

 

بولتون متولد سال ۱۹۴۸ و نخستین فرزند مردی آتش‌نشان و زنی خانه‌دار است. دوستان او نمی‌توانند تصور کنند که او هرگز کودک بوده باشد اما کتاب خاطرات او که سال ۲۰۰۷ چاپ شد، حاوی تصویری است که ثابت می‌کند او زمانی کودکی پنج ساله بوده است! او به مدرسه‌ای خصوصی خارج از بالتیمور رفت. در دانشگاه Yale، او از فضای چپ میان دانشجویان که کلاس‌ها را برای اعتراض به جنگ ویتنام تعطیل می‌کردند، متنفر بود و فقط روی تحصیلات خود متمرکز شد. از همان زمان او به همفکران محافظه‌کار خود قول انتقامجویی می‌داد. او در دانشگاه گفته بود که اگر اجازه ندهند در اینجا اثرگذار باشیم، اطمینان داشته باشید که در دنیای واقعی کار خودمان را خواهیم کرد.

 

جان یو، یکی از همکاران بولتون در دولت بوش درباره او می‌گوید: «او ذاتا یک وکیل است. او با چشمی باز به روی شکل و ماهیت معضلات، وارد یک مسأله می‌شود. یکی از تاکتیک‌های محبوب او حمله همه جانبه به مخالفش است. او حریفش را زیر کوهی از استدلالها له می‌کند». بولتون پس از دانشگاه به یکی از شرکتهای ممتاز حقوقی در واشنگتن پیوست. مدت کوتاهی نیز در دولت ریگان و سپس به عنوان رابط دادستان کل با کنگره انجام وظیفه کرد.

 

بولتون می‌گوید این سال‌های ابتدایی در دولت، دوره‌ای آموزشی برای او بوده است. او از ابتدا به مطالعه نحوه کار نظام بوروکراسی و یادگیری فرهنگ حاکم بر هر دستگاه دولتی پرداخت. از نظر او این کار باعث می‌شود که یک نفر بداند چه کسانی چگونه می‌توانند بر طرح‌های ارائه‌شده از سوی کسی دیگر تاثیرگذار باشند. به اعتقاد او به این ترتیب می‌توان دریافت که موافقان و مخالفان احتمالی آن طرح چه کسانی هستند و چطور می‌شود مخالفان را شکست داد. او می‌گوید: «من اهمیتی برای طرز فکر دیگران درباره خودم قائل نیستم. آنچه دشمنان من را عصبانی می‌کند این است که من بی‌توجه به مسائل حاشیه‌ای تنها به اصول و قواعد کاری پایبند هستم». یکی از مقاطع حساس تجربه کاری او زمانی بود که سناتور جو بایدن با انتصاب او به سمت وزیر امورخارجه در دولت بوش مخالفت کرد.

 

بولتون از سال ۱۹۸۹ در دولت بوش پدر به سمت معاون وزیر امورخارجه در امور نهاد‌های بین‌المللی گمارده شد و از همان زمان حرکت تدریجی خود برای اصلاح روابط دولت آمریکا با سازمان ملل را آغاز کرد. او دریافت که ایالات متحده در تعامل با نهادهای مختلف زیرمجموعه سازمان ملل، سیاست‌های متفاوتی دارد. او ایده یک سیاست جامع را برای نظارت بر تمام زیرمجموعه ها پیشنهاد کرد. در عمل طرح او منجر به کاهش تعامل با نهادهای بین‌المللی می‌شد. سال ۲۰۰۰ در رقابت انتخاباتی میان بوش پسر و ال گور و اختلاف در بازشماری آرای ایالت فلوریدا، او کمک شایان توجهی به پیروزی جرج بوش کرد. پاداش او نیز انتصاب در دایره کنترل تسلیحاتی و امنیت بین‌المللی وزارت امورخارجه بود. او در این سمت دردسرهای زیادی برای ایران و کره شمالی ایجاد کرد که باعث شد موقعیتش در دولت بوش ارتقا یابد.

 

با تمام این‌ها هنوز تصورات اشتباهی درباره او وجود دارد. یکی از تصمیمات مهم دولت بوش یعنی حمله به عراق که تصور می‌شود جان بولتون بیشترین نقش را در آن داشته است، در حقیقت از مواردی است که او کمترین حضور را در تصمیم‌گیری و اجرای آن داشته است. پنج سال پیشتر از آن هنگامی که بولتون در موسسه آمریکن اینترپرایز مشغول به کار بود، او از امضاکنندگان نامه‌ای به کاخ سفید و سنا بود که اصرار داشت دولت از تمام گزینه‌های دیپلماتیک، سیاسی و نظامی برای سرنگونی حکومت صدام حسین استفاده کند. یکی از هفده امضاکننده دیگر این نامه، پل ولفوویتز، یک نومحافظه‌کار و نخستین معاون وزیر دفاع دولت بوش بود. بولتون اگرچه یکی از اعضای اصلی امضاکننده آن نامه تلقی می‌شود، امروز خود را بی‌گناه می‌داند. وی می‌گوید: «مردم اعتقاد دارند که من مسئول سیاست دولت بوش در قبال عراق بودم. اما این‌طور نیست». او توسط سایر اعضای دولت به حاشیه رانده شده بود. وی افزود: «کالین پاول کسی بود که من را از تصمیمات عراق کنار گذاشته بود و به این خاطر باید ممنون او باشم». ظاهرا این سبک رفتاری بولتون است که محو شود و بگذارد سایرین ناکامی ها را برعهده بگیرند. با این حال برخی نزدیکان بولتون می گویند که نگرانی بابت اشغال عراق جز ویژگی های او بوده است. یکی از اعضای دولت وقت به من گفته است که «ولفوویتز قصد داشت برای استقرار دموکراسی‌ به عراق برود. این قضیه با این تفکر که فقط برای سرکوب دشمن باید حمله کرد تفاوت دارد. بولتون اگرچه با بمباران‌ بغداد موافق بود اما هرگز حامی ایده ملت سازی در عراق پس از جنگ نبود. برای او به درک رفتن صدام کافی بود».

 

پانزده سال بعد شاهدیم که بولتون و ترامپ موضع مشابهی نسبت به بن سلمان پس از قتل خاشقجی دارند. از نظر آنها بن سلمان ممکن است یک قاتل باشد اما اتحاد آمریکا با عربستان، از یک نفر در حکومت مهم‌تر است. در سال ۲۰۰۵ بوش، بولتون را به سمت سفیر در سازمان ملل گمارد. آنها انتظار کمی مقاومت از ناحیه کنگره را داشتند اما این رویارویی به چالشی برای دولت بوش تبدیل شد.

 

شایعات زیادی علیه او مطرح شود و البته چیزی که او درباره سازمان ملل گفته بود. بولتون در سال ۱۹۹۴ گفته بود که ساختمان سازمان ملل متحد در نیویورک، ۳۸طبقه دارد و اگر ده طبقه از آن کم شود، کسی اهمیتی نمی‌دهد. اینکه سازمان ملل نهادی ناکارآمد است، از سوی مدافعان آن نهاد نیز پذیرفته‌شده اما جرم بولتون این بود که آن را بلند فریاد زده بود، آن هم با زبانی که گویی خواستار نابودی فیزیکی آن بود. سنا با انتصاب او مخالفت کرد. بنابراین بوش مجبور شد در دوران تعطیلی کنگره او را به این مقام بگمارد که هفده ماه به طول انجامید. 

 

او در خاطرات خود می‌نویسد که ساختار شورای عمومی این سازمان به طرز مبهمی «فاشیستی» است. او کوفی عنان، دبیر کل سازمان را یک پاپ سکولار می‌نامید و رییس مجمع عمومی را رییس‌جمهور جهان خطاب می‌کرد. این دو عنوان در قالب تعریف و تمجید به کار نمی‌رفتند. او اروپایی‌ها را نیز ریگی در کفش آمریکا می‌دانست. از او پرسیدم آیا چنانکه رفتار دولت ترامپ نشان می‌دهد، بهتر نیست آمریکا از سازمان ملل خارج شود. او در پاسخ از گفته کیرک پاتریک، سفیر دولت ریگان در سازمان ملل یاد کرد که می‌گفت، نه، این کار ارزش دردسرهایش را ندارد.

 

بولتون معتقد است که ایالات متحده نباید از سوی نهادهای بین‌المللی محدود شود و اختیارات خود را به موجب منشور سازمان ملل یا نفتا واگذار کند. از نظر او پس از جنگ سرد، آمریکا خود را در بند نهادهای چندجانبه‌ای که اروپایی‌ها آنها را کنترل میکردند، اسیر کرد و مانند گالیور به بند کشیده شد. هر بار که آمریکا به عضویت یک پیمان بین‌المللی درمی‌آید یا توافقی دوجانبه مبتنی بر تساوی طرفین با کشوری مانند گینه یا لاتویا امضا میکند، یک بند دیگر به دست‌وپای آمریکا اضافه می‌شود. در دولت بوش، بولتون به جنگ دیوان بین‌المللی کیفری رفت چراکه اعتقاد داشت آمریکا نباید از حق حاکمیت خود بگذرد. او با فشار بر حدود ۱۰۰ کشور و راضی کردن آنها به اینکه هیچ تبعه آمریکایی را به این نهاد برای محاکمه تسلیم نکنند، به هدف خود رسید.

 

بولتون می‌گوید ما در ایالات متحده به خوبی می‌دانیم که چه سیاست‌هایی باید در پیش بگیریم. این موارد شامل مسایل زیست‌محیطی، کنترل اسلحه، مجازات مرگ، سقط جنین و غیره می‌شود که نظر اکثریت در آمریکا درباره آنها با نظر اکثریت در اروپا متفاوت است. شورای امنیت ملی تحت ریاست مک مستر، یک نهاد مشورتی بود اما تحت ریاست بولتون، وضعیت کاملا وارونه است. بولتون می‌گوید که نوشتن گزارش‌های راهبردی را کار سخت و مهمی نمی دانم. از نظر او وظیفه شورای امنیت ملی همان کارهایی است که اکنون می‌کند: خروج از توافق هسته‌ای با ایران، خروج از آی ان اف، مدیریت پایان دادن به نبرد سوریه و اتخاذ اقداماتی ضد حملات سایبری. وی معتقد است که شورای امنیت ملی یک اندیشکده نیست‌.

 

برجام پیش از ورود بولتون به دولت تکلیفش معلوم شد و معلوم نیست که پایان جنگ سوریه به نفع آمریکا رقم بخورد.

 

بولتون در پشت پرده اجلاس هلسینکی در جولای ۲۰۱۸ با ولادیمیر پوتین تعامل می‌کند. او وظیفه مذاکره با کره شمالی را به پومپئو واگذار کرده است. به نظر می‌رسد آمریکا در سیاست خود برابر کره شمالی چندان موفقیتی به دست نخواهد آورد. برخی معتقدند ادامه وضعیت فعلی باعث می‌شود کیم جونگ اون به فیدل کاستروی دیگری تبدیل شود.

 

یکی از آشنایان با بولتون معتقد است که او ترجیح می‌دهد برخلاف تلاش‌های ترامپ و پومپئو، مذاکرات با کیم جونگ اون را ناکام بگذارد. او سال گذشته سیاست ترامپ در قبال کره شمالی را با سیاست منجر به سقوط قذافی یکسان دانسته بود که موجب نارضایتی کیم جونگ اون شد. بولتون به هدفش که ناکام کردن مذاکرات بود، رسید. او علاقه ندارد کره شمالی به متحد اتمی آمریکا تبدیل شود و بهتر می‌داند که کشوری متخاصم بماند.

 

بولتون در ماه نوامبر هفتاد ساله می‌شود و موقعیت‌های شغلی چندانی برای ارتقای او باقی نمی‌ماند. در اوایل ۲۰۱۰ او وارد حیطه انتخابات ریاست‌جمهوری شد. سفرهایی به اطراف کشور ترتیب می‌داد و به انتظارات رانندگان، کارگران یا کشاورزان گوش می‌داد. برخی معتقدند این ورود به عرصه انتخابات موجب شد که وجهه او برای انتصاب در پستی مانند وزارت امورخارجه ارتقا بیابد. خیز قبلی او برای این پست که با سد سنا روبرو شد، تجربه‌ای تحقیرآمیز بود.

 

اما اگر ترامپ همچنان از او راضی بماند، اکثریت جمهوریخواهان در سنا می‌تواند مسیر او را برای احراز این پست هموار کند. اما معلوم نیست او بتواند در رقابت با پومپئو شانس زیادی داشته باشد. بولتون رهبری کمپین سیاسی واشنگتن علیه دولت مادورو در ونزوئلا و چین را بر عهده دارد. هرچند پومپئو هنوز کارنامه درخشانی از مذاکراتش با پیونگ یانگ نشان نداده، هر دو نفر در حوزه‌های مشترکی نیز ورود کرده‌اند که امر مقایسه میان این دو را تسهیل می‌کند. هم بولتون و هم پومپئو اخیرا سفری به خاورمیانه داشتند اما این پومپئو بود که استقبال بیشتری به عنوان یک شخصیت مهم سیاسی از او به عمل آمد. مهم‌ترین مشکل بولتون در این رقابت این است که عقاید او علی‌رغم نزدیکی موردی به ترامپ، فاصله زیادی با نگاه ترامپ دارد.

 

ممکن است بولتون یک نومحافظه‌کار نباشد اما در صورت اقتضای منافع ملی با گسترش قدرت نظامی آمریکا به گوشه‌وکنار جهان مخالفتی ندارد. دولت ترامپ با وجود اقدامات روسیه در اطراف اوکراین و بازپس‌گیری مناطق تحت کنترل شورشیان توسط دولت بشار الاسد، تاکنون هیچ جنگی به راه نینداخته است. یک راه برای پایان دادن به منازعات، باز گذاشتن دست حاکمان است. برخی می‌گویند این سیاستی بزدلانه است و برخی آن را حفاظت از جان بیگناهان می‌دانند. این سیاست هرچه که باشد با عقاید بولتون همخوانی ندارد. بولتون همواره تصویر وزیر امورخارجه وقت آمریکا مادلین آلبرایت در سال ۲۰۰۰ را که در حال نوشیدن شامپاین در کنار کیم جونگ ایل بود، به سخره می‌گرفت اما برای من جالب است که بدانم از فشردن دست کیم جونگ اون در سنگاپور در سال ۲۰۱۸ چه احساسی داشته است. بولتون در سه موقعیت متفاوت این جمله را به من گفت: «من مشاور امنیت ملی هستم نه تصمیم گیرنده امنیت ملی». «من می‌توانم نظر مشورتی خود را بیان کنم و با تصمیمی مخالفت کنم. اما در پایان باید سیاست‌هایی را اجرا کنم که با اهداف ترامپ هماهنگ باشند».

 

 اما سرانجام روزی می‌رسد که شکاف میان بولتون و ترامپ به قدری زیاد می‌شود که بولتون را به دو نیم تقسیم می‌کند. ممکن است تاکنون بولتون بهتر از مک مستر توانسته باشد خود را با افکار ترامپ هماهنگ کند، اما نهایتا رسیدن زمانی که اختلاف نظر میان رییس‌جمهور و مشاور امنیت ملی، هم در شکل و هم در محتوا برجسته شود، اجتناب‌ناپذیر است. یکی جنگ‌طلبی غیر سازشکار است و دیگری یک انزواطلب. یکی بدون محاسبات دقیق کلمه‌ای به زبان نمی‌آورد و دیگری حتی بدون مشورت با حلقه نزدیکانش هر چه به زبانش بیاید می‌گوید.

 

با شدت گرفتن اختلاف نظر میان این دو، دشمنان آنها کم‌کم به این نتیجه می‌رسند که بولتون مجری سیاست‌های ترامپ نیست. ترامپ نیز تدریجا به همین باور خواهد رسید. احتمال دیگر این است که بولتون موفق شود نقشه‌های ترامپ را اصلاح کند. او موفق شده ترامپ را راضی کند که بیشتر از زمان اعلام شده، حضور نظامی آمریکا در سوریه را تمدید کند. اما ایفای نقش به عنوان یک مانع در برابر سیاست‌های ناپخته ترامپ، کاری است که در دنیای ترامپ از کمترین پاداش برخوردار می‌شود. ضرب‌المثلی است که می‌گوید «ما تبدیل به آن چیزی می‌شویم که از آن متنفریم». بولتون که در تمام عمر کاری‌اش مقابل بروکرات هایی ایستاده بود که تلاش می‌کردند میان روسای منتخب خود و سرنوشت بایستند، اکنون رییس‌جمهور در سایه یک دولت پنهان تلقی می‌شود.

 

 

کالا ها و خدمات منتخب

    تازه ترین خبرها(روزنامه، سیاست و جامعه، حوادث، اقتصادی، ورزشی، دانشگاه و...)

    سایر خبرهای داغ

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------