تلنگر به مغزهای بیدرد
- مجموعه: اخبار فرهنگی و هنری
- تاریخ انتشار : پنج شنبه, 19 بهمن 1396 09:13
هرچند کاراکترهای فیلم «مغزهای کوچک زنگ زده» همگی به نوعی فکر و اندیشهشان بهواسطه نوع زندگی؛ زنگزده بود ولی کارگردان و نویسنده آن، هومن سیدی فارغ از هر نوع نگاه فرامتنی، قصهای نوشت که شخصیتهای آن، در نقطهای پرت و دورافتاده از شهر که میتواند هر شهری هم باشد و نهفقط تهران، درگیر زندگیای هستند که بسیاری دیگر نیز، آنسان زیست میکنند.
محلههای حاشیه و کودکان «اجیرشده» بارها دستمایه فیلمنامههای گوناگون شده بودند ولی آنچه این سناریو را کمی متفاوت از دیگر کارها نشان میدهد، نگرش «خاکستری» آن به جامعه فارغ از دیدگاههای سیاسی- اجتماعی است. نگرهای که کمتر در اینگونه فیلمها مشاهده میشود. شکور که لقب «چوپان» از طرف شاهین به وی داده میشود؛ آشپزخانهای دارد که بچههای بیسرپرست و بیسرپناه برایش کار میکنند که این همکاری میتواند از بچگی تا جوانی ادامه یابد چون همگی به نوعی وامدار او هستند.
فارغ از صحنههای آشنای چنین فیلمهایی که «خانههای قمر خانمی» و بیدروپیکر، «موتیف» همیشگی آن است که شامل پدر و مادر بیتفاوت و خواهر و برادرانی که هر یک ساز خود را میزنند؛ آنچه حرف اصلی قصه است، همان نوع تربیتی است که ناخواسته در چنین بچههایی اجرا میشود که همگی در سر، ریاست (چوپانی) را میپرورانند. نکته مغفول، ارائه راهکار و عمل اصولی در واکاوی رفتارهای این بزهکاران کوچک و بزرگ؛ همین نگرش فرمان دادن به دیگری و اداره گله است.
گلهای که گوسفندانی دارد و این گوسفندان به مرور زمان که از آب و گل درآمدند، خود چوپانان بالفطرهای میشوند که چرخه جرم و جنایت برای همیشه مانا باشد. هومن سیدی با نوشتن این فیلمنامه و بازیهای خوبی که از بازیگرانش بهویژه نوید محمدزاده و فرید سجادیحسینی گرفت، جدا از شباهت بیانکار فضاهای فیلمش با «ابد و یک روز» سعید روستایی که چارهای هم نیست که محمدزاده خواهناخواه زمان عصبانیت؛ آنگونه میشود که در «ابد و یک روز » بود و در «بدون تاریخ و بدون امضا» (وحید جلیلوند، ۱۳۹۵)؛ نشان داد که میتوان آنچه در ذهن مخاطب مانده است را به شیرینی «تکرار» کرد.
جدا از کم و کیف فیلمشناختی این اثر که به حتم در زمان اکرانش مورد مداقه قرار میگیرد، توجه به نوع زیست کودکانی که در این فیلم نشان داده شده بودند و نوع رفتار اگزوتیک برخی از آنان، جای آن دارد که در بررسی و نگاه ژرفتر، آسیبهای اجتماعی مختص این قشر بیشتر دیده شود که هنر فیلمساز در نشان دادن درست معضل است، بهویژه زمانی که داعیه راهحل ندارد و مشکل را به درستی نشان میدهد. «مغزهای کوچک زنگزده»، درحقیقت تلنگر به مغزهایی است که به راحتی از کنار این مصائب عبور میکنند.
جنس «دوم»؟
«جاده قدیم» ساخته منیژه حکمت با سکانسی آغاز میشود که حولوحوش «چهارشنبه سوری» است و جمعی خانوادگی پیرامون پدربزرگ گرد آمدند که گویا حرف اول زنِ خانواده است و همگی باید دستورات وی را اجرا کنند. خسرو، پسر بهرام و مینو هم قرار است دم آقاجونش را ببیند تا کرداری که قبل مراسم عروسیاش صورت گرفته، به نحوی ختم به خیر شود چون بچهای در راه است و باید مراسم عروسی هرچه سریعتر انجام شود... تا اینجای کار تماشاگر خود را آماده میکند تا با بستری سنتی که لاجرم تقابل با مدرنیته است روبهرو شود و داستانهایی از این دست، که نمیداند قرار است با قصهای دیگر مواجه شود که بنمایهاش با ترسیمی که از چهره شخصیت اصلی زن ارائه میدهد، همخوانی ندارد.
مینو، رییس بانکی خصوصی که لامحاله کاراکتری موفق دارد یا اینگونه مینمایاند، با خواسته یکی از مشتریان بانک که تقاضای وامی سنگین دارد موافقت نمیکند؛ چون وثیقه با مقدار وام همخوانی ندارد. در این اثنا که پایان سال است و بانکها تا دیروقت باز، مینو در آخرین روز کاری که دیروقت هم است، با ماشینی دربست روانه خانهاش میشود که در بین راه، راننده به او تجاوز میکند و مینو سعی دارد این موضوع کتمان شود یا اصولا مطرح نشود و رفتارهای عصبی و هیستریک بعد از آن که لازمه چنین اتفاق نابهنجاری است، آنچنان تکرار میشود که در بخشهایی از سکانسهای فیلم تا حدودی غیرقابل باور بهنظر میرسد.
بحث بر سر اتفاق افتاده نیست که در جای خود نشان از بودن آن در جامعه است؛ صحبت از واکنش فردی است که نمادی از جامعه زن امروز را ناخودآگاه یدک میکشد. و این تصور از بستری میآید که کارگردان با عناصری آن را در ذهن تماشاگر میپروراند. بهواقع قصهای رئالیستی با داعیه «زن مورد ستم» در دل فیلمنامهای که به نحوی فضای موجود جامعه است؛ چرا باید تا این حد زن را الکن و بیدست و پا فرض کند؟ هرچند فیلم میخواهد این را نشان دهد که جامعه پذیرای چنین نقشی از زن نمیتواند باشد ولی با دست خود آن قشر از بانوان پیگیر را نیز از خود دور میکند.
اینگونه رفتارهای متجاوزانه در اجتماع نسبت به زن وجود دارد و چرا باید از سویی نگاهی مدرن به زن داشت و از سویی دیگر او را جنس «دوم» خطاب کرد؟! حال بگذریم از برخی نقشها و خردهپیرنگها در کلیت فیلم که تا انتها مشخص نشد برای چه بودهاند و اگر نبودند چه اتفاقی میافتاد؟ مثل حسن، کارگر خانه یا مهرداد و مهرو، برادر و خواهر مینو. حکمت پیرامون مسائل روز نگاهی آوانگارد دارد ولی از او بعید بود داستانی بنویسد که بارها و بارها گفته و نوشته شده و به تصویر درآمده است. ماحصل این فیلم و حرف پنهانش هرچه بوده به «جاده خاکی» رهنمون میشود و راهحلی ارائه نمیدهد؛ دستکم برای سازندهاش که از او و طرز نگاهش، برداشتهای دیگری میشود.
روزنامه وقایع اتفاقیه