آخرین اخبار فرهنگی - هنری

اخبار،اخبار جدید،اخبار روز

تصویر کمتر دیده شده سحر دولتشاهی و حامد بهداد در پشت صحنه یک فیلم

فیلم سینمایی «مفت بر» به تهیه کنندگی حسین فرحبخش و کارگردانی عادل تبریزی آماده نمایش شد. به گزارش همشهری آنلاین به نقل از…

مروري بر بامزه ترين، بدترين و بهترين ديالوگهاي سريالهاي سال 92




اخبار فرهنگی - مروري بر بامزه ترين، بدترين و بهترين ديالوگهاي سريالهاي سال 92

مطلب حاضر مرور گزيده اي است بر شماري از «بامزه ترين»، «بدترين» و «بهترين» ديالوگهاي سريالهاي امسال کشورمان که شماري از آنها از صافي نگاه نگارنده عبور کرده اند

به گزارش باني فيلم  استادان فيلمنامه نويسي، ديالوگ را يکي از کليدي ترين ابزارها در سناريو مي دانند که حتي به واسطه آن مي توان تا حدود زيادي خلاء روايتگري و شخصيت پردازي را برطرف و حتي پنهان کرد و مخاطب را سرگرم ساخت.

 

اخبار,اخبار فرهنگی, سريالهاي نوروزی

 

هر چند اين کارکرد در سينما به دليل فرصت کمتر، اهميت به مراتب بيشتري از تلويزيون دارد، اما در نگاه حرفه ايها،قاب کوچک هم از اين قاعده مستثني نيست.کساني که فرق تلويزيون با رسانه اي چون راديو را مي دانند و تصوير و کلام را به موازات هم و متناسب با ماهيت اثر پيش مي برند. در ميان موج سطحي سازي و کم اهميت فرض کردن بينندگان تلويزيون، هنوز هم مي توان در تعداد معدودي از سريالها، ديالوگهايي را شنيد که آدم را سر حال مي آورد، به فکر فرو مي برد و يا به تمسخر وا مي دارد.

 

مطلب حاضر مرور گزيده اي است بر شماري از «بامزه ترين»، «بدترين» و «بهترين» ديالوگهاي سريالهاي امسال کشورمان که شماري از آنها از صافي نگاه نگارنده عبور کرده اند.تعدادي از آنها را نيز در مشورت با سازندگان سريالها گلچين کرديم و برخي هم حاصل جست و جو در منابع مختلف است. البته براي جلوگيري از هر گونه سوءتفاهم براي دوستان برنامه ساز و به ويژه نويسندگان، تعيين هر يک از مصاديق ذکر شده کيفي، اعم از «بامزه ترين»، «بدترين» و «بهترين» را به عهده شما گذاشتيم!

دودکش
(نويسنده:برزو نيک نژاد)
-بهروز (اميرحسين رستمي): اينقدر بدم مي آد از اين آدمايي که با ماشين ميرن بيرون، فقط براي بالا پايين کردن و دور دور کردن...

-فيروز (هومن برق نورد):نه اينکه خودت ميري بيرون 4 تا پيوند قلب و کليه مي زني و بر مي گردي!

-فيروز(هومن برق نورد):من به ضرس قاطع ميتونم بگم سر جمع در طول عمرم 4 بارم پارک نرفتم...هربارم همه جاي پارک تميز بوده،الا زير پاي ما!

-فيروز:خواهرمو طلاق بدي به ضرس قاطع خواهرتو طلاق ميدم!

-فيروزخطاب به برادر دست و پا چلفتي اش بهروز(اميرحسين رستمي):با توجه به عقبه اي که من از تو سراغ دارم،هر وقت ميگي خيالت راحت من بيشتر نگران ميشم!

-فيروز(هومن برق نورد): دلم بي آمپاسي ميخواد...!

-فيروز (هومن برق نورد):مردي که پول نداره دو متر زبون نداره!

-فيروز (هومن برق نورد):خدايا....تمام اون کسايي که به ناحق يا بي دليل يا بخاطر بي پولي گرفتار شدن...از آمپاس خيلي شديد در بيار.

کلاه قرمزي 92
(نويسندگان: ايرج طهماسب،حميد جبلي)
-آقاي مجري(ايرج طهماسب):در خواست مون رو مي تونيم با يه کلمه قشنگ بگيم. مثلا يه ليوان آب بخوايم چي مي گيم؟

-پسر خاله: خودمون مي ريم آب مي خوريم، براي بقيه هم مياريم.

-آقاي مجري:نه، مثلا بخوايم بگيم اين شيريني رو به من بده ...

-پسر خاله:خودمون بلند مي شيم بر مي داريم، به بقيه هم تعارف مي کنيم.

-آقاي مجري:نه، يه کلمه بگو که محبت شما رو به من نشون بده.

-پسر خاله: مي خواي برم نون بگيرم؟ مي خواي برم نفت بگيرم؟ آب بيارم؟

-آقاي مجري:نه نه ... قبل از اينکه بگيم اين شيريني رو به من بده، مي تونيم يه کلمه قبلش بذاريم. بگيم: عزيزم، ممکنه شيريني رو به من بدي؟

-پسر خاله:بله بفرما. بفرما. من خودم بايد زودتر مي فهميدم شيريني مي خواي، بهت مي گفتم. بفرمايين. بفرمايين!

-رامبد جوان(در حال گرفتن تست بازيگري از پسر خاله):در مي زني، من مثلا يه خانومم، درو باز مي کنم ميگم بله؟…تو يه جوري که من حالم بد نشه به من توضيح ميدي که ماشينمو دزد برده.

-پسر خاله:مي خواستم بگم اگه به شما بگن باباتون فردا مي ميره حاضري چقدر پول بدي که نميره؟

-رامبد جوان:هر چي که دارمو ندارم…

-پسر خاله:اگه بگن مادرتونم روش چي؟

-رامبد جوان:ديگه هر چي که دارمو ندارمو از اينورو اونور مي تونم جور بکنم…

-پسر خاله:اگه بگن خودتونم روش سه تايي؟!

-رامبد جوان:چرا آخه…؟

-پسر خاله:مثلنه ديگه…

-رامبد جوان:ديگه نمي دونم بايد چي کار کنم…

-پسر خاله:نمي دوني؟

-رامبد جوان: نه

-پسر خاله:ولي خوشحال باش هيچکدومشون نمي ميرن.خودتم زنده مي موني! يه ماشين قراضه جاي باباتو ننتو خودت به باد رفت!…به درک!


-آقاي مجري:همه بچه ها مسئوليت دارن به بزرگترها کمک کنن.مي دوني مسئوليت چيه کلاه قرمزي؟

-کلاه قرمزي: محسوليت؟ اينه که از محسوليت شروع ميشه، آخرش بدبختيه.اول مي گي محسوليت. مي گم مثلا چي؟ مي گي دفتر مدادتو جمع کن. مي گم چشم.بعد مي گي محسوليت، کيفتم درست کن. بعد اون کشوئه رو برو درست کن.بعد محسوليت، آخرش بدبختيه. سلط آبو بايد کف درست کني، بري اونجا رو بشوري.اين شد محسوليت که مي گي خوفه!

-فاميل دور:خانم افشار ميشه يه عکس بگيري؟

-مهناز افشار(با لبخند):بله حتما.

-فاميل دور(در حالي که دوربين را به او مي دهد): من از بچگيم آرزو داشتم شما خانم افشار از من و آقاي مجري يه عکس بگيري!

- آقاي مجري:يه خاطره داري تو زندگيت که توش در نداشته باشه داري؟

-فاميل دور: ما يه بار رفته بوديم يه کاروانسرايي خوابيده بوديم. جوون بودم اون موقع ها. خسته شديم رفتيم خوابيديم. صبح که اومديم بيرون ديديم درش رو دزديدن بردن. در نداشت.

-آقاي مجري:بازم که در گفتي که.

-فاميل دور:بابا در نداشت ديگه،درش رو برده بودن.

-آقاي مجري:نه، اصلا يه خاطره ديگه. اصلا راجع به چه مي دونم کوه مثلا.

-فاميل دور:آره يه بار رفته بوديم دربند ...

-آقاي مجري:نه، ببين باز در داره، راجع به دريا بگو که آب داره.

-فاميل دور:خوب اونم در داره ديگه. ديدي حالا، چيز بي در وجود نداره اصلا!

-آقاي مجري:چرا ما عيدا خونه رو تميز مي‌کنيم؟

-پسر خاله :خوب عيده ديگه!

-پسر عمه زا :بي‌کاريم!!!

-کلاه قرمزي :واسه اينکه پدرمون درآد بدبختي بکشيم ديگه!!!

-فاميل دور: شما به خاطر اين‌که بدوني توي اين پسته دربسته چيه، مي‌شکنيدش. شکسته مي‌شه اون در. دل آدم هم مثل همين پسته مي‌مونه. يه سري از دل‌ها درشون بازه. مي‌فهمي تو دلش چيه. ولي يه سري از دل‌ها هست که درش بسته ‌اس. اين‌قدر بسته نگهش مي‌دارند که بالاخره يه روز مجبور مي‌شند بشکنند و همه‌چي خراب مي‌شه .

-آقاي مجري: در دل آدم چه‌جوري باز مي‌شه؟

-فاميل دور: در دل آدم با درد دله که باز مي‌شه.

-آقاي مجري: واسه چي در رو باز گذاشتي؟

-فاميل دور: واسه بهار. از در بسته دزد رد مي‌شه، ولي از در باز رد نمي‌شه. وقتي يه در رو باز بذاري که دزد نمياد توش. فکر مي‌کنه يکي هست که در رو باز گذاشتي ديگه! ولي وقتي در بسته باشه، فکر مي‌کنه کسي نيست و يه عالمه چيز خوب اون ‌تو هست و مي‌ره سراغشون ديگه. در باز رو کسي نمي‌زنه. ولي در بسته رو همه مي‌زنن!

-آقاي مجري : بيا با اين ذره بين نگاه کن چي ميبيني ؟

-فاميل دور:اين جاده توي دوره. اين ذره بين نيست. دور بينه!

-آقاي مجري:جاده چيه؟ اين شياراي روي ميزه آشپزخونه است.

-فاميل دور:نه آقا اين دوربينه و من کاملا با دوربين آشنايي دارم.

-آقاي مجري:تو ميدوني دوربين چيه؟

-فاميل دور: من نميدونم؟! آقاي مجري نخورديم نون گندم،ولي ديديم دست مردم. دوربينو يکي از همشهري هاي ما اختراع کرده و من خودمم اهل دور هستم.

-آقاي مجري:کي اختراع شده؟ براي ما تعريف کن.

-فاميل دور : يکي از دانشمندان و مخترعين شهر دور که براي تحصيل به يک جاي دور تر رفته بود و خيلي دور شده بود از دور، براي اينکه دلش تنگ شده بود و مي خواست دورو ببينه يه دستگاه اختراع کرد به نام دوربين که با اون ميتونست دورو ببينه ...
 
پايتخت 2
 (نويسندگان:محسن تنابنده،کوروش نريماني و حسن وارسته)
-ارسطو (احمد مهرانفر): من گفتم ناتواني در همسريابي دارم؟! درِ اينجا رو باز کنم چهار ميليون همسر پيدا مي شه!

-نقي: حالا تو رو خدا در اينجا را باز نکن!

-نقي(محسن تنابنده): به هما (ريما رامين فر) اين چه اخلاقيه درست کردي؟ من مي‌دونم تو مي‌خواي ناراحتي خودت رو با سطح تحصيلاتت به طور نامحسوس ايجاد کني منت سر من بذاري!

-ارسطو (احمد مهرانفر) خطاب به خانم فدوي (ليندا کياني): شما فحواي حرف منو نگرفتي. بايد نامه رو يه جوري بنويسيم که رئيس‌جمهور احساسي بشه بگه آقا هر چي امکانات هست جمع کنيم بديم به اين خانواده!

پروانه
(نويسنده:جليل سامان)
-پروانه (سارا بهرامي): من آدمم. يه مردو دوست دارم. اونقدر كه كوچكترين رفتارش ترس و اميدو تو دلم به وجود مياره، دائم در نوسانم. دنبال تعادل و آرامشم.

آب پريا
-استاد (اميرحسين صديق): حالا ببين چه کتلتي درست کنم؛ دست رزا و مزا و ساناز و ماناز و مستطاب رو از پشت ببندم!
 
پوآرو
-خانم لمون: مشکلات براي حل کردن به وجود اومدن.

-پوآرو: اوه ه ه چه طرز فکر قابل ملاحظه اي!

تهران پلاک يک
(نويسنده:رضا مقصودي)
-اعتمادي (داريوش موفق): مامان امروز چه روزيه؟

-مادر (مهتاج نجومي): نمي دونم وا...، توي تقويم که چيزي ننوشته بود.

-اعتمادي: پس حتماً روز سينماست!

خروس
(نويسنده:مصطفي كيايي)
-مادر(مرضيه صدرايي):اينقدر اون زبون بسته رو فشار نده. يوقت ديدي تخم کرد ها...

-پسر:مامان اين خروسه ها!!!

-مادر:خبه حالا تو هم اينقدر حاضر جوابي نکن!

هوش سياه 2
(نويسنده:آرش قادري)
- سرگرد احمدي(حسين ياري)به جمشيد کاظمي(کيکاووس ياکيده):کاري نکن يه جايي بفرستمت که بزرگترين تکنولوژي اونجا، لامپ کم مصرف باشه!

ماتادور
(نويسنده: آرش قادري)
هانا (شقايق فراهاني): خوشم نمي آد وقتي واسم هار مي شي!

-ماتادور (عليرام نورايي): برعکس من خيلي خوشم مي آد وقتي تو واسم هار مي شي!

-هانا: فرهاد (با بازي تيرداد کيايي) داره دردسر ساز مي شه.

-ماتادور: (با خودش زمزمه مي کند انگار که در حال فکر و مزه مزه کردن حرف اوست) دردسر ساز مي شه... (و بعد با کمي مکث) دردسر ساز مي شه وقتي بخواي يکي از اعضا رو بکشي و اون هم اين قضيه رو بفهمه و قسر در بره.

پژمان
(نويسندگان:پيمان قاسم خاني،محراب قاسم خاني)
-وحيد (سام درخشاني) و پژمان (پژمان جمشيدي) درباره اين بحث مي کنند که هديه، همسر پژمان نبايد بفهمد او خودرواش را فروخته است.

-وحيد: تفاهم وقتي خوبه که پولشو داشته باشين، وقتي ندارين ميشه سوء تفاهم.

-پژمان: عجب جمله عميقي بود، حالا معنيش يعني چي؟

-وحيد (من و من مي کند): چه مي دونم، معنيشو ول کن، بچسب به قافيه ش ؟ !

-پژمان:من يه فکر عجيبي به سرم زد.

-وحيد:همين که فکر به سرت زده خودش به اندازه کافي عجيب هست!

-پژمان خطاب به دکتر روانشناس: يک بار چند وقت پيش تاندون پام پاره شد، نيمکت نشين شدم. تيم نداشتم، يه جوش گنده هم زد روي دماغم! ديگه گفتم بدتر از اين نمي شه! اومدم خونه ديدم عينکي که پونصد تومن پولشو دادم هم تقلبيه!

-پژمان (خطاب به حميد درخشان): من اصلاً از اين فوتباليستهايي که کار موسيقي مي کنن، گيتار مي زنن خوشم نمي آد. آخه فوتباليست و چه به اين لوس بازيا. مخصوصاً اينايي که موهاي بلند دارن، دو تا چوب مي گيرن دستشون هي بالا و پايين مي کنن.

(در همين لحظه مردي جوان با همين سر و وضع وارد جمع مي شود)

-درخشان (معرفي مي کند): پژمان جان،برادرم رهبر ارکستر هستن!

-پژمان:وحيد دقت کردي ايران واسه خارجيا ميشه خارج؟ آره ديگه! يعني ما يه جورايي هم تو ايرانيم هم تو خارج!

-وحيد(سام درخشاني): اَه! راست ميگيا! يعني ما هم خارجي ايم هم ايراني!

-پژمان:آره ديگه !

-وحيد:تازه فقط ماييم که هم ايراني ايم هم خارجي! اونا فقط خارجي اَن. فلسفه منطق که ميگن اينه‌ها! آفرين پژمان آفرين!چي بوديم ما خبر نداشتيم!.....

هديه(ويدا جوان): واي پژي جون امتحان زيستمو گند زدم...

پژمان: فداي سرت، امتحان واسه گند زدنه. ديگه...!

-پژمان: فک کن پژمان جمشيدي بي پول شه!

-پژمان:من و هديه(نامزدش) با هم تفاهم داريم.مثلا هردومون پول دوست داريم!

-وحيد: پژمان جان به اين نميگن تفاهم، وقتي پول نباشه به اين ميگن سو تفاهم!

آواي باران
(نويسندگان:سعيدجلالي،عليرضا کاظمي پور)
-باران (آزاده زارعي) خطاب به کيانوش (مهران رنجبر): يه بار دلتو بذار جاي من. دلم داره دل دل مي کنه واسه دلتنگي بابام.

شکيب (مهران احمدي): سوسک توله! عشق تجارت خطرناکيه، اسيرش بشي ورشکستت ميکنه.

باران: ازدواج با يه پير کچل که از عهد قجر عنر عنر همرو ميکرده خر و کر، اونم محض خاطره 2تا بالشو يه پتوي پر وسط يه خونه بزرگ سر ظفر، خوشبختي نيس، ته بدبختيه!!

سينا(علي تقوازاده):هيچ عشقي تو دنيا ارزش 4ميليارد رو نداره.

طاها(حميدرضا پگاه):هيچ زخمي خوب نميشه، هميشه يا جاش مي‌ مونه يا يادش...

مادرانه
(نويسنده:سعيد نعمت ا...)
-اردلان(مهدي سلطاني):ميدم گوش پسرت رو ببرن ميدوني گوش بريدن يني چي ؟

-مادر فرزاد(شهين تسليمي):اون به اندازه اشتباهش تنبيه ميشه ... تونميتوني گوش پسرمو ببري، مگه مملکت قانون نداره؟!

-اردلان:قانون؟! قانون منم خانم !چون پول تو جيب منه!

-اردلان: ثابت کنم،فداکاري کنم،باشه چشم، محمدجواد ميگه بچه ات عملي شده بخاطر اينکه نصف کم داره، مادرکم داره، بمون مادر باش زنم شو تحمل ميکنيم همديگرو تا بچمون عملي نباشه هان....قبول؟...قبول؟

-رعنا(لعيا زنگنه):من عشق ميخوام.

-اردلان:نداريم خانوم فقط قرار داده!

-رعنا:من بيشتر از قرار داد ميخوام.

-اردلان:گشتم نبود شمام نگردخانم نيست!

-اردلان: مي خوام هر چقدر که اين چند ساله درآوردم و خرج کنم، خرج کثافت گذشتم کنم...کثافت و خرج کثافت کنم تا ديگه رو زانوهام راه نرم. تو مي دوني رو زانو راه رفتن يعني چي رعنا؟

-رعنا: آره مي دونم، وقتي بعد اين همه سال بفهمي عشقت، شوهرت، مردت هيچ وقت عاشقت نبوده ، بقيه زندگي و بايد رو زانوهات راه بري.

-اردلان: واسه مادرم عين دختر بودم، حالا که رفته دختر دار شدم که برام مادر بشه.

مريم(شقايق فراهاني) به اردلان(مهدي سلطاني): مي ترسم وسط طلبکاري اون سالها بدهکار بشم...

-جليل(حميد رضا هدايتي): آبرو فرش دستباف نيست که هرچي بيشترپابخوره قيمتي ترشه، آبروظريفه، ميشکنه.

-اردلان(مهدي سلطاني) به فرزاد(عباس  غزالي):من مار خوردمااااا... افعي ام... مي‌ بلعمتاا... .
-رها(هستي مهدوي فر):ديگه ميخوام برم.

-اردلان(مهدي سلطاني):اگه يه وقت خواستي بري مثل مامانت يه دفه نرو تا بهم مهلت التماس کردن و بدي و ازت خواهش کنم که نري.

-رها(هستي مهدوي فر):بابا من دوستون دارم...

-اردلان(مهدي سلطاني):ديگه به کارم نمي ياد. به مادري که خون برام فروخت تا درس بخونم قسم... ديگه به کارم نمياد.

-محمد جواد(سيد مهرداد ضيايي):تو دنيا سه جور مرد داريم:يکي مرد به دنيا مياد،يکي دنيا مردش ميکنه،يکي دنيا نامردش ميکنه.
اخبار فرهنگی - بانی فیلم

 

کالا ها و خدمات منتخب

    تازه ترین خبرها(روزنامه، سیاست و جامعه، حوادث، اقتصادی، ورزشی، دانشگاه و...)

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------