درخواست عجيب رحيمي از مهدي هاشمي در اوين!
- مجموعه: اخبار سیاسی و اجتماعی
- تاریخ انتشار : دوشنبه, 30 -3443 03:25
طنز)درخواست عجيب رحيمي از مهدي هاشمي در اوين!
27 مرداد 94
ساعت 10:02 صبح
آقای علوی وزیر اطلاعات پشت یک ستون قایم شده بود و داشت یواشکی آن سوی خیابان را نگاه میکرد که به او رسیدم. گفتم: «سلام جناب وزیر!» از ترس فریاد زد و برگشت سمت من. پرسید: «ئه! دکتر من رو شناختید؟ من که استتار کرده بودم؟» گفتم: «این جا چیکار میکنی؟» چهره مرموزی به خود گرفت و گفت: «دارم کار اطلاعاتی انجام میدم.» گفتم: «راجع به کی کار اطلاعاتی میکنی؟» چپ چپ نگاهم کرد و گفت: «یک وزیر اطلاعات هیچ وقت چیزی رو به کسی لو نمیده.» گفتم: «آقا خوب شد دیدمت.
یه سوالی برام پیش اومده. میگن اون شبی که مهدی هاشمی توی سلول رحیمی بوده، رحیمی دو تا درخواست ازش داشته. یکیش رو خواهر مهدی هاشمی گفته درخواست محمدرضا رحیمی برای پیگیری مسئله بازنشستگیش بوده. اون یکی چیه؟ تو میدونی؟» گفت: «نه وا... خبر ندارم. بذارید بپرسم میگم بهتون.» بعد تلفنش را در آورد و شماره کسی را گرفت.
بعد که طرف تلفن را جواب داد، گفت: «عقاب عقاب، شاهین. عقاب عقاب، شاهین.» بعد گفت: «شاهین جان، جونیور توی مهمونی چنگیز بوده. میدونی چنگیز چیا بهش گفته؟... ماجرای بازنشستگی رو میدونستم. اون یکی درخواستش... اوه اوه! جدی میگی؟ واقعا؟! واااای... باورم نمیشه!» بعد که تلفن را قطع کرد با استرس از او پرسیدم: «چی شده؟ چی گفته؟» آقای علوی با چهرهای متعجب گفت: «بهش گفته قربون دستت دو تا چایی بردار بیار که بشینیم حرف بزنیم.»
گفتم: «نه نه! بعدش چی گفته.» گفت: «گفته خیلی پررنگ ریختی مثل زهر میمونه.» گفتم: «ای بابا! بعدش! درخواستش رو میگم.» گفت: «آقا شما گفتید دومین درخواستش چی بوده. نگفتید همه رو بپرس که.» گفتم: «آخه چایی خوردنشون به ما چه ربطی داره؟» علوی کمی فکر کرد و گفت: «خب من که مسئول طبقه بندی اطلاعات نیستم. فقط اطلاعات میدم.
حالا بذارید دوباره زنگ بزنم.» دوباره با تلفن صحبت کرد و گفت: «آقا چیز خاصی نگفته. از مهدی هاشمی خواسته هیچ وقت به رئیساش اعتماد نکنه. اگه کار خلافی ازش خواستن بگه چشم ولی انجام نده. چون رئیساش مثل آب خوردن پشتش رو خالی میکنن و میفروشنش و میگن این از ما نیست و همه تقصیرا رو میاندازن گردنش.» گفتم: «اوه! خب مهدی هاشمی چی گفته؟» گفت: «مهدی هم گفته نصیحت خوبیه ولی همه رئیسها مثل هم نیستن.
بعضیها یکتان!» گفتم: «خب؟ رحیمی چی گفته؟» گفت: «رحیمی هم گفته یکتا وزرای احمدی نژادن. خودش رایحه خوش خدمته.» پرسیدم: «اون وقت مهدی هاشمی چیزی از رحیمی نخواسته؟» گفت: «چرا! یه متکا خواسته.» چپ چپ نگاهش کردم و گفتم: «خب دیگه چی؟» گفت: «گفته سرِ پنکه رو هم بده اون طرف باد میخوره بهم خشک میشم.» گفتم: «ای بابا... بعدش چی شده؟» گفت: «بعدش سرشون رو گذاشتن روی متکا و خوابیدن.»
پرسیدم: «یعنی دیگه هیچی به همدیگه نگفتن؟» گفت: «چرا! مهدی به رحیمی گفته شب بخیر، رحیمی هم گفته: فداااات، ستاره بچینیییی، بوس بوس.» گفتم: «با تشکر از اطلاعات مفیدتون. خیلی کمکم کردی. به کارت برس.» این آقای علوی خوب دهانش قرص است. مطمئنم که میدانست درخواست دوم رحیمی از مهدی چه بود، ولی چیزی بروز نداد. همیشه وقتی نمیخواهد جواب بدهد با شوخی و خنده زیر سبیلی رد میکند. ولی من که بالاخره میفهمم درخواست دوم رحیمی چه بوده. حالا میبینید...
وقایعنگار 27 مرداد 94:
1. مهدی هاشمی یک شب در سلول محمدرضا رحیمی مانده است./ رحیمی دو درخواست از مهدی هاشمی داشته است.
اخبار سیاسی - قانون