قدم بردار! نه برای قهرمانی!



روش صحیح گام برداشتن

قدم بردارید اما نه برای قهرمانی بلکه به خاطر خود قدم برداشتن

 

تصمیم می‌گیرید ورزش کنید. لباس و کفش ورزشی می‌خرید. در یک باشگاه ثبت‌نام می‌کنید. یک رشته ورزشی خاص انتخاب نموده، کلی فیلم وکتاب و سی‌دی آموزشی در خصوص آن رشته خاص برای خود تهیه می‌کنید...

اما وقتی روز اول شروع می‌کنید آن‌قدر به خودتان فشار می‌آورید که روز دوم با تاخیر سراغ ورزش می‌روید و روز سوم خستگی و اسید لاکتیک را بهانه گرفتگی عضلاتتان می‌کنید و در نتیجه کم‌کم همه چیز را به فراموشی می‌سپارید. چرا!؟

از امروز تصمیم می‌گیرید برای کنکور سال دیگر سنگ تمام بگذارید. تمام پس‌انداز خودتان را صرف خرید انواع کتاب‌های کمک درسی می‌کنید. گوشه‌ای از منزل را برای خودتان خالی می‌کنید. یک برنامه درسی کاملا فشرده و سخت‌گیرانه برای خود طرح‌ریزی می‌کنید و جلوی همه قسم می‌خورید که این بار دیگر جدی هستید و دیگران باید به تصمیم شما احترام بگذارند. اما چند روز بعد که ذهن و جسمتان تحت فشارهای شدید و برنامه بسته و فشرده از هم پاشید، ناگهان بی‌خیال می‌شوید و به این می‌اندیشید که اگر سال دیگر قبول نشدید باز سال‌های بعد از آن هم هست و تازه قرار است کنکور چند سال دیگر حذف شود و تا آن موقع هم می‌توان صبر کرد. شما همان کسی هستید که آن‌قدر پر شور و هیجان کار را شروع کردید و ناگهان همه چیز را به یک باره رها کردید و تسلیم شدید! چرا؟؟!

وقتی در چهره معصوم همسر و فرزندان خود خیره می‌شوید به خود می‌گويید که وقت آن رسیده که بخشی از زندگی خود را تا دیر نشده با آن‌ها بگذرانید. محکم و استوار به ريیس اداره می‌گويید که وقتی برای اضافه کاری بیشتر در اداره ندارید. زود به منزل می‌آيید و به شکل‌های مختلف مهربانی خود را به همسر و فرزند نشان می‌دهید. اما دو سه روز که می‌گذرد احساس می‌کنید که زیاده‌روی کرده‌اید و دوباره به برنامه کاری سابق خود برمی‌گردید و به تدریج همه آن معصومیت و زیبایی را به فراموشی می‌سپارید! چرا؟!!

راه سوم این شماره در خصوص همین تصمیمات یکبارگی و جدی است که خیلی ها در زندگی خود می‌گیرند و مدتی بعد همه چیز را به فراموشی می‌سپارند و به سر جای اول خود برمی‌گردند. در همه این‌ها طوری وانمود می‌شود که دو راه بیشتر پیش پای فرد تصمیم گیرنده وجود ندارد! یا باید قهرمان بدنسازی شد یا اصلا ورزش نکرد!!؟ یا باید بهترین همسر دنیا شد و یا نشد!! یا باید نفر اول کنکور شد و یا درس نخواند! یا باید بهترین ماشین سواری را در اختیار داشت یا اصلا سراغ گواهینامه نرفت! یا باید تمیزترین و بی‌لک‌ترین و سفیدترین صورت را داشت یا نسبت به بهداشت و زیبایی سر و صورت بی اعتنا بود! یا باید زیباترین لباس مد را پوشید یا انگار نظافت و تمیزی سر و وضع ظاهر را کرد و طریق ژولیدگی پیشه کرد!!

اما این‌که درست نیست. وقتی فرصت داریم تا با چند حرکت ورزشی فرصت تناسب و سلامت را به بدن خود بدهیم، خوب چرا این کار را نکنیم!؟ گیریم هیچ‌کس شاهد رشد عضلات ما نباشد و یا عضلات شکم ما فعلا با عضلات بازویمان نخواند! این‌ها چه ربطی به سلامت جسمی ما دارد که از هر چیزی مهم‌تراند؟! مشکل کجاست که به محض این‌که صبح زود لباس ورزشی به تن می‌کنیم و تصمیم می‌گیریم که در نزدیک‌ترین پارک به منزل خود بدویم. دايم نگاه مان را این سمت و آن سمت می‌چرخانیم تا نگاه آشنایی ببینیم و ورزشکاری خود را به رخ او بکشیم و وقتی تماشاچی مناسبی برای ورزش‌های خود پیدا نمی‌کنیم ده دقیقه بعد به رختخواب برمی‌گردیم و فقط روزهای تعطیل که جمعیت بیشتری در پارک وجود دارد تصمیم به ورزش می‌گیریم!!

چه اشکالی دارد که نفر اول کنکور نشویم و در بهترین رشته بهترین شهر قبول نشویم ولی در عوض در یک رشته مناسب در شهری دور پذیرفته شویم و به جای خانه‌نشین بودن و در خیابان‌ها بی‌خود پرسه زدن در آن شهر دور به سر بریم. بگذار در و همسایه هر چه می‌خواهند بگویند! چه اهمیتی دارد که آن‌ها نظرشان راجع به تو و رشته تحصیلی تو چیست!؟

چرا نباید در حین کار و در ساعات فراغت بین روز هر وقت فرصتی دست داد سراغ همسر و بچه‌ها را گرفت و کار و زندگی را با آن‌ها تقسیم کرد. چرا حتما باید یا زنگی زنگ بود یا رومی‌ روم تا مقبول نظر این و آن باشد و در غیر این صورت همسر و فرزند باید تاوان پس دهند!

 

گام برداشتن برای رسیدن به هدف

در طی قدم زدن مقصد کم کم شکل می‌گیرد

 

می‌دانید مشکل کار کجاست!! مشکل اساسی در آن مدال‌های طلا و نقره و برنزی است که بر گردن نفرات اول تا سوم آویزان می شود. مشکل جایزه و احترامی است که برای نفرات تک رقمی کنکور قايل می‌شوند. مشکل شان و مرتبه‌ای است که جامعه برای مرد پولدار و صاحب مقام قايل است و برای مرد خانواده‌دار چنین‌شان و جایگاهی را قايل نیست. مشکل در قهرمانی است.

می‌گویند روزی مردی بسیار ضعیف و نحیف نزد طبیبی حاذق و زیرک رفت و از سستی بدن و ضعف شدید عضلانی خود شکایت کرد. طبیب نگاهی به سر و وضع بیمار انداخت و به او گفت که عمر او در حال به سرآمدن است و دیگر امیدی به زنده ماندنش نیست. ولی او حاضر است درمانش کند به شرط  آنکه به مدت ده روز هر کاری که می‌گوید را انجام دهد.

مرد بیمار که از مرگ به شدت ترسیده بود قبول کرد. روز اول طبیب به او گفت که اتاق معاینه‌اش را کاملا تمیز کند و تمام وسایل و پنجره‌ها را شسته و برق اندازد. روز دوم از بیمار خواست تا به حیاط پشت منزل طبیب برود و باغچه حیاط خلوت را کاملا شخم زند و برای کشت و کار آماده کند. روز سوم از او خواست نرده‌های منزلش را تعمیر کند و.... روز دهم که همه کارها انجام شد. مرد بیمار نزد طبیب آمد و سالم و سرحال مقابل طبیب ایستاد و هیچ نگفت. طبیب سری تکان داد و گفت: ”ببین جانم! علاج درد تو بی‌حرکتی و یک جا نشینی و به کار نگرفتن تمام عضلات بدن ات در امور روزمره بود. تو در طی این ده روز درمان شدی و در واقع دوای درد تو در گام‌هایی بود که برای رسیدن به این‌جا طی کردی! تو الان سالمی!“

خوب به داستان بالا دقت کنید. تصمیم می‌گیریم در جاده‌ای قدم بزنیم و به مقصدی برسیم. شروع به قدم زدن می‌کنیم و به پیش می‌رویم. یکی از راه می‌رسد و تصویری از مقصد را به ما نشان می‌دهد. تصویری که ما را در جا میخکوب می‌کند! مقصد که خیلی دور است و دست نایافتنی! پس این‌گونه قدم زدن دیگر چه فایده‌ای دارد. پس ما می‌ایستم و همه چیز به هم می‌ریزد!! همه چیز با توقف ما از بین می‌رود و دیگر جاده و مقصد معنای خود را برای ما در زندگی از دست می‌دهند. حال آن‌که در طی همین قدم زدن بود که مقصد کم کم شکل می‌گرفت. ما با کم کم قدم زدن پاهای قوی‌تری پیدا می‌کردیم. در طول راه روش صحیح گام برداشتن را یاد می‌گرفتیم. با اشخاص جدیدی در مسیر جاده آشنا می‌شدیم و به تدریج آن‌قدر قوی و قدرتمند می‌شدیم که گام‌هایی محکم‌تر و قوی‌تری برمی‌داشتیم. مهم این نبود که به مقصد می‌رسیدیم یا نه. اما مهم این بود که نسبت به الانمان وضعی بسیار بهتر داشتیم. اما ما چون مقصد زده بودیم و فکر می‌کردیم یا مقصد یا هیچ! سرجایمان ماندیم و هیچ را انتخاب کردیم.

نتیجه این‌که در زندگی هرگز برای قهرمان شدن و مدال گرفتن دست به کاری نزنید. کاری که می‌خواهید واردش شوید را با چشم دل نظاره کنید. اگر دیدید دوستش دارید و می‌پسندید به آن دل ببندید و با تمام وجود به سراغش بروید. خواهید دید که بعد از مدتی در طول قدم زدن آن‌قدر چیزهای با ارزشی بدست می‌آورید که تمام مدال‌ها و جایزه‌های قهرمانی هم در قیاس با آن پشیزی ارزش ندارد.

همه آن‌ها که الان بدنی سالم دارند. تحصیلات دانشگاهی خوبی دارند که می‌توانند در بازار کار استفاده کنند. خانواده‌های محکم و استواری دارند و از روحیه سالم و بانشاطی بهره‌مندند، اصلا قهرمان نیستند و هرگز در پی یافتن مدال یا فتح سکویی نبوده‌اند. آن‌ها عاشق قدم زدن‌اند و وقتی به انتهای جاده می‌رسند و می‌بینند که اتفاقا نفر اول شده‌اند و مدال آورده‌اند تبسمی می‌کنند و مسیر خود را عوض می‌کنند تا باز هم راه را ادامه دهند. آن‌ها عاشق راه رفتن‌اند و قهرمانی و مدال برای آن‌ها هیچ ارزشی ندارد. راه سوم این شماره هم همین است. قدم بردارید اما نه برای قهرمانی بلکه به خاطر خود قدم برداشتن!

منبع: موفقیت

 

کالا ها و خدمات منتخب

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------