راه گم كردم !



شعر,شعر در دل با خدا,راز و نیاز با خدا,گفتگو با خدا

راه گم كردم


راه گم كردم، چه باشد گر به راه آری مرا؟
رحمتی بر من كنی واندر پناه آری مرا؟


می‌نهد هر ساعتی بر خاطرم باری چو كوه
خوف آن ساعت كه با روی چو كاه آری مرا


راه باریك است و شب تاریك، پیش خود مگر
با فروغ نور آن روی چوماه آری مرا


رحمتی داری كه بر ذرّات عالم تافته‌است
با چنان رحمت عجب گر در گناه آری مرا


شد جهان در چشم من چون چاه تاریك از فزع
چشم آن دارم كه بر بالای چاه آری مرا


دفتر كردارم آن ساعت كه گویی: باز كن
از خجالت پیش خود در آه آه آری مرا


اسب خیرم لاغر است و خنجر كردار كُند
آن نمی‌ارزم كه در قلب سپاه آری مرا


لاف یكتایی زدم چندان كه زیر بار عُجب
بیم آنستم كه با پشت دو تا آری مرا


هر زمان از شرم تقصیری كه كردم در عمل
همچو كشتی زآب چشم اندر شناه آری مرا


خاطرم تیره است و تدبیرم كژ و كارم تباه
با چنین سرمایه كی در پیشگاه آری مرا


گر حدیث من به قدر جرم من خواهی نوشت
همچو روی نامه با روی سیاه آری مرا


بندگی گر زین نمط باشد كه كردم «اوحدی»
آه از آن ساعت كه پیش تخت شاه آری مرا [1]

 

[1] . دیوان مراغه‌ای

منبع:andisheqom.com

کالا ها و خدمات منتخب

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------