رؤیاهایی که در نقطه صفر یخ می زنند



اخبار,اخبار امروز,اخبار جدید

همراهی پرمخاطره خبرنگار "ایران" با قاچاقچیان انسان در مرز ترکیه/ رؤیاهایی که در نقطه صفر یخ می زنند

تا چند دقیقه دیگر پاسگاه مرزی ترکیه را دور می زنیم. آن طرف یک ون منتظر است تا ما را برساند به خاک یونان. به غیر از من و دوستم «علی»، 8 مرد افغانستانی و پاکستانی همراهمان هستند.هوا فوقالعاده سرد است. تا کمر توی برف هستیم؛ سوز برف و سرمای نیمه شب تا مغز استخوانمان نفوذ کرده. نقطه صفر مرزی، کوه آرارات، مرزایران و ترکیه.

حمید حاجی پور خبرنگار روزنامه ایران، این بار با گروهی از کسانی که قصد خروج قاچاق از ایران بوسیله قاچاقچیان انسان را داشتند همراه شد و در پوشش یکی از مهاجران در برف و سرما تا نقطه صفر مرزی با آنها سفر کرد. متن کامل این گزارش پر ماجرا را فردا در روزنامه ایران می توانید بخوانید. در اینجا بخشی از گزارش از نظرتان می گذرد:

... یکی از سه قاچاقچی در این برف که گاهی تا کمر توی آن فرو میرویم دوش به دوشمان میآید و میگوید اگر چند دقیقه ای تحمل کنیم و اوضاع خوب باشد وارد خاک ترکیه میشویم. « امیر علی» در میان قاچاقچیها تنها کسی است که دست کم جواب ما را میدهد، خیلی کوتاه. لباس بادگیر سفید رنگ پوشیده و سبیلهایش از سرما قندیل بسته. بدن ورزیدهای دارد. آنقدر این کوه را بالا و پایین رفته که همه جا را مثل کف دستش می شناسد. اصلاً به زمین نگاه نمی کند. فقط ما و آن روبه رو. وظیفه اش این است که نگذارد مسافران با هم صحبت کنند و مبادا کسی سیگار بکشد. آن یکی ها خیلی جلوتر از ما هستند. در این تاریکی شب نمیشود جلوتر را دید.  3 ساعت است در راهیم. پاهایمان از شدت سرما بیحس شده و صورتمان سرخ سرخ. باد مثل تازیانه به صورتمان میخورد. پشیمانی دیگر فایدهای ندارد. حرفهای قاچاقچی در این سرمای غیر قابل تحمل امیدوارمان میکند ولی وقتی زنگ موبایلش بهصدا در میآید همه سرجایشان میخکوب میشوند. باید برگردیم. این همه پیادهروی در کوهستان با این همه برف بیهوده بود. مرزبانهای ترکیه سر پستهایشان هستند.


قاچاقچی دیگری به سویمان میآید. قد بلندی دارد با اندامی لاغر و انگار نه انگار که هوا سرد است. زیپ کاپشنش را پایین کشیده. می گوید باید برگردیم پایین تا وضعیت عادی شود و مرزبانهای ترکیهای پستهایشان را ترک کنند.


تنها کسی که از این خبر خوشحال است، شاید من باشم! به رویم نمی آورم ولی در دلم ولوله ای است. با این کوله باری که چند ساعت روی دوشمان سنگینی کرده حالا باید برگردیم پایین. درمیانه راه «ادریس»، افغانستانیها و پاکستانیها را به خانه ای روستایی در دامنه کوه میبرد. گویا قرارشان این است که آنها از ما جدا باشند. در راه با یکی از افغانها بدون اینکه امیرعلی متوجه شود صحبت میکنم؛ آنها میخواهند به ترکیه بروند و از آنجا هم به سوریه. خدا را شکر ما با آنها نمی رویم. به نظرم می خواهند به داعش بپیوندند.

 

اخبار اجتماعی - ایران

 

کالا ها و خدمات منتخب

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------