جنایتی که در بستر رفاقت و اعتماد رخ داد / یاد گرفتم زود تصمیم نگیرم
- مجموعه: اخبار فرهنگی و هنری
- تاریخ انتشار : شنبه, 03 تیر 1396 15:33
به گزارش تسنیم، «ماه عسل» در برنامه دیشب، جمعه دوم تیر ۱۳۹۶ به ماجرای رفاقتی پرداخت که در نهایت به جنایت منتهی میشود. همه چیز از یک رابطه کاری میان حامد و دوستش آغاز میشود. کار به جایی میرسد که حامد به او پیشنهاد میدهد که برایش کار کند. او هم قبول میکند. این رفاقت ادامه مییابد تا...
حامد و مادرش مهمان برنامه «ماه عسل» شدند تا این ماجرا را شرح دهند. آنها این ماجرا را در حضور احسان علیخانی مجری برنامه اینگونه شرح دادند:
حامد: فوقلیسانس برق هستم. الآن هم کارم برق است.
مادر: چهار بچه دارم.
علیخانی: اتفاق عجیبی در سال ۱۳۹۴ برای شما رخ میدهد. این ماجرا را برایمان شرح بده.
حامد: از ۱۷سالگی برقکاری ساختمان میکردم. خیلی رفیقباز بودم. یک نفر پیدا کردم از دوستانم و او را هم وارد کار خودم کردم. کنار خودم هم به او حقوق میدادم. سال ۱۳۹۴ بود. گاهی این رفیقم را شبها هم پیش خودم در خانه نگه میداشتم. وضع مالیشان خیلی خوب نبود. خانهشان شهریار بود. نزدیک ۲۰ روز در زندگی ما بود و خیلی هم مورد اعتماد ما بود.
مادر: عین خود حامد دوستش داشتم. خیلی به او محبت میکردم.
حامد: چند ماه گذشت و مدتی بود که پروژه کاری گیرم نمیآمد. یک شب به من زنگ زد که برویم بیرون تا دوری بزنیم. عینکش از دستش افتاد و شکست. گفت "بدون عینک نمیبینم". از من خواست که شب خانه ما بیاید. گفتم باشه. همان شب هم چند تا از بچههای دیگر از دوستانم به خانهمان آمدند. دوستانم شب رفتند. ما هم شب خوابیدیم و صبح دیدم که از اتاقم دارد بیرون میرود. گفتم "کجا میروی؟"، گفت دستشویی.
من هم خوابیدم. از خواب بیدار شدم و دیدم که چاقو در گردنم بود. او هم روی سینهام نشسته بود. چاقو را از گردنم کشیدم بیرون. گفتم "چکار میکنی؟" مادرم داشت با همسر برادرم صحبت میکرد. دیدم مادرم در اتاق را باز کرد. تا مادرم را دید، یک چاقو به سینهام زد و یک چاقو هم به ریهام زد. با پا زدمش و به دیوار خورد. من بهصورت حرفهای تکواندو کار میکردم. پا شدم و گارد گرفتم.
مادر: به او گفتم که "به چشمهای من نگاه کن، چرا این کار را میکنی؟".
علیخانی: در این صحنه شما در تعجب بودید که چرا این مهمانتان این کار را میکند.
حامد: امان نمیداد.
مادر: با خودش فکر کرده بود که اینها میخواهند به عروسی بروند و پول توی خانه دارند. میخواست پول را بردارد و برود.
حامد: در همان حین یک چاقو هم به ران پایم زد. یک چاقو هم به کمر مادرم زد. من رفتم بیرون و افتادم. او هم فرار کرد. نیروی انتظامی آمد و بعدش هم آمبولانس آمد. یک عمل در همان روز اول در بیمارستان روی من انجام دادند. در هفتههای اولیه هم دو عمل دیگر انجام دادند. روزهای آخر هم متوجه شدم که میخواهند پایم را قطع کنند.
هزار و یک جور فکر میکردم. فکر میکردم شاید پولش را کم دادهام. اما میدانستم که هیچ وقت برایش از نظر پول کم نگذاشتم. حتی عید برایش لباس گرفته بودم.
مادر: کمر من را هم عمل کردند. کارد را آنقدر در کمر من فرو کرده بود که تا نزدیکی ستون فقرات آمده بود. یک شب و یک روز روی تخت بودم. تا دکتر اجازه داد که از تخت بیرون بیایم، رفتم سراغ حامد. حامد هم در همان بیمارستانی بستری بود که من بستری بودم.
حامد: یک ماه در بیمارستان بستری بودم. بعد از آن فشار زیادی روی من بود. تا حالا ندیده بودم کسی چاقو بخورد. تا آن زمان با خودم میگفتم که این فرد نزدیکترین دوستم است. بعد از این که از آیسییو بیرون آمدم، برادرانم حتی یک لحظه هم من را تنها نمیگذاشتند، از سوءقصد دوباره میترسیدند. از برادرانم خجالت میکشیدم و شرمنده مادرم بودم. مادرم بهواسطه من این اتفاق برایش افتاد.
بهشدت احساس شرمندگی میکردم. روز پنجم که دکتر بالای سرم آمد، گفتم "کی میتوانم بروم تکواندو کار کنم؟". گفت "تکواندو؟ تو روزی که آمدی احتمال زیادی داشت که بمیری". در بیمارستان از شرمندگی تصمیم گرفتم که خودکشی کنم. نمیخواستم به خانه بازگردم. میخواستم خودم را راحت کنم.
علیخانی: تصمیم میگیری که خودت را از پنجره بیمارستان به پایین پرت کنی.
در همین حین احسان علیخانی، از مهمان دیگری دعوت میکند تا داخل استودیوی برنامه شود. سعید از کادر اورژانس اجتماعی است.
حامد: مطمئن بودم که باید از پنجره بیرون بپرم. سعید را همان شب برای اولین بار دیدم. ساعت ۱۰ و نیم بود که سعید را دیدم.
سعید: در اورژانس اجتماعی سالهاست که کار میکنم. همان شب به من اطلاع دادند کسی هست که میخواهد خودش را از پنجره به بیرون پرت کند. آن شب شیفتم تمام شده بود و با من تماس گرفتند که چنین موردی هست. حامد در طبقه پنجم بود. پرسیدم که نامش چیست. برادرش آمد و داستانش را برایم تعریف کرد. از همه خواستیم که محیط را خالی کنند. خدا را شکر همه از محل رفتند. یک پایش آویزان و پایین ساختمان هم پُر از تیرآهن بود. اصلاً هم نمیشد که تشک پهن کنیم.
حامد: امروز وقتی نگاه میکنم که چه کردهام، واقعاً شرمندهام. اولین سؤالی که سعید پرسید گفت "نامت چیست؟" و من جوابش را ندادم.
سعید: به او گفتم که "صبر کن و به حرفم گوش کن. یک بار هم که شده زندگیات را برایم تعریف کن". از حامد میپرسیدم که "چهچیزی برایت ناخوشایند شده است؟"، تشنه بود. گفتم که آب برایش بیاورند. خودم آب را برایش نبردم، چون ممکن بود به من اعتماد نداشته باشد و فکر کند که میخواهم یکهویی او را بگیرم.
لیوان آب را یکی از همکارانم که خانم بود روی لبه پنجره گذاشت تا خودِ حامد آن را بردارد. لیوان آب را که خورد، لیوان را به پایین پرت کرد و گفت "ببین، من هم کمتر از یک ثانیه به پایین میرسم."، بالاخره زندگیاش را برایم تعریف کرد.
مادرش: سعید خیلی به ما لطف کرد. جان بچهام را تا عمر دارم به سعید و دکترش مدیونم. پدرش گفته بود که "هرچقدر بخواهید میدهم، فقط پای این بچه قطع نشود".
حامد: بعد از این اتفاق و گذشت یک ماه از بیمارستان مرخص شدم.
علیخانی: کسانی هستند که میخواهند خودشان را بکشند. کسی که اینقدر شجاعت دارد که میخواهد جان خودش را بگیرد، با یکدهم این شجاعت میتواند با هرمشکلی مواجه شود و بر آن غلبه کند.
حامد: در اولین جلسه دادگاهی که قاضی از او پرسید که "چرا این کار را کردی؟"، گفت "میخواستم حامد را بکشم و بعد دزدی کنم". رمز عابربانکهایم را هم داشت.
علیخانی: در فرهنگ ما رفاقت و همسفرهشدن هست اما ما خیلی زود اعتماد میکنیم. بهتازگی جرمهایی شکل گرفته که از طریق همین رفاقت انجام میشود.
حامد: تصمیم من در بیمارستان برای خودکشی یک حماقت بود. اصلاً فکر نمیکردم که بتوانم به دانشگاه بروم و تا این حد موفق باشم. اگر آن اتفاق میافتاد، برای همیشه شرمندگی بزرگی بهروی دوش خانوادهام میگذاشتم. خانوادهام تا عمر داشتند شرمنده این کار من بودند.
سعید: کودکآزاری، سالمندآزاری، دختران و زنان در معرض آسیب و اختلالات هویتی و جنسی را مردم از طریق شماره ۱۲۳ به ما اطلاع دهند. در بحث کودکآزاری با ضوابط قضایی هم در ارتباطیم. بچههای اورژانس اجتماعی بیادعا کار میکنند و زحمات بسیاری میکشند.
حامد: بزرگترین درس این اتفاق برای من این بود که زود تصمیم نگیرم.