کودک خردسال زیر شکنجه‌های ناپدری دو چهره



کودک 4 ساله که گویی شیفته مهربانی های ماموران انتظامی شده بود، وقتی برای دومین بار قدم به اتاق رئیس کلانتری گذاشت، ناگهان اشک ریزان جیغی وحشتناک کشید و در حالی که پشت میز اتاق پنهان می شد، چشمان وحشت زده اش را به چهره مردی دوخت که ....  

به گزارش خراسان، این ماجرای عجیب که در کلانتری شفای مشهد رقم خورد، از آن جا حکایت هولناک کودک آزاری را فاش کرد که زن جوانی سراسیمه وارد اتاق رئیس کلانتری شد و در حالی که آثار دلخراشی از سوختگی و زخم های متعدد روی پیکر پسر بچه همراهش را نشان می داد، به سرگرد سبکبار (رئیس کلانتری شفا) گفت: این کودک معصوم را زنی نزد من آورد که در همسایگی ما زندگی می کند.

 

زن همسایه از من خواست مدتی از این پسربچه 4 ساله مراقبت کنم تا وقتی آثار زخم ها اندکی از بین رفت و کمی بهتر شد، او را نزد مادرش بازگردانیم! من که به شدت تعجب کرده بودم درباره آثار سوختگی روی پیکر کودک پرسیدم که زن همسایه پاسخ داد: پدر ناتنی این بلا را سر فرزندش آورده است و من هم که اوضاع را این گونه دیدم، قلبم به درد آمد و او را به کلانتری آوردم تا قانون حق این کودک را بگیرد ...

 

لحظاتی بعد پسر بچه که گویی در سایه سار مهربانی های پلیس آرامش روحی را به آغوش می کشید، لبخندزنان دومین شکلات شیرین را به دهان گذاشت و در پاسخ به یکی از افسران دایره اطلاعات و امنیت عمومی کلانتری که پرسید: «چه کسی تو را کتک می زند؟» بی درنگ گفت: «بابا سلیم!»

 

با این جمله کودک، نگاه همه نیروهای حاضر در اتاق رئیس کلانتری به یکدیگر دوخته شد. هنوز دقایقی از این ماجرا نگذشته بود که یکی از افسران دایره اطلاعات با هماهنگی های قضایی، پدر و مادر «حسن» را به کلانتری فراخواند.

 

مادر 20 ساله کودک در حالی که تلاش می کرد آثار سوختگی و زخم های وحشتناک را به بازیگوشی فرزندش ارتباط دهد و مدام موضوع را به بیراهه می کشاند، فقط به عصبی بودن همسرش اشاره کرد و با بیان این که گاهی رفتارهای «سلیم» دست خودش نیست درباره سرگذشت خود گفت: 13 سال بیشتر نداشتم که به خواست پدر و مادرم پای سفره عقد نشستم و با «نثار احمد» ازدواج کردم.

 

او پسر عمویم بود و من هیچ نقشی در انتخاب همسر نداشتم چرا که این گونه ازدواج های فامیلی در میان قوم ما مرسوم است اما این ازدواج چند سال بیشتر دوام نداشت. «نثار احمد» نه تنها بیکار بود بلکه اعتیاد شدیدی به مواد مخدر داشت و نمی توانست مخارج زندگی را تامین کند.

 

در همین شرایط من باز هم با پیشنهاد خانواده ام و در حالی که فرزندم دومین بهار زندگی اش را پشت سر گذاشته بود، از پسر عمویم طلاق گرفتم و سپس به صورت غیرقانونی به همراه خانواده ام از افغانستان به مشهد مهاجرت کردیم.

 

طولی نکشید که با «سلیم» آشنا شدم و با یکدیگر ازدواج کردیم. البته اولین شرط من برای ازدواج این بود که «سلیم» برای پسرم پدری کند و او را نیز دوست داشته باشد! اما بعد از به دنیا آمدن دخترم که اکنون 4 ماهه است، «سلیم» گاهی عصبانی می شود و دست به رفتارهای ناشایستی می زند که قلبم می لرزد اما او شوهر من است و ...

 

 

کالا ها و خدمات منتخب

    تازه ترین خبرها(روزنامه، سیاست و جامعه، حوادث، اقتصادی، ورزشی، دانشگاه و...)

    سایر خبرهای داغ

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------