پشت پرده يك پرونده فرزندكشي
- مجموعه: اخبار حوادث
- تاریخ انتشار : یکشنبه, 05 تیر 1401 09:01
وكيل متهم به قتل: موكلم چندينبار خودكشي كرده؛ فقط ميخواهيم او تحت درمان قرار بگيرد
تير ماه سال ۱۴۰۰ خبري منتشر شد مبني بر اينكه مادري، دختر ۵ سالهاش را در شهرستان دهدشت از توابع استان كهگيلويه و بويراحمد به قتل رسانده است.
سال گذشته «ص.ك» پدر آيسا؛ در مصاحبهاي به من گفته بود: «۱۲ سال با همسرم زندگي كردم و دو سال پيش از اين حادثه طلاق گرفته بوديم. حاصل ازدواجمان دو فرزند شد. آيسا بعد از طلاق به حضانت مادرش درآمد و پسرم با من زندگي ميكرد. تا اينكه آن روز متوجه شدم آيسا را به قتل رسانده. همسرم مشكل روحي و رواني داشت...»
اين صحبتها در همان سال گذشته ظاهر ماجرا بود. متهم به قتل در اين يك سال در كانون اصلاح و تربيت شهرستان دهدشت بهسر ميبرد. وضع روحي و رواني او به شدت بههم ريخته است و گمان ميكند آيسا هنوز زنده است. حالا يك سال از اين اتفاق ميگذرد. «كوروش پوركپور» وكيل «ز.ب» مادر آيسا با «اعتماد» تماس ميگيرد و از پشت پرده اين پرونده فرزندكشي توضيحاتي را ارايه ميدهد.
۶ بار خودكشي
پوركپور وكيل معاضدتي متهم به قتل درخصوص شرايط روحي اين متهم ميگويد: «موكلم در شرايط خاصي بهسر ميبرد. چندينبار خودكشي كرده؛ فقط ميخواهيم او تحت درمان قرار بگيرد. قبل از اينكه بگوييم اين خانم؛ متهم به قتل دخترش است بايد نگاهي به زندگي او داشته باشيم. با نگاهي آسيبشناسي و روانشناسي به اين پرونده كه البته در حوزه تخصص بنده هم نيست اما تشخيص آن آسان است؛ ميتوانيم دريابيم كه موكلم چه شرايط وحشتناكي را سپري ميكند، چون در حال حاضر اصلا مسائل حقوقي اولويت كار ما نيست. اولويت الان شرايط موكلم است كه در زندان هر لحظه ممكن است به خودش يا ديگري آسيب وارد كند و فاجعهاي بدتر رخ بدهد.
در نتيجه تقاضا دارم موكلم در يك بيمارستان تحت درمان قرار بگيرد. موكلم چه قبل از ازدواج و چه بعد از ازدواج از داروهاي اعصاب قوي استفاده ميكرد و حالا هم نياز به داروي اعصاب و روان دارد، اما آنگونه كه بايد مورد درمان قرار بگيرد قرار نگرفته و به دليل نبود امكانات كافي بدون تجويز دارو از سوي پزشك متخصص اعصاب و روان در كانون اصلاح و تربيت شهرستان دهدشت بهسر ميبرد. در اين شهرستان زنداني براي زنان وجود ندارد و آنها در كانون اصلاح و تربيت در قسمتي از زندان بهسر ميبرند. يكي از كارشناسان و مددجويان كانون به من گفت؛ اگر شرايط مراقبت از او به همين روال پيش رود، او هر لحظه حتي همين الان كه من با شما صحبت ميكنم ممكن است اقدام به خودكشي كند.»
اين وكيل دادگستري درخصوص جزييات پرونده موكلش در ادامه توضيح ميدهد: «در ۲۸ تير ماه سال گذشته اين حادثه رخ داد. موكلم پس از جدايي از همسر اولش به دليل مشكلات اقتصادي مجدد ازدواج كرد. حاصل ازدواج دومش يك دختر و يك پسر بود. پس از ازدواج دومش نيز به دليل مشكلات فراواني كه با آن آقا داشتند از هم جدا شدند. پدر آيسا شاگرد يك بستنيفروشي بود و به لحاظ اقتصادي وضعيت مناسبي نداشت.
بعد از ازدواج و مشكلات فراوان، موكلم بين پنج تا شش بار خودكشي كرد. متاسفانه بحث گرفتن كمك از روانشناس و روانپزشك در كلانشهرهاي ما هنوز جا نيفتاده چه برسد در شهرستانهايي كه امكانات آنچناني هم ندارند. او چند بار دست به خودكشي زد، شرايطي فراهم نبود كه موكلم بخواهد از مشاوره و كلاس و درمان بهره ببرد. موكلم هر بار كه خودكشي ميكرد نهايتش اين بود كه به بيمارستان منتقل ميشد و شست و شوي دستگاه گوارش صورت ميگرفت و او هم مجدد به خانه بازميگشت، بنابراين هيچ راهنمايي براي پيشگيري مجدد از اقدامات او وجود نداشت.
قبل از ازدواجهايش بايد بگويم اين خانم در يك خانواده بسيار سطح پايين چه به لحاظ فرهنگي و چه به لحاظ اقتصادي زندگي ميكرد. پدرش فوت كرده بود و مادرش مجدد ازدواج كرده بود. برادرانش به مواد مخدر اعتياد داشتند اما با اين حال موكلم در مقطع فوقديپلم مدرك داشت و در برخي مهدكودكهاي همان شهرستان براي آموزش به بچهها فعاليت داشت. درصدي از اين خودكشيها مربوط به اختلالات شخصيتي او ميشد و درصدي ديگر مربوط به مشكلات قبل و بعد از ازدواجش. درنهايت با وجود مشكلاتي كه بعد از ازدواجش با پدر آيسا داشت مدتي طلاق عاطفي بين آنها صورت گرفت كه بعد هم منجر به جدايي آنها شد. حضانت آيسا با مادرش بود و حضانت پسرشان با همسرش. موكلم، آيسا را از بغلش جدا نميكرد. حاضر بود از خورد و خوراك خودش بزند و براي آيسا عروسك يا غذا تهيه كند.»
نكات عجيب و وحشتناك در اين پرونده
او درخصوص شرايط زندگي موكلش پس از جدايي ميگويد: «پس از طلاق از پدر آيسا، خانواده موكلم به دليل سنتي بودن و فقر فرهنگي و مشكلات اقتصادي كه داشتند او را طرد كرده بودند. خب موكلم هم به دلايل مشكلات و نداشتن سرپناه مجبور شد مجدد با مردي كه از لحاظ اقتصادي در سطح بسيار پاييني قرار داشت ازدواج كند. با او هم مشكلاتي داشت تا اينكه يك روز موكلم از خانه بيرون ميرود و وقتي برميگردد، متوجه ميشود اين مرد روي كتف آيسا آب جوش ريخته است. او آيسا را برميدارد و از آن خانه فرار ميكند.
موكلم با آيسا به محلههاي بسيار سطح پايين دهدشت ميرود. آنجا نزد يك خانوادهاي پناه ميگيرد كه گويا از اقوام طايفهاي دور آنها هم بوده تا اينكه يك روز يكي از اقوام آنها موكلم را همراه با آيسا در خيابانها رها ميبيند و همين موضوع را به برادران موكلم اطلاع ميدهد.
برادران اين خانم هم اعتياد داشتند و در وضعيت خوبي نبودند او را پيدا ميكنند و يكي از برادرانش موكلم را به خانه خود ميبرد. آنجا نقطه شروع كل ماجرا است. به موكلم ميگويند كه آيسا را بايد به پدرش برگرداني و خودت هم به خانه ما برگردي. در صورتي كه همين خانوادهاش او را طرد كرده بودند. موكلم اظهار كرده وقتي در چنين شرايطي قرار ميگيرد به بيرون از خانه ميرود و مرگ موش تهيه ميكند و آن در اتاق خانه برادرش پنهان ميكند. فرداي آن روز وقتي برادرانش دوباره به او فشار ميآورند كه بايد آيسا را به پدرش برگرداني، او به همراه آيسا وارد اتاقي كه مجاور حياط بوده، ميشود.
در همان حين برادرانش هم با پدر آيسا تماس ميگيرند كه ميتواند آيسا را تحويل بگيرد. يكي، دو ساعت بدون هيچ سر و صدايي سپري ميشود تا اينكه يكي از برادرانش وقتي آيسا را صدا ميزند ميبيند صدايي نميآيد شيشه در اتاق را ميشكند و وارد آنجا ميشود و ميبيند آيسا در بغل مادرش به قتل رسيده و موكلم هم با چاقو به دستهاي خودش آسيب زده و بيهوش افتاده. وقتي آن دو را به بيمارستان ميرسانند آيسا جانش را از دست داده بود اما موكلم جان سالم به در ميبرد. پزشكي قانوني در كالبدشكافي از جسد آيسا عنوان كرده بود كه هنگام خفه شدن تكههاي غذا در گلوي آيسا باقي مانده بود. وقتي اين موضوع را متوجه شدم افسوس خوردم و پرونده را قبول كردم. من در اين يك سال فقط يكبار موكلم را ديدم. او هنوز گمان ميكند كه آيسا زنده است. نميتوانم زياد با او صحبت كنم چون ممكن است به علت شرايط بد روحي اقدام به خودكشي كند.»
وكيل او به نكاتي عجيب درخصوص اين پرونده اشاره ميكند و ميگويد: «پس از طلاق از پدر آيسا و زندگي با همسر بعدياش پروندهاي در آگاهي دارد كه مربوط به خفه كردن مرغهاي همسايه است. او ده يا پانزده مرغ همسايه را پشت كمدي جمع كرده و آنها را از ناحيه گردن خفه كرده بود. جالب است بدانيد موكلم در همان ملاقاتي كه با او داشتم اظهار كرد كه همسر سومش را شبيه مرغ ميديده است. با اين تفاسير احتمالاتي وجود دارد كه شايد در لحظه خفه كردن آيسا او را هم شبيه يك مرغ ديده است يا اصلا قصد كشتن نداشته يا هر اتفاق ديگر...»
اينگونه زنان بايد تحت پوششهاي حمايتيهاي قرار بگيرند
«مجيد ابهري» آسيبشناس و رفتارشناس درخصوص پرونده فوق به «اعتماد» ميگويد: «متاسفانه هنگام ازدواج به خصوص در شهرها و روستاها فقط بلوغ جسمي در نظر گرفته شده و شرايط روحي و رواني زن مورد ارزيابي قرار نميگيرد. در اين پرونده كه با موضوع فرزندكشي در طبقهبندي جنايي خود قرار ميگيرند يك مادر مرتكب قتل فرزند خود ميشود. براي ريشهيابي و آسيبشناسي اين جنايت بايد به سوابق اين مادر مراجعه كرد. اين خانم سه بار ازدواج كرده و به دلايل مختلف كه در حوصله بحث نيست از همسر دومش با وجود دو فرزند خردسال جدا شده است. سپس به خاطر فقر و فشارهاي محيطي تن به ازدواج سوم ميدهد. در زندگي سوم نيز شرايط مناسبي نداشته و همواره با مشكلات عاطفي و مالي روبهرو بوده تا آنجا كه پدر ناتني با ريختن آب جوش روي فرزند اين زن پيكر كوچك اين دخترك را سوزانده و او را مورد ظلم قرار ميدهد. مادر تن فرسوده و خسته اين دختر را برداشته و از خانه همسر سوم نيز ميگريزد و پناه به يكي از اقوام دور ميبرد و با لقمه ناني زندگي ميكند. مادر تمام سختيها را تحمل ميكند تا از فرزند خردسال خود جدا نشود تا روزي كه خبر به برادران او ميرسد كه خواهرشان در خيابان ديده شده و او را مجبور به بازگشت مجدد به خانه ميكنند.
مادر كه ميدانسته در بازگشت مجدد، خشونتها و آزارهاي بزرگتر و بيشتري را بايد تحمل كند دست به فرزندكشي ميزند. در بررسي سوابق روحي و رواني اين مادر مشاهده ميكنيم كه او چندين سال قبل مرغهاي همسايه را خفه ميكرده و ميكشته. همان وقت بايد اين زن نزد روانپزشك يا روان درمانگر برده ميشده تا علت اين جنون بررسي و مورد درمان قرار بگيرد. با كمال تاسف نه تنها او را درمان نميكنند بلكه او را با همان حالتها رها ميكنند. مادر كه در يك حالت توهم و بيماري خيالي حضور دارد مدام فرياد ميزند كه دخترم زنده است. يعني در حالتي دست به اين جنايت زده كه حتي شايد نميدانسته دارد دست به چه جنايتي ميزند.
در حالي كه همه ما ميدانيم هيچ مادري در بدترين شرايط مالي حاضر نيست ناخن فرزندش شكسته شود چه برسد به اينكه او را به قتل برساند. در روزهاي سوختگي آيسا مادر چه فشارها و زجرهايي را تحمل كرده. او كه مورد كملطفي خانواده و اطرافيان نيز قرار گرفته خود را بيحامي و بيياور ميبيند و در يك لحظه جنونآميز دست به چنين اقدامي ميزند. با بررسي جزييات روحي و رواني اين خانم متوجه شرايط روحي او ميشويم و با اين نكته كه مادري، فرزندش را به قتل رسانده نبايد مهر قاتل بر او بزنيم.
بايد ديد يك انسان مخصوصا يك مادر در چه شرايطي قرار گرفته كه فرزندش را كشته است. حتي در عالم جانوران و حيوانات نيز هيچ جانوري شهامت كشتن يا آزار فرزند يا جوجه خود را ندارد. بنابراين بايد تمهيداتي انديشه شود كه اينگونه زنان قبل از هرگونه اقدام جنونآميز مورد حمايتهاي درماني و روانكاوي قرار گرفته و خود و فرزندانشان تحت پوششهاي حمايتي قرار بگيرند.»
اعتماد