شلیک به قلب شرافت رسانه
- مجموعه: اخبار سیاسی و اجتماعی
- تاریخ انتشار : پنج شنبه, 09 خرداد 1398 12:05
« بارها از شما شنیدهام از کسی که دست به خطایی میزند، چنان سخن میگویید که گویی یکی از شما نیست، ناشناسیست در میانِ شما که ناخوانده به جهان شما پا نهاده است. ولی من میگویم که حتی پاکان و راستکاران هم از بالاترین مرتبهای که در یکایکِ شما هست برتر نمیروند،
پس نابکاران و ناتوانان هم نمیتوانند از پایینترین رتبهای که در شماست فروتر بیفتند.
و همچنان که یک برگ زرد نمیشود مگر با دانشِ خاموشِ تمام درخت، خطاکار هم خطایی نمیتواند کرد مگر با ارادهی پنهانِ همهی شما. » پیامبر و دیوانه، جبران خلیل جبران
از دیروز تراژدی نجفی- استاد، بسیاری را در بهت و حیرت فرو برد. به نظر میرسد این بار و این تراژدی موجب تزکیه و تخلیص نشد. شاید مهمترین دلیل این بهت این بود که انتظار چنین کنشی را از چهرهای معقول و با سواد نداشتیم. اما اینکه فکر کنیم نجفی به تنهایی مرتکب چنین فاجعه شده است، سادهانگاریست. چگونه یک سیاستمدار کارکشته، چهرهای علمی و مدیری کارآمد چنین ناشیانه به کشتن خویش و دیگری برخاست؟ در ظاهر ضد قهرمان داستانهای دیروز نجفی بود و قربانیاش میترا استاد. اما در واقع ما هم ضد قهرمان بودیم و قربانیمان اخلاق.
دیروز ۵ گلوله به اخلاق شلیک شد و بیش از ۱۰۰۰ بار در خودش تکرار شد. ای کاش میشد امروز در گفتوگو با یک روانشناس یا یک استاد اخلاق عملکردمان را در موضوع نجفی تحلیل میکردیم.
مایی که بدرفتاری برخی از مردم در اقتصاد و فرهنگ را نقد میکنیم، مایی که موبایل به دست شدن مردم در اتفاقات تلخ را نقد میکنیم، مایی که به بیاخلاق شدن جامعه نقد داریم، خودمان از دیروز تا به حال چه کردیم؟ قبل از آن چه کرده بودیم؟
ای کاش با یک استاد رسانه گفتوگو میکردیم و میپرسیدیم اگر نخواهیم با منطق رسانه های زرد عمل کنیم، چگونه باید ماجرای نجفی را پوشش میدادیم؟
اینکه چگونه با پاشیدن رنگ زرد بر تیتر ها و گزارشها و ویدئوهای خبری مان ، به قلب شرافت رسانه ای شلیک نکنیم که کردیم.
عکس غیر رسمی را با هیجان به تیتر یک تبدیل کردیم، عقده بیست ساله را روی جلد ریخیتم و ویدئویی سورئال از متهم را روی خط خبری بردیم.
ای کاش از یک سیاستمدار میپرسیدیم: وقتی یک کهنه سیاستمدارِ موجه، میخواهد اعتبار و آبرویش را به حراج بگذارد ما باید چه کنیم؟
یکی نوشته بود نجفی در نقش ریچارد سوم شکسپیر وارد شد و دست به خود ویرانگری زد.
اما من با این تحلیل موافق نیستم. پس نقش ما در تراژدی نجفی کجا رفت؟
ما همان مردم شهر «مالنا» در فیلم تورناتوره هستیم که نجفی را وادار به خودویرانگری کردیم.
ما مدتهاست خودویرانگری خود و جامعهمان را آغاز کردهایم.
هر چند داستان زندگی تختی با زندگی نجفی قابل مقایسه نیست، اما از برخی جهات شبیهاند. به گفته برخی، تختیِ تنها در ساعات آخر زندگیاش و شاید تحت فشار خانوادگی، دست به ویران کردن خویش زد. کاری که نجفی تحت شرایطی مشابه نیمهکار گذاشت و به کشتن دیگری برخاست.
یکی از شاگردن نجفی نوشته او نابغه و باسواد بود و خود نیز این را میدانست. او قربانی اعتماد به نفسش شد. آری ما همگی قربانی اعتماد به نفسمان شدهایم. از همان زمان که گفتیم «هنر نزد ایرانیان است و بس» ، از همان زمان که «باور کردیم میانگین بهره هوشی ایرانیان بالاتر از دیگر کشورهاست»، از همان زمان که «خود را قوم برگزیده و شایسته جهان نامیدیم.»
راستی از کی ما هیولا شدیم؟
بعدالتحریر:
۱- مارگاریت دوراس میگوید: نمیتوان درباره یک فاجعه بزرگ صحبت کرد. فقط میتوان درباره «ممکن نبودن صحبت درباره یک فاجعه بزرگ» صحبت کرد.
۲- سایه فرامتن بر متن ماجرا از همان یک سال پیش به شدت سنگینی میکند. به خصوص با پخش مصاحبه عجیب نجفی از صدا و سیما. یک جا که نه، چند جای کار میلنگد.
همدلی/ صادق خوانساری