روایت نسلی که زندگیاش به تعویق افتاد | سودای رفتن، رنج ماندن
- مجموعه: اخبار اجتماعی
- تاریخ انتشار : شنبه, ۱۰ آبان ۱۴۰۴ ۱۱:۲۲

روزنامه پیام ما نوشت: فاصله عظیم میان «میل به مهاجرت» و «اقدام عملی» برای آن، گروه اجتماعی جدیدی ایجاد کرده که از نظر ذهنی در یک «ترمینال» زندگی میکنند، نه «خانه». این استعاره نشان میدهد بیثباتی اقتصادی و سیاسی، زندگی روزمره را برای بسیاری به یک وضعیت تعلیق و انتظار دائمی تبدیل کرده که در آن، تمام فعالیتها ابزاری برای «رفتن» میشوند و فرد در یک غربت درونی، از زمان حال خود کنده شده و در رؤیای گریزی زندگی میکند که شاید هرگز محقق نشود.
آنهایی که نرفتند
گرچه همواره از افزایش مهاجرت و رفتن ایرانیان از کشور میشنویم، اما نکته کلیدی آن است که باوجود این افزایش، فاصلهای عمیق میان «میل به مهاجرت» و «اقدام عملی» برای آن وجود دارد. شاید تکاندهندهترین واقعیت در مورد این پدیده، همین شکاف عظیم باشد. براساس پیمایشهای «سالنامه مهاجرتی ایران ۱۴۰۱»، «سودای مهاجرت» به یک اپیدمی فراگیر در میان اقشار مختلف، از کارکنان و مدیران گرفته تا دانشجویان و پزشکان، تبدیل شده است که ریشه در بیثباتی اقتصادی و شیوه حکمرانی دارد. بااینحال، موانع جدی مالی، بوروکراتیک و خانوادگی باعث میشود این میل گسترده بهندرت به اقدام عملی منجر شود.
پیمایش رصدخانه مهاجرتی در «سالنامه مهاجرتی ایران ۱۴۰۱»، بهوضوح این فاصله را نشان میدهند:

همانطورکه نمودار بالا نشان میدهد، میل به مهاجرت (میله بلندتر) در تمام گروههای بررسیشده، از جمله دانشجویان، پزشکان و کارآفرینان، یک احساس فراگیر و قدرتمند است. در مقابل، اقدام عملی برای مهاجرت (میله کوتاهتر) بهشکل قابلتوجهی کمتر است که نشاندهنده وجود موانع جدی بر سر راه تحقق این میل است. برای مثال، درحالیکه نزدیک به نیمی از دانشجویان و فارغالتحصیلان رفتن را یک برنامه قطعی میدانند، تنها ۱۳ درصد از آنها موفق به برداشتن گامهای عملی برای خروج شدهاند.
این فاصله معنادار، وضعیت گروهی بزرگ از جامعه را به نمایش میگذارد که اگرچه در «سودای رفتن» بهسر میبرند، اما در عمل در یک وضعیت تعلیق و انتظار باقی ماندهاند.
مهاجران خیالی
«امید آسایش»، پژوهشگر ایرانی در حوزه مطالعات مهاجرت و جامعهشناسی است که تمرکز اصلی آثارش بر ابعاد ذهنی و فرهنگی مهاجرت، بهویژه در ایران، قرار دارد. او در مقالهای با عنوان «انسان مهاجر در برابر انسان ضدمهاجر: ظهور ناتوانی ناخواسته در جابهجایی در ایران و پیامدهای آن» به بررسی شکاف میان میل به مهاجرت و امکان واقعی مهاجرت پرداخته است. این پژوهش با معرفی مفاهیمی چون هومو امیگراتوروس (انسان در آستانه مهاجرت) پدیدهای را توصیف میکند که در آن بخش بزرگی از جامعه در وضعیت «مهاجرت خیالی» زندگی میکنند؛ یعنی در ذهن و برنامهریزی روزمره خود آماده رفتناند، اما عملاً قادر به جابهجایی نیستند. ویژگی اصلی این گروه، فعل رفتن نیست، بلکه ذهنیت زندگی در یک حالت گذار و موقتی است؛ وضعیتی که در آن، رفتن همواره گزینه اصلی روی میز تلقی میشود، حتی اگر هرگز به مرحله اقدام نرسد.
تأثیر این گروه بر جامعه بسیار عمیق است، نه بهخاطر اینکه میروند، بلکه دقیقاً به این دلیل که میمانند اما با ذهنیت رفتن زندگی میکنند. پژوهش آسایش این تأثیر را با تمثیل شهری توضیح میدهد که ساکنانش دائماً در رؤیای زندگی در شهری دیگر هستند.
ایران بهمثابه ترمینال
غالباً کشور و محل زندگی بهعنوان «خانه» در ذهن ما فهمیده میشود؛ فضایی سرشار از حس تعلق، امنیت و ثبات که آینده در آن ساخته میشود. اما وضعیت جدید انتظار و تعلیق طولانیمدت برای مهاجرت، این مفهوم را دگرگون کرده است. برای جمعیتی بزرگ که در سودای رفتن بهسر میبرند، ایران دیگر خانه نیست، بلکه به یک دوره اقامت موقت تبدیل شده که بیشباهت به ماندن در سالن انتظار یک ترمینال نیست.
«خانه» نماد تعلق، امنیت، صمیمیت و فضایی برای ساختن آینده است. در مقابل، «ترمینال» یک «غیرمکان» موقتی و بیهویت است که تنها برای عبور و انتظار طراحی شده است. وقتی فردی جامعه خود را دیگر خانه نمیبیند و آن را به ترمینال تشبیه میکند، درواقع از نظر ذهنی و عاطفی از آنجا کنده شده است. در این وضعیت، او خود را نه یک شهروند با حق و مسئولیت، بلکه یک «مسافر» موقت میبیند که تمام زندگیاش در خدمت «رفتن» قرار میگیرد و هر لحظه منتظر رسیدن پرواز بعدی برای گریز از وضعیتی است که دیگر آن را متعلق به خود نمیداند.
در ترمینال، وابستگی یک موضوع منفی است. هر چیزی که فرد را زمینگیر کند، همچون یک رابطه عاطفی یا یک تعهد شغلی، به «سرعتگیر» یا «بَند» تبدیل میشود که او را از قطار جا میگذارد.
در این موقعیت، زمان حال ارزش ذاتی خود را از دست میدهد و تماماً در خدمت آیندهای نامعلوم، یعنی «رفتن»، قرار میگیرد. فرد در برزخی دائمی از بلاتکلیفی و بیقراری بهسر میبرد؛ زیرا زندگی واقعی به بعد از مهاجرت موکول شده است. تمام فعالیتها، از تحصیل گرفته تا کار، دیگر برای بهبود کیفیت زندگی در لحظه حال نیستند، بلکه به ابزاری برای پر کردن زمان انتظار و آمادهشدن برای سفری تبدیل میشوند که شاید هرگز آغاز نشود. این توقف زمان، فرد را از اکنون خود بیگانه کرده و او را در یک وضعیت اضطرابآور دائمی نگه میدارد، جایی که تنها با «ویزا شدن» عقربههای ساعت دوباره به حرکت درمیآیند.
توشههای سفر
وقتی ذهنیت ترمینالی حاکم میشود، تمام زندگی روزمره به یک پروژه بزرگ برای «اپلای کردن» و رفتن تبدیل میشود. هر کنش، رابطه و تصمیمی، ارزش ذاتی خود را از دست میدهد و به ابزاری برای رسیدن به هدف نهایی تقلیل مییابد.
فعالیتها دیگر برای لذت یا رشد شخصی نیستند، بلکه به «ملزومات سفر» تبدیل شدهاند. درس خواندن برای مقاله، مقاله برای رزومه، رزومه برای پذیرش و پذیرش برای رفتن. این منطق ابزاری، لذت و معنا را از زندگی روزمره میرباید. همین موضوع، اقتصاد بزرگی را حول این «توشه بستن» شکل داده است؛ بازار داغ کلاسهای زبان، کارگاههای مهارتآموزی و مؤسسات مهاجرتی، همگی از این میل فراگیر تغذیه میکنند و اصرار بر دریافت گواهینامه برای هر دوره، نشاندهنده همین نگاه ابزاری است.
درنهایت، استعاره «ترمینالی شدن زندگی روزمره» یک تشخیص استعاری از یک بحران عمیقتر است: بحران امید. این وضعیت زمانی رخ میدهد که افراد، بهویژه نسل جوان و تحصیلکرده، چشماندازی برای ساختن آینده مطلوب خود در داخل کشور نمیبینند. در چنین شرایطی، فرد نهتنها از آینده، بلکه از زمان حال خود نیز کنده میشود و در برزخی دائمی از انتظار، اضطراب و بیقراری زندگی میکند و ساختن یک فانتزی از زندگی بهتر در آینده، تنها راهی است که به او کمک میکند تا رنج امروز را تحمل کند.













