اشعار شهادت امام موسی کاظم علیه السلام (4)



شهادت امام موسی کاظم (ع)

 

شور محشر دوباره شد برپا

رفته سوی خدا گل زهرا

شهید از کین موسی بن جعفر شد

همه در غم زین ماتم عظمی

آه وواویلا آه و واویلا

 

از غم داغ هفتمین مولا

کاظمین گشته همچو عاشورا

از ستمهای دشمن بی دین

دیگه راحت شده گل طاها

آه وواویلا آه و واویلا

 

ای که باشی ز نسل پیغمبر

پسر فاطمه گل حیدر

به شهر کاظمین ز ظلم و کین

همچو گل از ستم شدی پرپر

آه وواویلا آه و واویلا 

 

گل گلزار مصطفایی تو

پسر خیره النسایی تو

نهمین نور و هفتمین مولا

شیعیان را تو مقتدایی تو

آه وواویلا آه و واویلا 

 

تو گل بوستان زهرایی

بعد بابابر همه مولایی

باب حاجاتی در همه عالم

یابن زهرا ز بسکه آقایی

آه وواویلا آه و واویلا 

 

ای که هستی خورشید رخشنده

باصفا با دستای بخشنده

با نگاه تو گشته ام زنده

از تو هستم همیشه شرمنده

آه وواویلا آه و واویلا

 

تویی بر شیعه چون مه تابان

بوده ای عمری گوشه زندان

شداه ای ای نور همه دلها

شهید از ظلم و جور زندانبان

آه وواویلا آه و واویلا

 

تویی اسطوره جوانمردی

تو سراپا رنج و غم و دردی

چه کشیدی به حبس آخر خود

مرگ خود از خدا طلب کردی

آه وواویلا آه و واویلا 

 

آتش کینه ها زبانه زد

پیکرت را عدو نشانه زد

تو راسندیِ مرتدِ کافر

وقت افطار به تازیانه زد

آه وواویلا آه و واویلا 

 

همه عمرت فقط تو غم دیدی

خوشی در زندگی تو کم دیدی

بمیرم از برای تو مولا

کنج زندان رنج و ستم دیدی

آه وواویلا آه و واویلا

 

سوزد از غم دل محبانت

جان عالم شود به قربانت

کنج زندان ز کینه ی هارون

زد شرر زخم کینه بر جانت

آه وواویلا آه و واویلا

 

امان ای دل امان از این بیداد

زین مصیبت شیعه بزن فریاد

پیکر پاک موسیِ جعفر

سه روز مانده روی پل بغداد

آه وواویلا آه و واویلا

 

پیکر تو تشییع جنازه شد

داغ جدت دوباره تازه شد

پیکر صدچاک حسین آقا

با سم اسب و نعل تازه شد

آه وواویلا آه و واویلا 

 

غل و زنجیر کین به پیکر تو

شکر لله ندیده دختر تو

سر پاک و مطهرت مولا

ندیده روی نیزه خواهر تو

آه وواویلا آه و واویلا 

 

پیکرت را چه با صفا بردند

همه از غصه ی تو پژمردند

کربلا تا نام حسین بردند

همگی تازیانه می خوردند

آه وواویلا آه و واویلا

شاعر:رضا یعقوبیان 

 

اشعار شهادت امام موسی کاظم, شهادت امام موسی کاظم

شعری درباره ی شهادت امام موسی کاظم (ع)

 

شده شرمنده شمس از روی حضرت کاظم

قمر شد مات از چهر نکوی حضرت کاظم

 

بغیر از ذات حق آگه نباشد اندر این عالم

کسی از سر اسرار مگوی حضرت کاظم

 

بود او ششمین رهبر ز بعد ساقی کوثر

که باشد قبله حاجات کوی حضرت کاظم

 

نه بتوان توصیفش کرد که آسان نیست اوصافش

که ینکو هست وصف تار موی حضرت کاظم

 

ببیند یوسف از رویش بگوبد مرحبا بر حق

که ینکو خلق کرده حسن روی حضرت کاظم

 

بعالم رنگ و بوی گل بود از نور رخسارش

بود خوی محمد خلق و خوی حضرت کاظم

 

ولی از جور هارون دعا لبریز شد آخر

ز زهر خانمان سوزی سبوی حضرت کاظم

 

بدی در گوشه زندان چاارده سال آن مولا

بدی با حق تعالی گفتگوی حضرت کاظم

 

طلب میکرد او مرگ از خدا با دیده گریان

که وصل یار بودی آرزوی حضرت کاظم

 

خدایا دست گیری تو از ژولیده محزون

بحق قرب و قدر و آبروی حضرت کاظم

شاعر: ژولیده نیشابوری 

 

شعری درباره ی شهادت امام موسی کاظم (ع)

 

حال و روزت پریشونه-کنج زندون غریبونه

رسیده جونت به روی لب

دیگه ازدنیا خسته ای-مثل مرغ پربسته ای

ذکرلبات خلصنی یارب-دلت شده به تاب ودرتب

میسوزه پاتاسرت آقا اززهری که توبدن داری

بیاد معصومه ورضایه لحظه هم آروم نداری

تشنه وبی حال وبی رمق روخاک زندون سر میزاری

تازیونهو ناسزا-همدمت شده این شبا

توهم مثل زهرا(مادر)میگی-مرگموبرسون خدا

(واویلا آهو واویلا)

 

تو زنجیر پر وبالته-تازیونه افطارته

بستی توبارسفرامشب

دنیاشدروسرت خراب-وقتی می خوردپیشت شراب

یادت اومدغمای زینب-شدی توازغصه لبالب

بنداومده دیگه نفسات نیمه جونوزاریو مضطر

دستو پاهوصورتت شده دم آخری مثل مادر

بازبون روزه زیرلب میگی امان ازدل حیدر

پیش چشمای بچه ها-نشدبسته دستت آقا

شکرخداسیلی نخورد-همسرت توی کوچه ها

(واویلا آهو واویلا)

 

غروبا تواین سیاهچال-تا وقتی که میری ازحال

روضه ی گودال و می خونی

دلت شده دارالعزا-میسوزی یه عمریه با

داغ یه پیراهن خونی-ازاین مصیبت نیمه جونی

 کفن داشتی وخداروشکرنرفت سرت روی نی آقا

شکنجه شدی ولی دیگه سرپیکرت(کشتنت)نشددعوا

بمیرم براتنی که موند۳روز رو خاک گرم صحرا

 یکی داره سر می بره-یکی فکرانگشتره

از همه بدتر نگاهه-شمربه بنت الحیدره(دخت حیدره)

(حسین غریب کربلا)

شاعر:مصطفی اسماعیلی

 

اشعار شهادت امام موسی کاظم, شهادت امام موسی کاظم

 مداحی شهادت امام موسی کاظم (ع)

 

در گوشه ای شکسته ز آوار بی کسی

تنها اسیر و خسته و بی آشنا منم

 

یلدا ترین شب است شب این سیاه چال

پیر و نحیف و بی کس و بی همصدا منم

 

با خشت های سنگی و با میله های خویش

زندان به حال و روز دلم گریه می کند

 

خون می چکد زِ حلقه و می سوزم از تبم

زنجیر هم به سوز تبم گریه می کند

 

پوسیده پیکرم که در این چهارده بهار

در تنگنای سرد و نموری افتاده ام

 

از بار حلقه های ستم خرد گشته ام

دور از شعاع کوچک نوری فتاده ام

 

چشمم هنوز خیره به در باز مانده است

خونابه بر لبم پی هر آه آمده

 

گویی فرشته است که در باز می کند

اما نه باز قاتلم از راه آمده

 

اینبار هم به ناله من خنده می زند

دستی به زخم تازه ای زنجیر می كشد

 

با هر نفس به کنج لبم خون نشسته است

با هرتپش تمام تنم تیر می کشد

 

چشمم به میله های قفس خو گرفته است

کی می شود که خنده به روی رضا زنم

 

کو دخترم که باز بخندد برابرم

کو قوتی که شانه به موی رضا زنم

 

ای بی حیا ترین که مرا زجر می دهی

در زیر تازیانه چنین ناروا مگو

 

خواهی بزن دوباره مرا یا بکش مرا

اما بیا به مادر من ناسزا مگو

شاعر:حسن لطفی

 

گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته 

کالا ها و خدمات منتخب

    تازه های فرهنگ و هنر(شعر و ترانه، هنر و هنرمند، هنرهای دستی، تاریخ و تمدن، مناسبتها و...)

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------