آخرین اخبار فرهنگی - هنری

اخبار،اخبار جدید،اخبار روز

فیلمساز برجسته و برنده نخل طلای کن درگذشت

«لوران کانته» فیلمساز فرانسوی که با فیلم «کلاس» در سال ۲۰۰۸ برنده نخل طلای کن شد، در سن ۶۳ سالگی درگذشت. به گزارش ایسنا،‌…

کیارستمی گفت غیر ممکن است دوربین را بدهم، مگر از روی جسدم رد شوید!



اخبار,اخبارفرهنگی وهنری,کیارستمی

 فرهاد صبا مدیر فیلمبرداری مطرح سینمای ایران که با زنده‌یاد عباس کیارستمی در فیلم سینمایی «خانه دوست کجاست» تجربه همکاری داشته، در گفت و گویی اختصاصی با بانی فیلم به مناسبت سالروز تولد کیارستمی، از خاطره سفر خود با این کارگردان گفت. این خاطره شنیدنی را که به صورت یادداشت تنظیم شده بخوانبد.

*****
یکی خاطراتی که همیشه از عباس کیارستمی در ذهن دارم، مربوط به سال ۱۳۶۷ یا ۶۸ می‌شود. زمانی که فیلم «خانه دوست کجاست» در جشنواره لوکارنو حضور داشت. چند روزی از جشنواره گذشته بود که از سوی دبیرخانه فستیوال خبر دادند به «خانه دوست کجاست» دو – سه جایزه تعلق گرفته و به همین خاطر عباس کیارستمی حتما باید در مراسم حضور داشته باشد. مسوولان فارابی گفتند با اینکه زمان کمی تا پایان برگزاری جشنواره باقی مانده، اما می‌توان برای کیارستمی بلیت تهیه و مقدمات حضور وی را در جشنواره فراهم کرد. جالب اینکه کیارستمی این شکل از دعوت را درست ندانست و از سفر منصرف شد. کیارستمی یکی – دو روز بعد از این ماجراها با من تماس گرفت و گفت فرهاد می‌آیی برویم شمال؟! گفت بیا برویم جاهای مختلف را بگردیم.

من هم قبول کردم و صبح فردای آن روز او با یک ماشین رنو آمد دنبالم. در راه از جنگل‌های بسیاری گذشتیم و حتی در برخی لحظات از ماشین پیاده می‌شدیم و در همان حوالی گشت و گذار می‌کردیم. حتی از یکی از لوکیشن‌های فیلم‌هایی که قرار بود بسازد بازدید کردیم.
کارمان که تمام شد، به روستایی رفتیم و از اهالی آن منطقه خانه‌ای اجاره و شب را در آنجا سپری کردیم. چه صبح زیبایی داشت آن منطقه. صاحب آن خانه برایمان صبحانه درست کرده بود. پس از آن راهی جاده شدیم. یادم هست وقت ناهار کنار جاده، قهوه‌خانه‌هایی ساخته شده از چوب و شاخه درخت بود که به مسافران چای و نیمرو می‌داد. در داخل همان قهوه‌خانه گفت: «فرهاد من کار تبلیغات زیاد انجام داده‌ام. قبل از انقلاب وقتی محصل بودم یکی از صبح‌ها از پشت پنجره دیدم برف زیبایی آمده است. از همان پشت پنجره گفتم سلام ای برف زمستانی، خوش آمده‌ای، خوش نشسته‌ای… . دیدم ادامه این می‌تواند شعری باشد. شعر را کامل کردم و به سراغ یکی از برندهای تولید آبگرمکن رفتم. گفتند شعرت چند؟! ۱۰۰ تا یک تومانی بهم دادند. اون شعر تبلیغ آن برند شد. حالا مانده بودم آن ۱۰۰ تومان را چطور خرج کنم. اولین درآمد هنری‌ام خیلی خاطره خوشی داشت. بعدها برای بانک عمران هم به همین شکل شعر گفتم». دقیق یادم نیست ولی چنین مضمونی داشت: «آقای واکسی. این شوفر تاکسی…».


یکی از خاطره‌های مهمی که در همان جا از زبان عباس شنیدم، این بود که وی زمانی در رادیو سازی کار می‌کرده. عباس می‌گفت: «زمانی در رادیو سازی در منطقه اختیاریه کار می کردم. اوستایم می‌گفت تا ساعت هشت شب باید اینجا بنشینی. یکی از همین روزها فرخ غفاری را دیدم که با مردی دیگر قدم‌زنان از مقابل مغازه رد شدند. شنیدم که درباره سینمای مدرن و سنتی صحبت می کردند. یکی از چیزهایی بود که عجیب رفت در ذهنم که سینما چیست».
شب شد. می‌خواستیم جایی بخوابیم. به هتلی رفتیم، اما چون کارت شناسایی همراهمان نبود قبول نکردند. عباس به مسوول پذیرش آن هتل گفت: «من عباس کیارستمی هستم!» آن فرد هم در جواب گفت: «خب باش!». در همین حین مسافری که از آنجا به طور اتفاقی رد می‌شد ما را شناخت و به مسوول آن هتل سفارشمان را کرد. مسوول هتل هم در نهایت کوتاه آمد و آن شب را هم در آنجا گذراندیم.


فردای آن روز از جاده هراز عبور کردیم. عباس طبق معمول در گوشه جاده از ماشین پیاده شد و شروع کرد به عکاسی از کوه‌ها و درختان. در همین حین صدای ایست آمد. ابتدا زیاد جدی نگرفتیم تا اینکه این بار با صدایی بلندتر فرمان ایست آمد. دقت کردیم دیدیم سربازی از یک فاصله دور ما را با اسلحه‌اش نشانه گرفته. سرباز آرام آرام به سمتمان آمد و گفت اینجا عکاسی ممنوع است و باید با من به مقر فرماندهی بیایید. به چادر فرماندهی رفتیم و با فرمانده شروع به صحبت کردیم. عباس می‌گفت: «من کیارستمی هستم. ایشان هم صبا هستن، فیلمبردار سینما و تلویزیون». فرمانده قانع نشد و از عباس خواست نگاتیوها را تحویل بدهد و برود که با مخالفت شدید وی مواجه شد. خوشبختانه آنجا هم دو دانشجوی نظامی بودند که ما را نجات دادند. جالب اینکه کیارستمی همچنان می‌گفت: «غیر ممکن است دوربین را به شما بدهم، مگر اینکه از روی جسد من رد شوید. شما تماس بگیرید ببینید من چه کسی هستم. من از جایی که هیچ تابلویی نیست، عکس گرفتم. من الان باید لوکارنو باشم. در جشنواره باشم…».
این سفر همیشه جزو خاطرات خوب من با عباس کیارستمی است که تاکنون جایی مطرح نشده. یادش بخیر باشد. امروز هم که تولدش است. هیچوقت یادش از ذهن‌ها پاک نمی‌شود…

 

 

کالا ها و خدمات منتخب

    تازه ترین خبرها(روزنامه، سیاست و جامعه، حوادث، اقتصادی، ورزشی، دانشگاه و...)

    سایر خبرهای داغ

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------