۱۰ نکته در مورد فصل اول و دوم سریال «آخرین بازمانده از ما»
- مجموعه: اخبار فرهنگی و هنری
- تاریخ انتشار : سه شنبه, ۰۳ تیر ۱۴۰۴ ۱۳:۵۲

روزیاتو | بعد از دو سال انتظار صبورانه برای فصل دوم سریال The Last of Us، باورش سخت است که حالا بیصبرانه منتظر فصل سوم هستیم. نسخه بازی این روایت میلیونها نفر در سراسر جهان طرفدار دارد و دیدن اینکه چطور به یکی از بهترین اقتباسهای تاریخ بازیهای ویدیویی تبدیل شده، تجربهای هیجانانگیز، و البته احساسی، بوده است.
فصل اول آخرین بازمانده از ما چندین رکورد را شکست، عشق به این داستان را در دل بسیاری از گیمرها دوباره زنده کرد و در عین حال، کسانی که با داستان آشنا نبودند را نیز به دنیای آلوده به قارچ زامبیساز آخرین بازمانده از ما وارد کرد. اما فصل دوم بهتر بود یا فصل اول؟

میتوان گفت فصلهای اول و دوم هر کدام به شیوهای خاص تقریباً به یک اندازه خوب بودند. فصل اول برای همیشه جایگاه ویژهای در قلب میلیونها هوادار خواهد داشت، در حالی که فصل دوم، که بدون شک در این مقطع زمانی برای گیمرها معنای بیشتری دارد، از جهاتی تقریباً به کیفیت فصل قبل بوده است. هر دو فصل نقاط قوت و ضعف خاص خود را دارند، اما فصل دوم اختلافنظرهای بیشتری میان هواداران ایجاد کرده است. در ادامه، دلایلی را مرور میکنیم که چرا فصل دوم آخرین بازمانده از ما هم بهتر و هم بدتر از فصل اول بوده است.
۱۰. انسان های آلوده بیشتری در فصل دوم وجود داشتند

کمبود قابل توجه انسان های آلوده در فصل اول The Last of Us از چشم هواداران نسخه بازی پنهان نماند. این یکی از بزرگترین انتقاداتی بود که بازیکنان نسبت به اقتباس درخشان HBO داشتند. اگرچه رابطه پدر-دختریِ جوئل و الی نقطه کانونی داستان است، اما بدون تهدید همیشگی افراد آلوده به قارچ کوردیسپس که در گوشهوکنارها پرسه زده و آمادهی حمله هستند، چیزی به نام آخرین بازمانده از ما وجود نخواهد داشت.
وقتی نوبت به فصل دوم رسید، سازندگان صدای اعتراض هواداران را شنیدند و اطمینان حاصل کردند که تعداد زیادی انسان آلوده در داستان حضور داشته باشد، از تعقیبگرها و دوندهها گرفته تا کلیکرهای مرگبار. در تریلرهایی که پیش از پخش فصل دوم سریال منتشر شد، گروههایی از انسان های آلوده دیده میشدند، و وقتی قسمت دوم به نمایش درآمد، مشخص شد که آنها تا چه اندازه در افزایش تعداد این موجودات پیشرفت کردهاند. نتیجه، دستکم، قابلتوجه بود. آنها همچنین نمایش برخورد با این انسان های آلوده را در سریال بهبود بخشیدند و هر بار که این موجودات روی صفحه ظاهر میشدند، حس اضطراب را القا میکردند.
۹. برخی شخصیتها متفاوت به تصویر کشیده شدند

شخصیتهای The Last of Us با ویژگیهای اخلاقی، انتخابها و شخصیتهایشان، از عواملی هستند که باعث شدهاند این داستان حتی پنج سال پس از عرضهی بازی دوم همچنان قابلبحث باشد. اما نحوهی پرداخت به برخی از این شخصیتهای نمادین — یا حداقل در برخی لحظات فصل دوم — در چشم گیمرهایی که با تفاوتها آشنا هستند، همچنان محل پرسش است.
بهویژه، دیدگاه جسی نسبت به کل ماجرا، به طرز چشمگیری با مردی که در بازی گفته بود اگر الی پیش از رفتن با او صحبت میکرد، همراهش میرفت، متفاوت بود. شخصیت عبوس و بیاحساس جسی در سریال، تغییری بود که بسیاری از گیمرها ترجیح میدادند رخ ندهد، چرا که اصلاً با نسخهی اصلی او سازگار نیست. جسی کاملاً حق دارد عصبانی باشد، اما برای شخصیتی که در بازی کاملاً متفاوت بود، عجیب است که در سریال تا این اندازه سرد و بیروح بهنظر برسد.
الی نیز گهگاه در تضاد کامل با نسخه این شخصیت در بازی ها به تصویر کشیده شده، بهویژه پیش از مرگ جوئل. او در قسمت اول، بهنظر نمیرسد که اهمیتی به گشتزنی و امنیت در دنیایی که در آن زندگی میکردند بدهد. ناگهان، او بسیار کمتر از آن بازماندهای نشان داده میشود که در جریان وقایع بازی اول تبدیل به یک جنگجو شده بود، و در برخی لحظات، همهی فکر و ذکرش برای انتقام کاملاً فراموش میشود. در نهایت، رابطهی عمیق الی و دینا در جریان مأموریت انتقامی، بهجای آنکه عنصری برای تقویت احساس گناه او باشد، بیشتر نامناسب بهنظر میرسد و در جای درستی قرار نگرفته است.
۸. پیشرفت آلودگی قارچ زامبی ساز را بهخوبی نمایش داد

اگر از این واقعیت ناامیدکننده بگذریم که در این فصل هیچ نوع جدیدی از زامبی های جهش یافته معرفی نشد (و همچنان امیدواریم که در فصل سوم از راه برسند)، فصل دوم عملکرد فوقالعادهای در گسترش مفهوم آلودگی کوردیسپس و نشاندادن مسیر تحول آن تا رسیدن به آن لحظه بزرگ در بخش داستانی اَبی در فصل بعد داشت.
در فصل اول، مخاطبان با مفهوم اتصال میان موجودات آلوده آشنا شدند؛ یعنی ذهنجمعی مرموزی که میانشان وجود داشت: کافی بود روی تکهای قارچ پا بگذاری تا دهها انسان آلوده دیگر، حتی از فاصله یک کیلومتری، بیدار شوند. اما فصل دوم تعقیبگرها را معرفی کرد، آن هم خیلی زودتر از زمانی که در بازی با آنها آشنا میشویم؛ همچنین فصل دوم ذرات قارچی معلق در هوا اضافه شد که سطح تهدید را به مرحلهای تازه رساند، و با استفاده از دیالوگهای ظریف و آن سکانس پرتنش در زیرزمین بیمارستان با حضور نورا، اشارههایی نیز به پادشاه موشها داشت.
اینکه هواداران بازیها دوست داشتند آلوده ترین انسان ها را در تمام زشتی و تهدیدشان ببینند، موضوع پنهانی نیست؛ اما سریال با اطلاعاتی که ارائه کرد، بهخوبی مسیر پیش رو را پایهریزی کرد.
۷. بخشهایی مهم از داستان الی حذف شدند

چه کسی را داریم گول میزنیم؟ تعداد زیادی از بخشهای مهم داستان الی حذف شدند. روز اول سیاتل در یک قسمت فشرده شد که در بخشهای بعدی بیشتر دربارهاش صحبت خواهد شد. بسیاری از صحنههای فلشبک بین جوئل و الی کاملاً حذف شدند، از جمله پیادهروی محبوب هواداران در میان دایناسورها؛ همچنین بسیاری از مراحل ماجراجویی این دو نیز که در بازی حضور پررنگی داشتند، کاملاً از بین رفتهاند.
البته تا حدی قابل درک است که تمرکز را از بخشهای عبوری بردارند، اما در بازیای مثل The Last of Us، سفر از نقطه الف به ب به محیطها جان میدهد و نشان میدهد الی چگونه به مقصد نهایی خود میرسد. البته نباید دچار سوء تفاهم شویم زیرا نحوهای که عناصر مخفی (ایستر اِگها) تنها برای هواداران بازی گنجانده شده بودند، فوقالعاده بود: تانک و کامیون حاوی اسکلتها، و البته مغازه موسیقی، همگی عالی بودند. اما میشد چیزهای بسیار بیشتری را هم در تصاویر گنجاند، حتی با اضافهکردن فقط یکی دو قسمت بیشتر، تا به داستان مجال تنفس بیشتری داد.
۶. تمرکز اصلی روی داستان کلی بود

با وجود حذف برخی لحظات بازی که خیلیها دوست داشتند در سریال ببینند، تردیدی نیست که وفادار ماندن به داستان اصلی آخرین بازمانده از ما تصمیم درستی بود — حتی اگر برخی آرزو میکردند مسیر متفاوتی برای یک سری از وقایع تراژیک انتخاب میشد. اما در بازیای مثل The Last of Us، تقریباً غیرممکن است که اقتباسی دقیق داشت، بدون اینکه آن اتفاقات خاصی که بسیاری را ناراحت کرده اند، گنجانده شوند.
اگر مرگهایی مثل جوئل و جسی در نسخه سریالی حضور نداشتند، مخاطبان از فاصله گرفتن بیش از حد روایت سریال از منبع اصلی داستان شکایت میکردند، چرا که آن حذفها داستانی کاملاً متفاوت نسبت به بازی را خلق می کردند. ساختار پیچیدهی قسمت دوم بازی پر است از لحظاتی که مستقیماً بر رویدادهای آینده تأثیر میگذارند — چه از طرف الی باشد، چه از طرف ابی. حذف هرکدام از این لحظات، مستقیماً بر ادامه داستان اثر منفی میگذارد. این یک داستان انتقام است. نمیتوان یک داستان انتقام را بدون لحظه محرکی که مسیر انتقام را آغاز میکند، روایت کرد. سازندگان با وفاداری به ساختار اصلی داستان، انتخاب درستی داشتند.
۵. افشاگریهای بزرگ میتوانستند بزرگتر باشند

بیایید از واکنش الی به بارداری دینا شروع کنیم؛ چرا که این یکی از تغییرات عجیبی بود که نسبت به بازی ایجاد شد. واکنش الی در بازی کاملاً متفاوت بود. او با خشونت و ناامیدی پاسخ می دهد، چون فکر می کند این بارداری، هدف او برای یافتن و کشتن ابی به هر قیمتی که شده، را تحت تأثیر قرار خواهد داد. این هم یکی دیگر از مثالهایی است که نشان میدهد الیِ در نسخه سریالی گاهی تمرکز خود را روی مأموریت انتقامیاش از دست میدهد. منطقی نبود که چنین صحنه تعقیب و گریز پرتنش و نبرد برای بقایی از میان یکی از ترسناکترین مواجههها با آلودهها، با صحنه ای عاشقانه به پایان برسد.

علاوه بر این، افشاگریهای بزرگ دیگری هم بودند که در مقایسه با نسخه بازی رقیق شده و بیاثرتر نشان داده شدند. نمیخواهیم مدام بگوییم: «اوه، اینطوری که در بازی بود، نیست»، اما یکی از نمونههای بارز آن زمانی بود که ابی بلافاصله انگیزهاش برای شکنجه و کشتن جوئل را هم برای او و هم برای مخاطبان فاش کرد. این اطلاعات در بخش دوم بازی، تا مدتها سربسته باقی میماند و افشای آن در پایان، ضربهاش را بسیار شدیدتر میکرد.
البته فقط گیمرها متوجه این تفاوت میشوند، اما این یک افشاگری مهم است که بسیاری معتقدند نباید تغییر میکرد. همچنین، الی هیچوقت در سریال متوجه ارتباط ابی با پزشکی که جوئل کشته بود نشد؛ همین مسئله باعث شد ماجراجویی انتقامی او حتی کورتر از نسخه بازی باشد.
در ادامه بحث افشاگریهایی که در سریال اثرگذاری کمتری دارند، زمانی که الی بالاخره متوجه میشود جوئل چه کاری کرده، تقریباً همان لحظه تصمیم به بخشیدن او میگیرد؛ و این تصمیم تمام آن سالهایی را که در نسخ بازی، بین این کشف و تصمیمش برای تلاش در جهت آشتی در شب قبل از مرگ جوئل وجود داشت، کاملاً بیاثر میکند. در نتیجه، آخرین تعامل آنها بعد از سالها جدایی، معنای عمیق خود را تا حد زیادی از دست میدهد.
۴. فصل دوم به بررسی گذشته شخصیتها ادامه داد

یکی از نقاط قوت همیشگی The Last of Us این بوده که شخصیتهای فرعیاش را در سطحی فراتر از بازیها بررسی میکند. در فصل اول، مخاطبان با یکی از بهترین اپیزودهای تلویزیونی در سالهای اخیر مواجه شدند؛ وقتی یک اپیزود کامل به داستان بیل و فرانک اختصاص داشت. بیل در بازی اول نقشی مهم اما کوتاه داشت، اما فرانک فقط از طریق چند نامه پراکنده و جسد آویزانش از سقف که بعد از گاز گرفته شدن خودکشی کرده بود، معرفی میشد. اگرچه هرگز تأیید نشد، اما طرفداران همواره به وجود چیزی بیشتر از یک ارتباط ساده میان آن دو مشکوک بودند.
وقتی فصل دوم از راه رسید، شخصیتهای بیشتری بودند که گیمرها آرزو داشتند گذشته آنها شفاف تر شود. اما سازندگان فراتر رفتند و صحنههایی را اضافه کردند که در بازی اصلاً وجود نداشت، تا بینشی نسبت به گذشته این شخصیتها و نحوه رسیدنشان به وضعیت فعلی در سریال به مخاطبان بدهند.
ریشههای شکلگیری جبهه آزادی واشنگتن توسط آیزاک، گذشته غمانگیز دینا، کودکی سخت تامی و جوئل، و حتی بررسی شخصیت یوجین که در بازی فقط نامی از او برده شده — همه اینها عمق بیشتری به شخصیتها داد. این رویکرد، روشی فوق العاده برای ارتقاء آن چیزی بود که پیشتر در قسمت سوم فصل اول محقق شده بود.
۳. روایت داستان

در بیشتر بخشها، روایت داستان در آخرین بازمانده از ما عالی است. اما برای کسانی که بازی را انجام دادهاند و با داستان آشنا هستند، برخی تغییرات در ترتیب و اجرای وقایع کاملاً مشهود است. همانطور که قبلاً هم اشاره شد، گاهی نحوه نمایش شخصیت الی سوال برانگیز است و تفاوت چشمگیری با نسخه بازی دارد، اما این تنها دلیل ضعف روایت فصل دوم در مقایسه با فصل اول نیست.
فصل اول هدفی روشن داشت: رساندن الی به فایرفلایها به هر قیمتی. سریال بهشکلی دقیق از بازی پیروی میکرد، بهجز در برخی موارد افزودن یا حذف جزئیات، اما هدف آن هرگز تغییر نکرد. روایت فصل دوم، اما اهداف بسیار بیشتری را دنبال می کرد— یا حداقل در نحوه اجرای آنها چنین حس میشد.
مرگ جوئل اجتنابناپذیر بود. سفر انتقامی الی هم مسیری بود که از همان ابتدا مشخص شده بود، اما گاهی فراموشی او نسبت به هدف اصلی اش بیشتر شبیه یک گردش ساده در سیاتل احساس میشد تا یک مأموریت قتل — که برای داستانی انتقاممحور، مسئله بسیار مهمی برای از دست دادن تمرکز است.
۲. طراحی صحنه همچنان فوقالعاده بود

«انگار از دل بازی درآورده شده!» جملهای است که بسیاری از طرفداران در طول تماشای اقتباس سریالی The Last of Us به زبان آوردهاند. از همان زمان که تریلرها دنیایی آلوده به کوردیسپس را به تصویر کشیدند، گیمرها از کیفیت بینظیر طراحی صحنه در این سریال متحیر ماندند. این طراحی در فصل اول نفسگیر بود و در فصل دوم که داستان وارد نیمه اول بازی دوم شد، بهتر هم شد.
بیشتر قسمتهای فصل اول در لوکیشنهای واقعی و با استفاده از صحنههای دستساز فیلمبرداری شده بودند تا بازآفرینی دقیقی از جلوههای نمادین ناتیداگ ارائه دهند — و این کار باعث شد پروژه نهایی حسی طبیعی و بینقص داشته باشد. این روند در فصل دوم ادامه یافت و برخی لوکیشنهای این فصل چنان دقیق طراحی شدهاند که انگار از بازی کپی و در سریال جایگذاری شدهاند.
چه فضاهای داخلی و چه بیرونی، همگی بهگونهای طراحی شدهاند که خرابههای متروک سیاتل و ساختمانهای فرسوده در قسمت دوم بازی را زنده کنند. طراحی صحنه و ارزش تولیدی که در ساخت لوکیشنهای این اقتباس به کار رفته، همواره یکی از درخشانترین نمونههای این موضوع است که یک اقتباس از بازی ویدیویی چگونه باید باشد.
۱. ریتم

هفت قسمت کافی نبود تا به خوبی حق ماجرای الی در سیاتل را ادا کند. برای مقایسه، قسمت اول بازی در اقتباس خود ۹ قسمت داشت تا حداقل ۱۳ ساعت گیمپلی و میانپردهها را در خود جای دهد — که البته این کار را در مجموع کمی بیش از ۸ ساعت انجام دادند. فصل دوم، اما، فقط ۷ قسمت داشت تا تقریباً همان مقدار محتوا را تنها برای نیمه اول داستان الی ارائه دهد، و این کار را در تنها کمی بیش از ۶ ساعت انجام دادند. این مقدار، به وضوح کافی نبود.
فصل اول آخرین بازمانده از ما نهتنها در روایت بهتر عمل کرد، بلکه در مدیریت ریتم داستان هم برتر بود. بعد از مرگ جوئل در قسمت دوم بازی، الی و دینا بعد از چند روز با اجازه ماریا و بهدنبال تامی راهی سیاتل میشوند، کسی که پیشتر فقط یک یادداشت از خود گذاشته و رفته بود. بدیهیست که با وجود نبرد جکسون در سریال، این اتفاق در همان قالب بازی نمیتوانست تکرار شود.
اما جهش زمانی سهماهه با داستانی که کاملاً بر پایه یک مأموریت انتقام استوار است و باید با سرعت پیش برود، ناسازگار به نظر میرسد. روانی داستان در این فصل مثل گذشته نبود. با وجود یک سری مشکل در ارتباط با سرعت روایت بخش های داستان مرتبط با ابی، قسمت دوم بازی در کل بهخوبی جلو میرفت. امیدواریم در فصل سوم، در صورتی که اپیزودهای بیشتری اختصاص داده شود، این مشکل هم برطرف گردد.