ای کاش «نفت» نبود...
- مجموعه: اخبار ورزشی و نتایج مسابقات
- تاریخ انتشار : سه شنبه, 27 اسفند 1392 09:35
اخبار ورزشی - به بهانه رسیدن به آخرین جشن سال
ای کاش «نفت» نبود...
نفت، مهمترین ستون اقتصادی ایران، جایی بهتر از آخرین روز سال ایرانیها برای رسمی شدن و ملی شدن پیدا نکرده است. مصدق شاید هیچ برنامهای برای تنظیم زمانی ملی شدن نفت نداشت. فقط میخواست سریعتر، آنچه تصور میکرد حق مردمش است را سرازیر کند روی سفره ملت ایران...
حالا وقتی به آخرین روز سال میرسیم، این نعمت خدادادی زیر زمینی، میان جور کردن هفت سین یا لابلای دغدغههای سیلی زدن به گونههای زرد برای سرخ کردن صورت، یا بازیهای کودکانه و شادیهای زنانه در بازار، گم میشود.
نفت، همان نعمتی که مصدق میگفت تا هست، بلای غرب و شرق هم هست، همان تکیهگاهی که اگر نبود شاید خاورمیانه روی آرامش را میدید، همان طلای سیاهی که سالهاست با بهانه ریخته شدنش روی سفرههایمان دل به هر فریاد و امیدی دادهایم، به صورت «اتفاقی» در آخرین برگ تقویم ما نشسته. نه به یادش هستیم، نه برایش جشن میگیریم، نه در موردش فکر و تاملی میکنیم. فقط تعطیلیم. همین... درست در آخرین روز سال، درست در آخرین برگ... آیا واقعا اتفاقی بوده؟!
اما نفت، همین تکیهگاهی که کاش هرگز در این بخش از زمین زیر لایهها نمینشست، در تقویم عملیاتی ایران، به روز اول فروردین نقل مکان کرده. نشسته در راس مجلس، درست در بالاترین روز سال. مبدل شده به همه داشتهها و نداشتهها.
محور اصلی مملکت، هم کلنگی است برای تخریب، هم ملاطی برای ساختن. هم ابزاری شده برای تکریم و هم محوری برای تحریم! نه به صورت اتفاقی که دقیقا برای داشتن یک پیام مشخص، به آخرین روز از سال خورشیدی ایرانیان رفته اما «ما» جایی بهتر از قعرمجلس برایش ساختهایم. یک روز آنطرفتر، درست در بالای مجلس. نفت، نه در سفره که درست نشسته روی سر ملت ایران. تصور میکنیم نعمت است که سالها بعد میفهمیم زحمت و باری بیش نبوده.
***
اگر اینجا، روی این نقطه زمین، همین جایی که براساس حضور غربیها در غرب، ملقب شد به «Middle East» قطره نفتی نبود، منهای تمام دگردیسیهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی، امروز چقدر در ورزش متفاوت بودیم؟ چقدر بالاتر؟ چند متر پایینتر؟ ضمانتی بود که هم رده با پاکستان و هند نباشیم یا شاید ما هم مبدل میشدیم به یکی مثل چین یا شاید کره جنوبی یا با خوش خیالی بیشتری شبیه به ژاین؟
وقتی تکیهگاهی باد آورده و فضایی مثل نفت نبود، یا زنگی زنگ بودیم یا به سپیدی رومیها. لااقل مجادلهای دایمی هم برای میزان نوشیدن از اندرونی بشکههای صادراتی بین اقشار و طبقات جامعه شکل نمیگرفت. لااقل شبها یا به ترسیم نقشهای برای بلعیدن بیشتر نفت یا به نفرین دهانهای گشادتر نمیگذشت.
شاید ورزش و بالاخص فوتبال کمترین گشادی دهان در بلعیدن جرعههای نفت مملکت را داشته باشند و البته گاهی به دلیل ناآگاهی و گاهی هم به واسطه گم شدن ردهای دیگر، با یک بزرگنمایی بیمنظور یا هدفمند همه چشمها به سوی ورزش و به خصوص فوتبال چرخانده شده است اما باز هم میتوان تصور کرد که اگر در همین ورزش و بالای سر همین فوتبال، بودجهای که خدا به دست باد سپرده تا با بوی نفتش به ایران بیاورد وجود نداشت، امروز باشگاههای ما چگونه امرار معاش میکردند؟
باز هم به همان دو راهی صفر و صد میرسیم. یا باشگاههایی داشتیم در قواره «شیر و بز» افغانستان یا باشگاههایی در حد و اندازههای «جوبیلوی» ژاپن اما این پرسپولیس و این استقلال را نداشتیم. سربارهای مملکت که باید تاج سر فوتبال ایران و آسیا باشند. آویزانهای جیب دولت و ملت که از بدبختیهای قانونی به این روزگار رسیدهاند.
باشگاههایی که میتوانستند دخل و خرجشان را بدون نیاز به نفتی که نباید زیر سفرههای زیرزمینی این مملکت جاری شده بچرخانند و امروز نمیتوانند چون هنوز هم پشتوانهای هست به نام «نفت» که با وجود همه مقاومتهای اقتصادی که محصولی بودند منشعب از تحریم همان «نفت»، اجازه تصویب قوانین جدید را نمیدهد.
«نفت» هنوز اجازه تصویب کپی رایت را نمیدهد! «نفت» اجازه ورود اسپانسرهای خارجی با دستهای باز را نمیدهد. «نفت» همچنان سیما را برای نپرداختن حق واقعی فوتبال در حق پخش مصر و مقاوم میکند. «نفت» راههای درآمدزایی برای باشگاههای خصوصی را میگیرد. «نفت» قولنامه مدیریت بر ورزش و فوتبال را میگیرد و دست ملت مشتی قولنامه میدهد. «نفت» مالک ماست، نه ما مالک آن!
باشگاههای بی پول صدای اعتراضشان به آسمان میرود. فریاد میزنند. تهدید میکنند، اعتراض میکنند چون پول ندارند، چون سهمی از «نفت» ندارند چون قانونی برای رها شدن از زنجیر «نفت» ندارند چون قرار بود «نفت» بریزد روی سفرههای ایرانی.
هر کسی برای خودش سفرهای دوخت. یکی به اندازه یک تکه سنگک، یکی دیگر به اندازه قصرش. یکی مثل «مرتضی سپهوند» از نفت سهمی میخواست به اندازه یک شغل با کف حقوق وزارت کار و بیمه ماهیانه، یکی مثل پیام صادقیان از «نفت» حقی میخواست به اندازه خرید 15 میلیون البسه در ماه. هر کدام شاید محق باشند اما نه از «نفت»! اگر «نفت» نبود، حرص بلعیدنش، نقشه دزدیدنش، نفرین یتیمانش هم نبود. اگر نفت نبود، شاید سپهوند به جای نگهبانی، شغلی داشت مثل کارمندی و شاید صادقیان ماهی 20 میلیون برای مارکها و برندها کنار نمیگذاشت. اگر «نفت» نبود...
***
حالا فکر کنید. برای آخرین روز سال، برای «نفت» باید جشن بگیریم؟ باید برایش کف بزنیم؟ باید از اینکه روزگاری داریم خوشتر از همسایههای شرقی و باشگاههایی داریم والاتر از «شیر و بز» افغانستان سرمست باشیم یا از اینکه روز به روز از شرقیهای بی نفت عقبتر میمانیم افسوس بخوریم؟!
روز نفت، لابلای شادیهای کودک درون ما، در شب قبل از عید از یادها میرود. خودش را لای غم و شادی و دلخوشی و دلهره ما پنهان میکند و یک روز جلوتر میآید. به روز اول فروردین... درست مینشیند سر مجلس! حالا فکر کنید «نفت» نبود. این اشکم بزرگ یکی مثل فرزاد حاتمی را چه چیزی باید پر میکرد؟ این فقط درد امروز ما نیست.
به سدههای بعدی فکر کنید که میله موتور مکنده به کف اقیانوس میخورد. وامصیبتا... آن روز هم بیست و نه اسفند را تعطیل خواهیم کرد. نه برای یک جشن ملی، که روز عزای ما خواهد بود.
اخبار ورزشی - ایران ورزشی