اشعار زیبای مولوی درباره عشق



 شعرهای عاشقانه مولوی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی مشهور به مولوی شاعر بزرگ قرن هفتم هجری قمری است. وی در سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر وی بهاءالدین که از علما و صوفیان بزرگ زمان خود بود.مولانا بعد از فوت پدر تحت تعلیمات برهان‌الدین محقق ترمذی قرار گرفت. ملاقات وی با شمس تبریزی در سال ۶۴۲ هجری قمری انقلابی در وی پدید آورد که موجب ترک مسند تدریس و فتوای وی شد و به مراقبت نفس و تذهیب باطن پرداخت. وی در سال ۶۷۲ هجری قمری در قونیه وفات یافت. از آثار او می‌توان به مثنوی، دیوان غزلیات یا کلیات شمس، رباعیات، مکتوبات، فیه مافیه و مجالس سبعه اشاره کرد

 

حیلت رها کن عاشقــا دیوانه شو دیوانه شو

 و انـدر دل آتش درآ پــــروانـه شــو پروانــــــه شو

 

هــم خــویش را بیگـــانه کن هم خانه را ویرانه کن

 و آنگه بیا با عاشقان هم خانـه شـو هم خانه شــو

 

رو سینــه را چـون سینه ها هفت آب شو از کینه ها

 و آنگـــه شراب عشــق را پیمانـــه شــــو پیمانــه شـو

 

باید کـــه جملــه جــان شــوی تا لایق جانان شوی

گـــر ســوی مستــان میــروی مستانه شـــو مستانه شو…

 

مولوی, اشعار مولوی

اشعار مولوی درباره عشق

 

ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما

 ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما

 

ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما

جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما

 

ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما

 آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما

 

ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما

پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما

 

در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل

 وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما

 

مولوی, اشعار مولوی

 شعرهای مولوی

 

ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما

 افتاده در غرقابه‌ای تا خود که داند آشنا

 

گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود

مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا

 

ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته

زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا

 

ای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه ده

 ای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصا

 

این باد اندر هر سری سودای دیگر می‌پزد

سودای آن ساقی مرا باقی همه آن شما

 

دیروز مستان را به ره بربود آن ساقی کله

 امروز می در می‌دهد تا برکند از ما قبا

 

ای رشک ماه و مشتری با ما و پنهان چون پری

 خوش خوش کشانم می‌بری آخر نگویی تا کجا

 

هر جا روی تو با منی ای هر دو چشم و روشنی

 خواهی سوی مستیم کش خواهی ببر سوی فنا

 

عالم چو کوه طور دان ما همچو موسی طالبان

هر دم تجلی می‌رسد برمی‌شکافد کوه را

 

یک پاره اخضر می‌شود یک پاره عبهر می‌شود

یک پاره گوهر می‌شود یک پاره لعل و کهربا

 

ای طالب دیدار او بنگر در این کهسار او

ای که چه باده خورده‌ای ما مست گشتیم از صدا

 

ای باغبان ای باغبان در ما چه درپیچیده‌ای

گر برده‌ایم انگور تو تو برده‌ای انبان ما

 

گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته

کالا ها و خدمات منتخب

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------