حکایت شتر و خاربن
- مجموعه: شهر حکایت
شتري در صحرا چرا مي کرد و از خار و خاشاک صحرا غذا مي خورد.
کم کم به خاربني رسيد.چون زلف عروسان در هم و چون روي محبوبان تازه و خرم،گردن آز دراز کرد تا از آن بهره اي بگيرد
.ديد در ميان آن يک افعي بزرگ حلقه زده،پوزه برداشت و برگشت و از آن غذاي لذيذ چشم پوشيد.
خاربن پنداشت که احتراز شتر از زخم سنان وي و اجتنابش از تيزي خارهاست.
شتر مطلب را درک کرد و گفت:بيم من از اين مهمان پوشيده در درون تست،نه ميزبان آشکار.ترس من از زهر دندان مار است نه از زخم پيکار خار.اگر نه هول مهمان بودي ميزبان را يک لقمه کردمي.