داستان سوء تفاهم
- مجموعه: داستانهای خواندنی
من تقریباً تو دستشویی نشسته بودم که از دستشویی کناری صدایی شنیدم که گفت :سلام حالت خوبه ؟
من اصلاً عادت ندارم که تو دستشویی مردانه هر کی رو که پیدا کردم شروع کنم به حرف زدن باهاش ، اما نمی دونم اون روز چِم شده بود که پاسخ واقعاً خجالت آوری دادم ؛
- حالم خیلی خیلی توپه .
بعدش اون آقاهه پرسید ؛
- خوب چه خبر ؟ چه کار می خوای بکنی ؟
با خودم گفتم ، این دیگه چه سؤالی بود ؟ اون موقع فکرم عجیب ریخت به هم برای همین گفتم ؛
- اُه منم مثل خودت فقط داشتم از اینجا می گذشتم .
وقتی سؤال بعدی شو شنیدم ، دیدم که اوضاع داره یه جورایی ناجور میشه ، به هر ترفندی بود خواستم سریع قضیه رو تموم کنم ؛
- منم می تونم بیام طرفت ؟
آره سؤال یه کمی برام سنگین بود . با خودم فکر کردم که اگه مؤدب باشم و با حفظ احترام صحبت مون رو تموم کنم ، مناسب تره ، بخاطر همین بهش گفتم ؛
- نه الآن یکم سرم شلوغه !
یک دفعه صدای عصبی فردی رو شنیدم که گفت :
- ببین . من بعداً باهات تماس می گیرم . یه احمقی داخل دستشویی بغلی همش داره به همه سؤال های من جواب می ده !!! ول کن هم نیست .
سایت هم صحبت