آيا از خود اثري بر جاي ميگذاريد؟
- مجموعه: تست روانشناسی
بياييم و خودمان را ترميم كنيم بياييم از خود اثري به جاي بگذاريم، فرصت كم است.
دعوا از يك درخت بيد سفيد سر مرز شروع شد. با يك تبر دسته بلند كار ميگون زدند به تنه درخت بعدش هم ... رگ گردن بود و سرخي پيشاني سر يك وجب مرز كه اين طرف و آن طرف شده بود...
بالاخره با وساطت من و چند نفر ديگر جنگ تمام شد و هر كس رفت دنبال كار خودش، من هم كه قصد داشتم بروم كوه راهم را كشيدم و رفتم. سر بالاييهاي تندي بود، نفس نفس ميزدم، تنها بودم. به زحمت بالا ميرفتم صداي دعواي آنها هنوز در گوشم ميپيچيد چه حرفهايي ميزدند گاهي ميايستادم و به مناظر دور و برم نگاه ميكردم، خيلي قشنگ بود، با اينكه از بچگي حداقل سالي يك بار از اين مسير ميگذرم اما باز هم برايم تازه و زيباست.
هر چه بالاتر ميرفتم زيبايي طبيعت بيشتر ميشد، زحمت من هم، ولي ارزشش را داشت ياعلي گفتم و باز حركت كردم. دلهرهها و وسوسههاي تنبلي كمكم به سراغم ميآمدند: "دير شده، هنوز ناهار نخوردي، پا درد ميگيري، برو خونه و ..." به خود آمدم، بيخيال راحتي بعد از تنبلي. اما يك چيزي رهايم نميكرد. ميگفت: "يادت هست در همين كوه پسر دايي پدرت را پلنگ خورد." گفتم: "خوب كه چي؟" گفت: "شايد سراغ تو هم بيايد." گفتم: "ببين اين گلها چقدر قشنگه. بوي آويشن تازه ميآيد. ببين چه چيزهاي پرخاصيتي اين بالا درميآيد اما پايين به جز گزنه و علف چيزي نيست. فقط صحبت يك مشت خاكه، كمتر كسي دوست داره اين بالاها را ببيند. به هر كسي ميگويي برويم كوه جواب ميدهد من نميتوانم ارتفاع بالا را تحمل كنم چون فشارخون دارم. به بالا نگاه كردم، عقابي بالاي سرم بود ذهنم به سراغ نوشتهاي رفت كه مرغابي و عقاب را با هم مقايسه ميكرد.
يكي در لجنزار زندگي ميكرد و ديگري نوك كوههاي بلند، يكي مضطرب و ترسو و دستپرورده آدمها و ديگري مهاجم و جنگجو و مصمم و مستقل. به خودم آمدم، الان وقت نشستن و فلسفه بافتن نيست هنوز صعود نكردهام كه غرور مانع رفتنم شود. راه افتادم، سربالايي سختي بود. از رفتنم راضي بودم، ميدانستم به زحمتش ميارزد، حيفم آمد سيگار روشن كنم.
بسته سيگارم را انداختم ته دره. بالاتر رفتم، اون بالا صداي گوسفندها به گوش ميرسيد چوپاني را ديدم. سلامي كردم و سرصحبت باز شد. پانزده – شانزده سال بيشتر نداشت با چهرهاي ساده و صميمي. كاسه شيري آورد و به من داد، جاني تازه گرفتم. از بودن با او سير نميشدم، با آدمهاي پايين كوه خيلي فرق داشت حرفهايش مثل شيري كه خورده بودم، خالص و طبيعي بود. به دور از ريا. وقتي حرف ميزد ناخودآگاه آدمهاي جور واجوري از جلوي ديدگانم ميگذشتند.
گفتم: "تا بالاي كوه چقدر مانده؟" گفت: "تقريبا يك ساعت." راه افتادم. سه ساعت به غروب مانده بود. هنوز وقت داشتم. انرژي خوبي در خود احساس ميكردم. گاهي ميايستادم و به اطراف نگاه ميكردم، لذتي كه هر دم بيشتر ميشد. كوههاي اطراف بلندتر بودند اما خورشيد از همه آنها بلندتر بود. راستي اگر نوك كوهها برف نبود اين همه رودخانه از كجا سرچشمه ميگرفت؟ اصلا زميني بود كه سر او دعوا شود؟ بالاخره به قله رسيدم. نفس عميقي كشيدم، دستهايم را باز كردم و چندين بار دور خود چرخيدم.
خودم را نگيني ديدم در ميان پستي و بلنديهاي آفرينش، يكه و تنها، مسرور و مغرور از اينكه آفريده شدهام. دستهاي خود را به سوي آسمان بلند كردم. كنار صخرهاي نشستم. روستاي ما در ميان ده كوه محصور بود. خانهها از اين بالا از لانه گنجشكها هم كوچكتر بود حتي خانهاي كه ميگفتند امسال چهارده ميليارد تومان مشتري داشته از آنجا در برابر عظمتي كه از طبيعت ميديدم، هيچ ارزشي نداشت. زميني را كه بر سر آن دعوا بود، از آنجا اصلا ديده نميشد.
خوشحال بودم كه قيل و قالهاي مسموم ته دره به گوشم نميرسد. داشتم احساسات تازهاي را تجربه ميكردم. آيا اين تاثير ارتفاع بود؟ يا بايد آرزو ميكردم هميشه در آنجا بمانم؟ اين احساس، قرابت ارتفاع روح و انديشه با بلنداي طبيعت و از دور زندگي را ديدن بود. اين دور دستها به من چه نزديكند و آن نزديكها در ميان آدمها چه دروغ و دور بودند. ميتوانستم طنين صدايم را به كوهها و دشتها برسانم. صدايي كه هيچكس از آن پايين نميتوانست بشنود.
برايتان پيامي آوردم از آنچه كه خداوند با جبرييل طبيعت به من الهام كرده است. شتابان از كوه قصد عزيمت كردم. خورشيد هم با من ميآمد. هر چه پايينتر ميآمدم نور خورشيد هم كمتر ميشد، تا اينكه شب سايه خود را به همه جا گستراند. با كمي اضطراب پايين ميآمدم. در جهتي معكوس با تاريكي از آن ميگريختم. از ترس شب به خودش پناه ميبردم. و سرانجام به خانه رسيدم.
قبل از خواب به اين فكر ميكردم كه چرا ما خود را در ميان چهارديواري قالبهايي از تعلقات، اسير كردهايم و ديوارهاي اين قالبها را آنقدر بلند ساختهايم كه گريز از آن دشوار است؟ اگر هم دريچهاي باز شود باز خود را در قالبي ديگر با ديواري بلندتر مياندازيم. همه ما وقتي در ظواهر عميق ميشويم در واقع به ديواركشي در دور و بر آن ميپردازيم، خودمان را در آن مسخ ميبينيم. مات و مبهوت، چسبيده به زمين، آرزومند و بيحركت. امان از بيارتفاعي. حسادتها و بغضها ميخهاي آهنين دور كفشهايمان هستند كه ما را در قالبها زنداني ميكنند. چه بايد كرد و به چه بايد دل بست؟ داخل قالبها لنگر نيندازيد، آنها پوسيدني هستند هر چه راحتتر از قالب جدا شويد بهتر ميتوانيد از گمانديشي، عصبيت و عذاب فرار كنيد. هر چه قالبها را از بالا نگاه كنيم كمتر ميل به ماندن در آنها پيش ميآيد، هنر انسان در حركت است، پس در آنها قدم بزنيد و زندگي را درك كنيد. آزاد و مستقل باشيد. مفهوم واقعي آزادي همين است. به قول شاعر بلندمرتبه سعدي ميگويد:
تنگ چشمان نظر به ميوه كنند ما تماشاگران بستانيم
نظرمان را بلند كنيم. نيروي جاذبه زمين بايد فقط اجسام را به خود بكشد ما كه تنها جسم نيستيم. نيروي جاذبه الهي عكس جاذبه زمين عمل ميكند. به شرط آنكه ما جاذبه زمين را خنثي كنيم و اجازه دهيم فكر و روحمان از آن بالا تغذيه شوند و به قلبمان آرامش دهند. خوب به آدمهاي دور و برمان نگاه كنيم، از خيلي از قالبهايي كه آنها به خود گرفتند بيزاريم، حتي چهره به ظاهر زيباي آنها هم نميتواند زشتي عمل آنها را بپوشاند. ما چون فقط آنها را ببينيم از خود غافل شدهايم. بياييم و خودمان را ترميم كنيم بياييم از خود اثري به جاي بگذاريم، فرصت كم است.
شخصيت ما، در حكم يك سابقه ديداري براي ديگران است كه آن را ببينند و ارزيابي كنند. اما ممكن است ما به اين موضوع كه ديگران ما را چگونه ميبينند توجه نداشته باشيم. ما درباره تصويري كه از خود نشان ميدهيم اطلاعي نداريم، مگر آنكه دوستان و بستگانمان صادقانه نظرشان را با ما در ميان بگذارند. تصوير اجتماعي شما تصوير و چهرهاي فريبنده است. تنها به شكل غيرمستقيم، با گرفتن باز خورد از ديگران و يا ديدن اينكه ديگران چگونه به شما واكنش نشان ميدهند، ميتوانيد از اين موضوع آگاه شويد.
چگونه ميتوانيد نشانههاي اين را كه ديگران شما را چگونه ميبينند مشاهده كنيد؟ آيا تصويري كه از خود نشان ميدهيد با خويشتن واقعي شما رابطه دارد؟ پرسشنامه زير به شما كمك ميكند تا به جوابهايي برسيد. سوالات زير را مرور كنيد و به آنها جواب بدهيد.
1- آشنايان من در اين باره كه چه ميكنم و كجا زندگي ميكنم، فراموشكاري نشان ميدهند.
الف: اغلب ب: گاهي اوقات پ: به ندرت
2- اشخاص مرا به خاطر چيزهايي از قبيل علايق، باورها، و طرز لباس پوشيدنم، دست مياندازند.
الف: اغلب ب: گاهي اوقات پ: به ندرت
3- اشخاص فراموش ميكنند مرا به نزديكانشان معرفي كنند.
الف: اغلب ب: گاهي اوقات پ: به ندرت
4- فروشندهها و پيشخدمتهاي رستوران به من توجه چنداني نميكنند.
الف: اغلب ب: گاهي اوقات پ: به ندرت
5- در جلسات گردهمايي، غريبهها پس از آنكه من به آنها معرفي شدم اسمم را فراموش ميكنند.
الف: اغلب ب: گاهي اوقات پ: به ندرت
6- در صحبتهاي گروهي كسي عقيده مرا نميپرسد.
الف: اغلب ب: گاهي اوقات پ: به ندرت
7- اشخاص اغلب صحبت مرا قطع ميكنند و طوري رفتار ميكنند كه انگار عقايد آنها مهمتر از عقايد من است.
الف: اغلب ب: گاهي اوقات پ: به ندرت
8- در مكانهاي عمومي دوستانم از من ميخواهند كه رفتارم را تغيير بدهم، مثلا در را به روي ديگران باز نگه دارم، سر ميز شام چيزهايي را رعايت كنم، و يا صدايم را پايين بياورم.
الف: اغلب ب: گاهي اوقات پ: به ندرت
9- گاه ديگران طوري براي من همه چيز را توضيح ميدهند كه انگار سادهلوح هستم.
الف: اغلب ب: گاهي اوقات پ: به ندرت
10- اشخاص به من ايراد ميگيرند كه در جايي كه نبايد حرفي را بزنم، ميزنم.
الف: اغلب ب: گاهي اوقات پ: به ندرت
محاسبه امتيازات
به جوابهاي الف امتياز 1، به جوابهاي ب امتياز 2، و به جوابهاي پ امتياز 3 بدهيد.
امتياز 30-25: شما تصوير اجتماعي قدرتمندي را به نمايش ميگذاريد. اشخاص اغلب جزييات شما را به خاطر ميسپارند و به عقايد و باورهايتان به دقت گوش ميدهند. شما از جذبه خوبي برخورداريد.
امتياز 24-17: شما تصوير اجتماعي متوسطي داريد. اشخاص روي هم رفته از ديدن شما خوشحال ميشوند و شما را در گروههاي خود ميپذيرند. هر چند هميشه لزوما بيشترين تاثير را از خود باقي نميگذاريد، رفتارهاي تدافعي و ضداجتماعي هم بروز نميدهيد.
امتياز 16-10: احتمالا لازم است كه روي تصوير اجتماعي خود، كار كنيد. جوابهايتان را با يكي از دوستان قابل اعتمادتان مرور كنيد. توجه داشته باشيد كه همه ميتوانند تصوير اجتماعي خود را بهبود بخشند، بنابراين اگر در اين رده قرار گرفتهايد زياد ناراحت نشويد.
توضيحات
همانطور كه شاعر اسكاتلندي، رابرت برنز، ميگويد، اينكه بتوانيم خودمان را به شكلي كه ديگران ما را ميبينند ببينيم، نعمت بسيار بزرگي است. وقتي متوجه نميشويم كه ديگران ما را چگونه ميبينند، علتش اين است كه ميخواهيم تصويري را كه از خود در ذهنمان داريم حفظ كنيم. چهره شخصيتي ما از سه جزء تشكيل ميشود: تصوير ذهني ما (اينكه فكر ميكنيم كي هستيم)، تصوير بروز كرده از ما (اينكه ديگران چگونه برداشتي از ما داشته باشند)، و تصوير اجتماعي ما (اينكه ديگران ما را چگونه ميبينند). تصوير اجتماعي موضوع اين پرسشنامه است.
بررسيهاي دكتر كارل راجرز، موسس مركز مطالعات شخصيت انسان در لايولاي كاليفرنيا، نشان داده هر چه اين سه تصوير به هم نزديكتر باشند، ما به لحاظ احساسي باثباتتر هستيم. اما به ندرت اتفاق ميافتد كه اين سه به طور كامل روي هم منطبق شوند. وقتي كسي به ويژگيهايي از نوع نژاد، مليت، يا مذهب ما متوجه ميكند، برداشتش از ما شكل قالبي به خود ميگيرد.
با توجه به اين پرسشنامه، كساني كه تحت تاثير تصوير اجتماعي ما قرار نميگيرند آن را به طور غيرمستقيم ابراز ميدارند. مثلا اسم ما را به اشتباه تلفظ ميكنند، به ما بيتوجهي نشان ميدهند، و يا طوري با ما حرف ميزنند و رفتار ميكنند كه انگار نابالغ هستيم. ممكن است به عقايد ما بهايي ندهند، به حضور ما توجه نكنند، و يا سعي كنند بر ما سلطه برانند.
اينكه چگونه به نظر ميرسيم، چگونه عمل ميكنيم، و چگونه حرف ميزنيم، اغلب واكنشهايي را در ديگران به وجود ميآورد. اگر عصبي و بيقرار به نظر برسيم، امكانش وجود دارد كه ديگران نيز به همين شكل با ما رفتار كنند. اگر خصمانه رفتار كنيم، واكنشهاي خصمانه در قبال خودمان ايجاد ميكنيم. از سوي ديگر، اگر از خود اعتماد به نفس نشان دهيم، احترام ديگران را براي خودمان ميخريم. تصوير اجتماعي ما عامل تضمينكننده مهم موفقيت ما در زندگي است.
منبع : مجله موفقیت