زندگینامه ابوشکور بلخی شاعر سده چهارم هجری
- مجموعه: هنر و هنرمند
زندگی نامه ابوشکور بلخی
زندگینامه ابوشکور بلخی
ابوشکور بلخی از سخنوران پرآوازه سدة چهارم هجری است که در روزگار امیر سامانی – نوح بن نصر بن احمد- می زیسته و در طول دوازده سال حکمرانی او –از 331 تا 343 ه.ق- در دربار سامانی حضور داشته است.
ابو شکور بلخی به زبانهای فارسی و عربی شعر گفته است. از زندگی و بیشتر شعرهای او چیز چندانی بهجای نمانده است. اما میشود به طور قطع گفت که ابوشکور در اواسط و اواخر نیمهی اوّل قرن چهارم میزیسته و بعد از وفات رودکی (329) در حیات بوده و آثار عمدهی خود را بعد از آن تاریخ نوشته است.
ابوشکور بلخی در اواخر ایّام رودکی میزیسته و پس از وی نیز چند سالی زندگی کرده و شاید دورهی شهرت و نشر آثارش در میان سنهی 320 و 340 بوده است.
ابوشکور اوّلین شاعری است که علاوه بر رباعی که پیش از او رایج شده بود به منظومههای مزدوج که «مثنوی» گویند پرداخته و از آن جمله یک تألیف منظومی است که به اسم « کتاب» موسوم بوده و در سنهی 330 آن را به اتمام رسانیده است.
بیوگرافی ابوشکور بلخی و همه چیز درباره اشعار او
ابوشکور بلخی نیز همانند خیلی از شعرای معاصر خودش مدّاح بوده یعنی علاوه بر منظومههای مثنوی خود قصاید مدحیّه نیز دارد.
همچنین ابوشکور بلخی مثل اغلب شعرای معاصر خودش از شهر محل تولد خود خارج شده و به غربت افتاده (شاید در طلب یک حامی) چنانکه از ابیات ذیل استنباط میشود:
گاهی چو غول گرد بیابان روان شوم *** گاهی چو گوسپندان در غول جای من
ادب مگیر و فصاحت مگیر و شعر مگیر *** نه من غریبم و شاه جهان غریب نواز
مقصود از «شاه جهان» معلوم نیست و شاید نوح بن نصر یا پدر او نصربن احمد سامانی منظور باشد که ابوشکور در زمان آنها میزیست. همانطور که از شعر مذکور معلوم میشود که ابوشکور بلخی در علم و ادب و شعر هم مایهی بزرگی داشته و خود به علوّ مقام خویش در این زمینه متوجّه بوده و با وجود این در یک شعر دیگر گوید:
تا بدانجا رسید دانش من *** که بدانم همی که نادانم
از اشعار ابوشکور (که ظاهراً خیلی زیاد هم بوده) کمتر چیزی باقی مانده است. از کتب مثنوی او که ظاهراً متعدّد بوده نسخهای به دست ما نرسیده و فقط از ابیات متفرّقهی آنها تعدادی دیده میشود.
اشعار ابوشکور بلخی در عشقبازی با ترکان، مدح شراب، شکایت از روزگار و از هجران یار، تغزّل، هجو، اندرز و حکمت، مدح و قصّه سخن گفته و مخصوصاً مثنویهای او نزدیک به یقین داستان و قصص منظومه بوده یا نظم یکی از کتب قدیمهی ایرانیان و داستانهای ملّی و مذهبی بودهاند چنانکه گوید:
تو از من کنون داستانی شنو *** برین داستان بیشتر زین منو
این ابیات که ما فعلاً به طور متفرّق در دست داریم جزو کدام کتاب او بوده و کتب منظوم و مثنویهای وی در چه باب بوده درست بر ما معلوم نیست جز آنکه آفریننامه اگر از اسم او حکم کنیم ممکن است نظم فارسی یکی از «آفرین»های پهلوی باشد که چند تا از آنها تا امروز باقی است و مانند ادعیه و اوراد است.
اشعار مثنوی ابوشکور که در دست است اغلب سهل و ساده و سلیس بوده ولی با وجود این اغلب شامل بعضی لغات قدیمی است
در خیلی از اشعار مثنوی ابوشکور شباهت تامّی به اشعار شاهنامهی فردوسی موجود است که میشود گفت قطعاً فردوسی منظومههای ابوشکور را خوب خوانده بوده است.
در اینکه ابوشکور بلخی از مشاهیر شعرای ایران بوده شکّی نیست و مخصوصاً اینکه منوچهری او را «از حکیمان خراسان» مینامد و عنصرالمعالی مؤلّف قابوسنامه از وی به عبارت «ابوشکور بلخی خویش را به دانش بزرگ در بیتی همی ستاید» یاد میکند دلیل بر شهرت و اهمیّت او حتّی در یک قرن بعد از زمان خودش میباشد.
مثنوی آفرین نامه ابوشکور بلخی از آثار تعلیمی قرن چهارم و موضوع آن اخلاق و پند و اندرز است. هرچند بخش های زیادی از این مثنوی از میان رفته، همین مقدار اندک، گواه بر استادی و مهارت شاعر آن در عرصه ادبیات تعلیمی است.
توصیه های حکمی آفرین نامه، متأثر از اندرزهای پیش از اسلام، به ویژه آموزه های اخلاقی دوره ساسانیان است. پس از ابوشکور، نویسندگان و شعرای بسیاری آفرین نامه را سرمشق کار خود قرار داده اند؛ از جمله این نویسندگان می توان عنصرالمعالی کیکاووس را نام برد که در نگارش اثر ارزشمند خود، قابوس نامه، به آفرین نامه ابوشکور نظر داشته است.
ابوشکور بلخی در انواع قالب های شعری تجربه های موفقی داشته که متأسفانه فقط 429 بیت از آن همه آثار وزین و دلنشین او بر جای مانده و مابقی به تاراج روزگار رفته است.
ابوشکور بلخی در قالب «مثنوی» آثار فاخری در اوزان مختلف عروضی داشته که مهم ترین آن ها (آفرین نامة) اوست که در بحر متقارب سروده شده است. از این منظومة پندی، اخلاقی و تربیتی، تنها 300 بیت آن به دست ما رسیده است.
«آفرین نامه» در شمار اوّلین منظومه های فارسی است که ابوشکور بلخی از سال 333 ه .ق به سرودن آن پرداخته و به خاطر محتوای پندآموزی که دارد با اقبال اهل قلم و اندیشه همراه بوده است.
در آفرین نامه ابوشکور بلخی از چه موضوعاتی سخن گفته شده است؟
- خرد و خردورزی
یکی از مقوله های مهمی که ابوشکور در آفرین نامة خود به آن پرداخته و حق سخن را دربارة آن ادا کرده است، موضوع «خرد» و «خردورزی» و نقشی است که در تربیت نفوس ایفا می کند و گاهی برای رنگین کردن کلام خود، از سایر آموزه های اخلاقی و تربیتی نیز سخن به میان آورده است:
خردمند داند که پاکی و شرم
درستی و رادی و گفتار نرم
بود خوی پاکان و خوی ملَک
چه اندر زمین و چه اندر فلک
خردمند گوید: خرد پادشاست
که بر خاص و بر عام، فرمانرواست
خرد را تن آدمی لشکرست همه شهوت و آرزو، چاکرست
خرد، چون ندانی بیاموزدت چو پژمرده گردی، برافروزدت
خرد، بی میانجی و بی رهنمای
بداند که هست این جهان را خدای
خرد، پادشاهی بود مهربان
بود آرزو: گرگ و، او چون شبان
ابوشکور بلخی، نعمت خرد و عقلانیت را برتر از «چشم» و « بینایی» می داند و بر این باور است که دانایی انسان ها ریشه در خردورزی آن ها دارد که با بصیرت روحانی و معنوی همراه است:
خرد، بهتر از چشم و بینایی است
نه بینایی، افزون ز دانایی است
خرد باد همواره سالار تو
مباد از جهان جز خرد یار تو
- آموختن علم و هنر
ابوشکور، شرف آدمی را در آموختن «علم» و «هنر» می داند و جایگاه «هنر» را والاتر از «زر» و «گوهر» می شناسد:
خردمند گوید که تأیید و فر
به دانش به مردم رسد، نه به زر
چو دانا شود مرد بخشنده کف
مر او را رسد بر حقیقت، شرف
گهر گرچه بالا، نه بیش از هنر
ز بهر هنر شد گرامی، گهر
کسی کو به دانش برد روزگار
نه او یافه ماند، نه آموزگار
جهان را به دانش توان یافتن
به دانش توان رشتن و تافتن
بِدان کوش تا زود دانا شوی چو دانا شوی، زود والا شوی
نه داناتر آن کس که والاترست
که والاتر آن کس که داناترست
- آداب سخن گفتن و پند آموختن
سنجیده سخن گفتن و به موقع خاموشی گزیدن نشانة ادب و تربیت آدمی است:
نبینی ز شاهان، ابَر تخت و گاه
ز دانندگان باز جویند راه
اگر چه بمانند دیر و دراز
به دانا بودْشان همیشه نیاز
چو پخته شود تلخ، شیرین شود
به دانش، سخن گوهر آگین15 شود
ابی دانشان بار تو کی کشند؟
اَبی دانشان، دشمن دانشند
گر از جهل، یک فعل خوب آمدی
مر او را ستاینده، بستایدی
سخنگوی، هر گفتنی را بگفت
همه گفتِ دانا ز نادان نهفت
چو یاقوت باید سخن بی زفان
سبک سنگ، لیکن بهایش گران
سخن تا نگویی، تو را زیردست
زبردست شد کز دهان تو جَست
کسی کو به نیکو سخن، شاد نیست
بر او نیک و بد، هر چه باشد یکی ست
سخن کاندر او سود نه جز زیان
نباید که رانده شود بر زبان
سخن گرچه باشد گرانمایه تر
فرومایه گردد ز کم سایه تر
سخن کز دهان بزرگان رود
چو نیکو شود، داستانی شود
نگین بدخشی بر انگشتری
زکمتر، به کمتر خرد مشتری
شنیدم که باشد زبان سخن
چو الماس برّان و تیغ کهن...
سخن کز دهان ناهمایون جهَد
چو ماری است کز خانه بیرون جَهد
گردآوری: بخش علمی بیتوته