اسم پسر ترکی به همراه معنی
- مجموعه: دانستنيهاي نوزادان
آشنایی با اسم های پسرانه ترکی با معنی
هر کس با هر قومیتی که دارد اسم برای فرزند خود انتخاب می کند مثلا عرب ها اسم های عربی، کردها اسم های کردی و ترک ها اسم های ترکی و ... . اما گاهی اسم ها هستند که پدر و مادر دوست دارند آن ها را انتخاب کنند و قومیت هم برای آن ها مهم نیست. بنابراین، می توانند به دنبال آن اسم به همراه معنی و ... بگردند و اطلاعات کافی در مورد آن پیدا کنند.
به همین منظور در این مقاله سعی کردیم اسامی ترکی پسرانه را به همراه برای شما فراهم کنیم.
اسامی پسر ترکی | ||
1 | آباقا | عمو، دوست، نخ و یا ریسمان بافته شده از گیاه کتان (از نام های کهن) |
2 | آبانوز | درخت آبنوس |
3 | آتا | مرد اولاددار، صاحب فرزند، پدر، اجداد، نیاکان، عنوانی برای مردان سالخورده در خور حرمت. |
4 | آتابک | دایه، مربّی |
5 | آتابَی | دایه، مربّی، لَلِه |
6 | آتاش | اداش، همنام |
7 | آتاکان | کسی که خون پدری در او در جریان است. |
8 | آتامان | فرمانده، رهبر، سرگروه، سرکرده |
9 | آتان | پرتاب کننده |
10 | آتای | شناخته شده، بارز، آشکار و معلوم |
11 | آتایمان | شهیر، معروف |
12 | آتحان | کسی که بدن استوار واندام محکمی دارد. |
13 | آتلی | شناخته شده، مشهورشده، کسی که اسب داشته باشد. |
14 | آتون | جسور، دلیر و قهرمان. |
15 | آتیق | جسور و دلیر، مشهور، نیرومند؛ چالاک |
16 | آتیلا | مشهور، شناخته شده |
17 | آجار | مهاجم، غیور، زبردست و ماهر |
18 | آجاراٶز | راستگو، پایبند به عهد و پیمان |
19 | آجاسوی | اجداد نیرومند، نیاکان شهیر و شناخته شده. |
20 | آجارمان | باغیرت |
21 | آجای | آنکه قادر به مباحثه باشد ،سخنگو، دستگیرکننده، راه گشاینده |
22 | آجلان | کسی که ازخود غیرت نشان دهد. |
23 | آجونال | به اندازۀ دنیا، احاطه کننده و دربرگیرندۀ هر چیز |
24 | آچیق اَل | جوانمرد،نیک خواه، مردانه |
25 | آدا | خشکی که هرچهارطرفش راآب فراگرفته باشد، جزیره |
26 | آدار | جدا کننده، تحلیل گر، دلیر، شجاع |
27 | آداش | دارای نام مشترک، دوست و رفیق، صداقت داشتن، هم کلام بودن |
28 | آداق | مالی که بخشش آن در قبال برآورده گشتن حاجتی وعده داده شود (نذر) |
29 | آدال | مشهور شده |
30 | آدالان | شناخته شده، صاحب شٲن و شهرت |
31 | آدای | به معنی نامزد برای ازدواج، کاندیدا برای امور انتخاباتی |
32 | آدسای | محترم، دارای نام لایق و درخور حرمت |
33 | آدلان | معروف شو، اسم نیکو کسب کن |
34 | آدلی | نامدار، معروف و مشهور اسم ترکی زیبا |
35 | آدی سٶنمه ز | آنکه نامش همیشه ماندگار باشد. |
36 | آرات | دراصل« اَرَت» است مردان، جنگجویان، جسور، بی باک |
37 | آراز | سعادت، خوشبختی، لذّت، خشنودی، آرامش، اطمینان، روزه، گویش ترکی رودخانه ارس. |
38 | آران | دشت نسبتا گرم و صاف |
39 | آرتام | ارزش، قیمت، برتری، مزیّت، خصوصیّت، ویژگی |
40 | آرتوم | تلاشگر |
41 | آرتون | جدّی |
42 | آرزیق | ابرارواولیا ؛ زاهد، تارک دنیا، انسان نیک و خالص |
43 | آرسلان | شیرغران؛ معادل ارسلان در فارسی که به معنی شجاع و شیر دلیر است. |
44 | آرقان | بسیار ، جمع، تعداد زیاد |
45 | آرقون | صاف ، پاک شده، برگزیده شده |
46 | آرکان | فراوان،بی حدّ وحصر، کمند، کمرکوه، پشت، غالب. |
47 | آرکا و آرخا | مایه اطمینان و پشت گرمی |
48 | آرکیش | خبربَرَنده، پیک، خبرچی، قاصد، رهبرکاروان و گروه. |
49 | آرمان | بی باک وجسور، توانا، خواسته، آرزو، هوس. |
50 | آروز | بزرگ، هدف، انسان با تجربه وخوش یُمن، همی چنین به معنی کسی که خسته و از طاقت افتاده باشد هست. |
51 | آسال | اصیل، دارای اصالت، اساس، شالوده، پایه و پی،برتر و حائز اهمیت. |
52 | آسلان | شیر، دلیر، قوی، جسور اسم آذری زیبا |
53 | آشار | آذوقه، خوراک، غذا |
54 | آشام | رتبه، مرتبه، درجه، مرحله |
55 | آشکین | قایق آینده، آنکه موفق به پیشروی شود، فراوان و افزون |
56 | آغا | محترم وبزرگوار، سرپرست خانواده یا طایفه، ریش سفید قوم و ایل |
57 | آغابالا | اولاد عزیز،فرزند گرامی و دوست داشتنی |
58 | آغاجان | دریا دل، دارای عزت و حرمت زیاد، نیرومند، شخص گرامی و دوست داشتنی. |
59 | آغار | مرد سپید رخ، قهرمان سپیدروی ، جوانمرد جسور، چالاک، پارۀآتش |
60 | آغازال | شخص مسنّ محترم و ریش سفید |
61 | آغازَر | آقایی همچون طلا |
62 | آغاسَف | شخص محترم ،باعزت و گرامی |
63 | آغامیر | رهبر محترم ،امیر ویا رئیس بزرگ |
64 | آغایار | بزرگ و شایسته حرمت، رفیق صادق، دوست، محبوب |
65 | آفشین | لباسی که به هنگام رزم پوشند، نیزه. |
66 | آک بولوت | ابرسفید رنگ |
67 | آک پای | سهم ویا بخش خالی ازهر گونه حرام، سهم حلال |
68 | آکای | ماه تابان و روشن |
69 | آکتان | سپیده، وقت طلوع خورشید در سحرگاهان، میدان، فضای باز. |
70 | آکتای | مایل به سفیدی، شبیه رنگ سفید |
71 | آک دنیز | دریای مدیترانه واقع در جنوب غرب کشورترکیه |
72 | آک شیت | خورشید، نور آفتاب دارای صورتی نورانی، آنکه سیمایش نورانی و دوست داشتنی است. |
73 | آلا | دارای رنگ های گوناگون و مختلط، رنگارنگ |
74 | آلاتان | به سرخی گرائیدن و یا روشن شدن افق در سحرگاهان |
75 | آلاز | شعله، اخگر، برافروختن و سرخ گشتن |
76 | آلاو | شعلۀ آتش |
77 | آلپ | قهرمان، دلاور، پهلوان، ماهر، جسور، شجاع، جوانمرد. اسم زیبای ترکی |
78 | آلپ آیا | دلاور و جنگجوی مقدّس |
79 | آلپار | دلیر، سربازجسور، مرد شجاع |
80 | الپ سو | سپاه جسور، قشون بی باک، سرباز شجاع |
81 | آلپ سوی | آنکه از سلاله ونسل قهرمانان باشد، دارای نیاکان واجداد دلیر. |
82 | آلپ کارا | پهلوان نامدار، قهرمانی که مایۀ ترس سایرین است، جسور. |
83 | آلپمان | شخص جسور، شجاع ،قهرمان |
84 | آل تاچ | تاج درخشان، تاج برّاق ودرخشنده |
85 | آلتای | طلا، نگین سنگی، باارزش،اصول، روش، تدبیر، همی چنین به معنی درختستان و یا بیشه زار مرتفع، کوه بلند و رفیع هم هست. |
86 | آلتون | طلا |
87 | آلتونجو | زرگر،طلافروش |
88 | آل سوی | دارای اصل و نسب نیکو، آنکه ریشه واجدادش نجیب اند |
89 | آلقان | ستودن و تمجید کردن، به شهرت رساندن، خوشبخت ساختن، فاتح، ضبط کننده |
90 | آلقو | از اسامی کهن است، کلاً وتماماً، همه، یکپارچه |
91 | آلقین | محکوم کردن، متّهم نمودن، تجمّع، دریک جا جمع شدن |
92 | آلیشیک | عادت کرده، خو گرفته، به معنی آنچه که شعله ور گشته و به سرخی گراید نیز هست. |
93 | آنار | نامی است بسیار کهن، به خاطر آورنده |
94 | آند | قسم ،دلیلی برای ابراز و اثبات صداقت کلام |
95 | آنلار | فهمیده، درک کننده |
96 | آنیت | مجسّمه، تندیس یادبود |
97 | آنیل | معروف، نامدار، نامی، به خاطر آورده شدن (در ثبت احوال اسم ترکی دخترانه است.) |
98 | آوجی | شکارچی ،صیّاد |
99 | آیاچی | محافظت کننده ،حامی و پشتیبان ، دلسوز و غمخوار |
100 | آیاز | از اسامی کهن، به معنی تمیز ،روشن ،شب زمستانی بسیار سردی که آسمانش صاف ومهتابی باشد. |
101 | آی بار | براق، درخشان نورانی و درخشان همانند ماه ، با هیبت ، ترسناک |
102 | آی بَرک | درخشان همانند ماه، استوار و بی نقص، نیرومند، پایدار و باوقار |
103 | آی دَنیز | « آی » و « دنیز » |
104 | آیدین | روشن، واضح، درخشان، آشکار |
105 | آیقین | آنکه از فرط علاقه مدهوش گردد، حیران، شیدا ،عاشق |
106 | آی کاچ | ناطق، سخنگو، خواننده، شعر، شاعر |
107 | آیما | به خود آمدن، بیدار شدن |
108 | آیماز | غافل ،بی خبر ، بی رنج و غصّه |
109 | ائرتَن | شفق، صبح هنگام، فجر |
110 | ائرکین | آزاد و رها، مستقل |
111 | ائریشمَن | آنکه به هدفش رسد، نائل آینده، هم چنین به معنی ملحق شونده |
112 | ائل | خلق، جماعت، انسانها، دولت، سرزمین وولایت، = ایل |
113 | ائل آرسلان | شیر ایل و طایفه، جوانمرد و جنگاور میهن |
114 | ائل آلان | فتح کنندۀ ممالک، کشور گشا |
115 | ائل اوغلو | پسرایل وعشیره ،اولاد وطن ،پسربیگانه، غریبه، نا آشنا |
116 | ائلبارس | پلنگ ایل (به مجاز قوی ایل و مردم) |
117 | ائل باشی | رئیس و رهبر ایل، مدیر و راهنمای قوم و طایفه، والی |
118 | ائل تَن | متناسب و سازگار با ایل و قبیله، تابع عادات و رسوم و آئین های متداول در ایل. |
119 | ائل دار | دارای ایل وسرزمین و مملکت، ایلی که جا ومکانی دارد ،صاحب و حاکم قوم و خلق. |
120 | ائل داش | هم ملیّت ، هم نژاد |
121 | ائل سئوَن | دوستدار میهن وقوم ، خواهان خلق ومرز وبوم |
122 | ائلسس | ندای ایل ، ندای خلق |
123 | ائلشاد | حکمران ایل ، شادی وسرورمردم |
124 | ائل شَن | مسرور وشاد شونده به همراه طایفه و ایل ، مایه شادی وسعادت خلق، خوشحال و شاد کننده. |
125 | ائلمان | سمبل ونشانۀ ایل، همانطور که در اینستاگرام نام فارسی هم گفتیم ائلمان، این اسم زیبای ترکی پسرانه به معنی مانند مردم هم هست. |
126 | ائل میر | آقاوسرورایل ،امیروراهبرورئیس طایفه وخلق |
127 | ائل یار | دوستدار قوم ،یاور وپشتیبان ملّت |
128 | ائلیاز | بهارایل ،مایۀ خرّمی ونشاط سرزمین |
129 | ائلیگ | حکمران ،پادشاه |
130 | ائوگین | همراه با تعجیل ، بدون تأخیر، عجولانه |
131 | اَبروک | دارای ثبات و دیانت، صبور و استوار |
132 | اَتابک | دایه، مربّی |
133 | اَرال | قهرمان ، آنکه جوانمرد وشجاع باشد |
134 | اَرتاج | قهرمان تاجدار |
135 | اَرتاش | جوانمرد |
136 | اَرتان | مرکب است از دو کلمه «ار» و «دان» یعنی صبحگاه ،سپیده دم، هنگام شفق؛ اسمی که خیلی ها آن معادل آرتان و نام فارسی می دانند و نام برادر داریوش هخامنشی نیز بوده است. |
137 | اَرتایلان | زیبا ، ظریف و باطراوت ، جوان خوش قد و قامت. |
138 | اَرتَک | همچون مرد ،همانند قهرمانان |
139 | اَرتَم | ادب و تربیت ، ارکان، درک و شعور |
140 | اَرتوران | قهرمان توران زمین ، جوانمرد و پهلوان توران ، تورانی |
141 | اَرتوز | انسان راستین، قهرمان حقیقی |
142 | اَرچئویک | بسیار جلد وچالاک، تند وتیز، جوانمردی که سریع بجنبد. |
143 | اَرچین | دارای ناموس وشرف، پهلوان و قهرمان حقیقی، جوانمرد واقعی |
144 | اردالان | کسی که سریع ضربه می زند؛ شبیه اسم اردلان که اسم کردی پسرانه است و معنی موبد، پرهیزکار و جایگاه موبدان دارد. |
145 | اَردَم | شایستگی، فضیلت، راستی |
146 | اَرَز | سکوت و آرامش، خوشبختی، لذّت |
147 | اَرسان | شهیر، معروف وشناخته شده؛ شبیه اسم آرسن است که ریشه عبری و پهلوی دارد. |
148 | اَرسَل | دلیر همچون پهلوان |
149 | ارسلان | شیر دلاور (=آرسلان) |
150 | اَرسومَر | قهرمان سومری ،مردی که از تبار سومریان باشد. |
151 | اَرسوی | آنکه ازتبار و نسلی قدرتمند و جوانمرد باشد. |
152 | اَرسین | قهرمان و جسور باشد ،مرد باشد؛ جالب است بدانید اسم آرسین یک نام زیبای ایرانی نیز هست به معنی پسر آریایی. |
153 | اَرشاد | حکمران دلاور |
154 | اَرشان | دلاور نامدار ، جوانمرد شهیر؛ اسم آرشان در فارسی به معنی بسیار دانا است. |
155 | اَرشَن | خوش بخت واقبال ، شادمان |
156 | اَرکال | بیانگر آرزوی جسارت و دلاوری است. |
157 | اَرکوت | انسان خوش یمن و مبارک |
158 | ارگون | دلاور وقهرمان زمانه |
159 | اَرگونَش | جوانمرد خورشید ، مرد آفتاب |
160 | اَرگیل | جوانمردان ودلاوران ، مردان |
161 | اَرَم | خواسته و آرزو ، رضایت داشتن |
162 | اَرمان | مرد جسور و بی باک ،قهرمان |
163 | اَرونات | انسان با نظم وترتیب، بااخلاق |
164 | اَرییلماز | بی امان، استوار و باصلابت؛ لیست کامل اسم های ایرانی در |
165 | اَزَگی | نغمه،آواز، آهنگ یا ملودی، مقام موسیقی ،اصول وشیوه |
166 | اَژدر | اژدها، قوی و قدرتمند، مهیب و ترسناک، جسور |
167 | اَفشار | آنکه کاری راسریع وصریح انجام و مشکلی را حل نماید،نام یکی از بیست و چهار طایفه اوغوزها |
168 | اَمراح | دوست داشتن، شیفته و واله گشتن ،عاشق و شیدا شدن |
169 | اَمران | دوست داشتن ،حُبّ،رفاقت کردن |
170 | اوبچین | اسلحه |
171 | اوجامان | بلند مرتبه ومعظم |
172 | اوچار | آنکه قادر به پرواز کردن باشد |
173 | اوچکان | پرواز کننده |
174 | اوچکون | جرقه یا ریزۀ آتش |
175 | اوچمان | خلبان ، پرواز کننده و اوج گیرنده |
176 | اورآلتای | شبیه به تپه ، نظیر قلعه |
177 | اوراز | هدیه ،بخت ، طالع |
178 | اوراقان | جنگ جو ، ستیزکننده |
179 | اورال | تپّه دار ، مکانی مرتفع نظیر تپّه |
180 | اورام | محله ، راه عریض وپهن |
181 | اوران | ندا،آوا قول والتزام ،هنر |
182 | اورتاچ | قسمت،سهم،بخش |
183 | اورخان | خان قلعه و دژ،خان اردو گاه ،خان شهر |
184 | اورشان | نبرد ،ستیز ومبارز ،نزاع طلب |
185 | اورقا | درخت بسیاربزرگ وتناور |
186 | اورکمَز | بی باک ونترس ، جسور |
187 | اورکوت | دژ یا قلعۀ مقدس، اردوگاه مقدس، استحکام شریف |
188 | اورکون | ساختن مسکن برای خویش، ایجاد اقامتگاه |
189 | اورمان | بیشه ،جنگل |
190 | اوروز | هدف، بخت، طالع |
191 | اوروش | نبرد، ستیز، جنگ، محاربه |
192 | اورون | تخت وتاج ،مکان خصوصی وشخصی ،مقام و رتبه ای والا |
193 | اوزان | شاعر مردمی ،عاشیق |
194 | اوزتورک | ترک توانا و مجرب، شخص بسیارزیبا ، انسان قدرتمند و نرم خوی |
195 | اوزحان | خان آزاد،خان مستقلّ وغیر وابسته، خان رستگارشده |
196 | اوزگون | متأسف گشتن ،معذّب شدن |
197 | اوزمان | بالغ شده ،تکامل یافته ،بزرگ شده ،رسیده ،متخصص ، خبره واهل فن |
198 | اوزه ک | الماس ،جواهر |
199 | اوسال | عاقل،مثمرثمر،باتدبیرمحتاط |
200 | اوغان | خداوند، قادر، حکمران، خدای صلح و آشتی، قوی و نیرومند، کائنات |
201 | اوغلا | جوان، جسور، قهرمان، جوانمرد |
202 | اوغوز | نخستین شیری که ازسینه مادرتراوش میشود؛ یا همان آغوز، پاک آفریده، انسان ساده عادی |
203 | اوفلاز | بسیارزیبا ،نفیس ،نجیب |
204 | اوفلاس | مرتفع ،جسور،جوانمرد،بی باک |
205 | اوقتای | اوکتای |
206 | اوکار | پرنده ای است ماهی خوار با کاکلی به شکل تیر یا پیکان برسرش |
207 | اوکتام | مغرور ،باوقار ومتین |
208 | اوکتای | نظیرتیر ،قوی وقدرتمند ،خشمگین |
209 | اوکسال | منسوب به تیر،همانند تیر |
210 | اوکمان | کسی که همچون تیرسریع وتیزتند حرکت کند |
211 | اولقون | بالغ ورشید، رسیده |
212 | اولوتورک | ترک بزرگ، ترک قدرتمند |
213 | اولوجا | بزرگ ،تاحدودی قدرتمند ونیرومند |
214 | اولوسیار | یارویاورملّت |
215 | اولوشان | مشهور، دارای نام و شهرت |
216 | اومار | چاره، علاج ، امید |
217 | اوموتلو | امیدوار، آرزومند، منتظر |
218 | اومود | آرزو، توقع ،امید |
219 | اومید | آرزو، آمال و خواسته |
220 | اونال | صاحب نام، دارای شٲن ومنزلت؛ شباهت آوایی و معنایی به اسم آنیل دارد. |
221 | اونای | مناسب، کارآمد، پسندیدن |
222 | اون تورک | ترک شهیروسرشناس ،ترک پرآوازه |
223 | اونساچ | اسم ترکی به معنی آنکه آوازه ونامش فراگیر باشد |
224 | اونلواَر | مرد سرشناس ،جوانمرد صاحب نام |
225 | اونور | باعظمت ، افتخار ، اعتبار و سربلندی ،نیرومند |
226 | اویار | متناسب ، مطابق، نظیر |
227 | اویقار | پیشرفته و متمدّن، متعالی |
228 | اویقان | متناسب با چیزی یا کسی، هماهنگ ومطابق |
229 | اویقو | تناسب، هماهنگی، تطابق |
230 | اویقور | دارای تطابق، متّفق |
231 | اویقون | متناسب،مطابق ،هماهنگ |
232 | ایل آرسلان | شیرسرزمین و ایل، جسور وقهرمان |
233 | ایل آیدین | « ائل » و « آیدین » |
234 | ایل بای | والی ،امیرولایت |
235 | ایلحان | پادشاه، حکمران، امپراتور |
236 | ایلدیریم | صاعقه، آذرخش، تند و تیز، رعد و برق |
237 | ایلقار | یورش، تهاجم، حمله، حرکت تند و تیز و عهد و پیمان |
238 | ایلقاز | سلسله جبالی در شمال آناتولی |
239 | ایلکین | اولین، نخستین، پیش ازهمه |
240 | ایمگه | خیال، تصوّر، نشان وعلامت |
241 | ایمیر | شفق، مقدّمه، بسیار نیکو وعالی |
242 | اینان | باور کردن، اطمینان نمودن |
243 | اینجه | چیزی که باظرافت و زیبایی بر رویش کار شده باشد، نفیس |
244 | اٶتکم | از خود راضی ،متکبّر ،کلّه شق و مغرور، مرد پردل وجراَت |
245 | اٶتکون | برتر، مقاوم و پایدار |
246 | اٶجال | انتقام گرفتن، تلافی نمودن |
247 | اٶدول | انعام ،بخشش وارمغان |
248 | اٶرگین | تاج وتخت ،تخت سلطنت |
249 | اٶزآک | سیّار ،جاری شونده |
250 | اٶزال | خالص ،خاصّ،عصاره ،مایه |
251 | اٶزبایار | بزرگترین ؛عالی ترین |
252 | اٶزبیر | تک ،یگانه ،واحد |
253 | اٶزَت | خلاصه ،چکیده و مختصر |
254 | اٶزتک(اُزبَک ) | جسور، دلاور و پردل |
255 | اٶزتورک | ترک مادرزاد و خالص ،ترک عزیز و دوست داشتنی |
256 | اٶزداغ | متین وباوقار همچون کوه |
257 | اٶزگور | آزاد،رها ،مستقل ،غیر وابسته |
258 | اٶزمان | نزدیک به خود ،گرامی ،با شخصیت |
259 | اٶکتَم | مغرور ،کله شق، جسور |
260 | اٶکتو | مدح وستایش ،تعریف و تمجید |
261 | اٶکمَن | بسیار ذکاوتمند ،مرد عاقل |
262 | اٶگون | درک کننده ،دقیق،وهله یا نوبت |
263 | اٶگونچ | شٲن وشرف ،مدح و ستایش |
264 | اٶلچَن | سنجیده |
265 | اٶلمز | فناناپذیر ،جاودان |
266 | اٶنال | به پیش آمدن ،به عنوان رهبر وجلوه دار بودن ،پیشگویی نمودن |
267 | اٶنجَل | پدران ونیاکان که پیش تر می زیسته اند ،گذشتگان ، راه گشا |
268 | اٶندَر | رهبر، جلوه دار، راهنما، لیدر |
269 | اٶنَری | عقیده و طرزفکر، پیشنهاد |
270 | ادلار | — |
271 | امره | — |
272 | الشن | — |
273 | الوین | سرآمد ایل و طایفه |
274 | الیاد | به یاد اید، یاد ایل |
275 | الین (اسم دخترانه ترکی) | هم نژاد، هم خون؛ برخی این اسم را اسم پسرانه ترکی می دانند، اما در بیشتر منابع نام ترکی برای دختر ذکر شده است. |
276 | آیدین | اسم زیبای پسرانه همانطور که در قسمت اسم های پسر با آ گفته شد اسم آیدین به معنی شفاف، درخشان و درخشان چون ماه است. |
277 | آیهان | آیخان (آی + خان) پادشاه ماه؛ از نظر آوایی مشابه اسم ویهان فارسی. |
278 | بابک | بابای کوچک، نام یکی از قهرمانان آذربایجان |
279 | بابور | دراصل ببراست حیوانی درنده و گوشتخوار از تیره گربه سانان |
280 | بارقین | گشت و گذارکننده، آنکه راه رفته را دوباره باز نگردد. |
281 | بارلاس | جنگاور،نبرد کننده،جوانمرد دلیر،قهرمان جسور |
282 | بارلاک | پناه گاه،جان پناه،سر پناه |
283 | باریمان | غنی،مالداروثروتمند |
284 | باشار | ازعهدۀ انجام کاری برآمدن ،قادربودن،مهارت یافتن |
285 | باشال | پیشرو،آنکه دررٲس سایرین باشد،ارشد |
286 | باش قارا | صاحب قدرتی عظیم،رهبرقدرتمند |
287 | باشکان | مدیر، سرپرست، رئیس و یا رهبر یک تشکیلات،مٶسسه، اداره ویا جمعیتی خاصّ |
288 | باش کایا | صخرۀ عظیم ،قدرتمند |
289 | باشمان | مدیر،رهبر،سرپرست |
290 | باغاتور | دلیر،شجاع،جوان مرد |
291 | باکمان | مفتّش،بازرس،ناظر |
292 | بالازر | فرزندی همانند طلا،اولاد زیبا |
293 | بالاش | فرزند کوچک |
294 | بامسی | عقاب،پرنده شکاری،طرلان |
295 | باولی | جوجه شاهین ویا بازاهلی شده ودست آموز |
296 | بای | عالیقدر،عالی جناب،غنی ومالدار |
297 | بایار | دارای نام وجاه، شهیر،بلند مرتبه |
298 | بایازید(بایزید) | ارمغان الهی، پدری که خداوند عطایش نموده باشد، به معنی شخص کارآمد، با هوش و ذکاوت، توانا نیز هست. |
299 | بای بَک | آقای بزرگواروغنی |
300 | بایتور | بِیک ،همانند بیک،لایق حرمت،عالیقدر،ثروتمند |
301 | بایتوک | دارا،غنی،ثروتمند |
302 | بایرام | روز به یاد ماندنی مثل روز ملّی،تاریخی، دینی و … که به یاد بودش جشن بر پا گردد |
303 | بایسان | دارای شٲن ومنزلت، بسیارمحترم، شهیر، بزرگوار، غنی |
304 | بایول | برگزیده،لایق حرمت،مُعَظّم،غنی ودارا |
305 | باییر | تپّه ،دامنه کوه، کوهپایه، گذرگاه، باریکه تنگ و درازبین دوکوه |
306 | باییندیر | آنکه به حدّ تکامل وتعالی رسد،ترقی کننده |
307 | بَرکمان | نیرومند و قوی، انسان استوار و مقاوم |
308 | بَرکیش | سالم و بی نقص بودن، سفت و سخت شدن |
309 | بَرگین | مقاوم واستوار، محکم و پابه جا، بی نقص، نیرومند |
310 | بَکمات | متشکل ازکلمات «بَی» و«محمد» است از اسامی متداول درمنطقه ترکمنستان. |
311 | بَکمان | محکم، استوار، سخت، مقاوم و سالم، انسان نیرومند |
312 | بن تورک | من ترک هستم (دلیر، جسور و جوانمردم) |
313 | بوداق | شاخه هایی که ازتنه درخت رشد می کنند، تَرکه |
314 | بوراک | کویر، مکان غیرقابل کشت و زرع |
315 | بوران | کولاک، باران شدیدی که همراه با رعدوبرق، بارد، برف و بوران، هوای برفی |
316 | بورقوت | نوعی شاهین شکاری |
317 | بورکوت | عقاب |
318 | بولات | فولاد، پولاد |
319 | بولاق | چشمه یامنبع آبی که از زمین جوشد |
320 | بویسال | وابسته و مرتبط با قد و قامت، راست قامت |
321 | بویسان | راست قامت، رشید وبرازنده، خوش قد و بالا |
322 | بَی | حاکم یک مکان، رئیس، سردَمدار، تحصیل کرده، داماد، بعضاً به جای عناوین آغا و جناب. |
323 | بَیاض | کاملاً سفید |
324 | بیلتان | عالم، آنکه بواسطۀ دانش و معرفتش کسب شهرت نماید. |
325 | بَی لَربَی (بیگلربیگ) | عنوانی بود که درقدیم به حاکم یک ولایت اطلاق می گردید، والی، ناظر. |
326 | بیلسای | به خوبی آشکارشونده، آنکه بدلیل معلومات و دانشش شناخته شود. |
327 | بیلگن | صاحب معلومات وسیع، عالم ، باسواد |
328 | بیلَن | داننده ، دانا، فهمیده ، صاحب قوۀ ادراک و شعور، متوجّه شونده، خبردار |
329 | بیلیک | علم، سواد و آگاهی |
330 | بٶیوک | آنچه که از لحاظ حجم، تعداد، مقدار و مقیاس بزرگ و درشت باشد، حجیم، دارای اهمیّت. |
331 | پاشا | فرمانده کل قوا، متین و باوقار ، کوتاه شده پادشاه؛ خیلی ها پاشا را اسم فارسی پسرانه می دانند. |
332 | پاکمان | انسان پاک وصاف، بی گناه |
333 | پَک آلپ | جوان متین و با وقار، قهرمان استوار و مقاوم |
334 | پَک اول | محکم وقوی باش |
335 | پَک شَن | بی نهایت شادمان ومسرور |
336 | پَکین | کسی که موردشک وسوءظن سایرین نباشد، به وضوح نمایان شونده. |
337 | تئزآل | جَلد و چالاک، سریع و چابک |
338 | تئزآی | ماه عجول، ماهی که درابتداآید |
339 | تئلمان | زبانشناس، ادیب |
340 | تاپار | پرستش کننده، عبادت کننده |
341 | تارکان | پراکنده، پریشان ،پاشیده شده |
342 | تاشکین | سیل،داشقین، جوشان و خروشان |
343 | تالای | اقیانوس، دریا، رودبزرگ، دریای بزرگ |
344 | تالو | برگزیده شده، ممتاز،پسندیده،زیبا |
345 | تامال | کامل وبی نقص،یکپارچه،مکمل |
346 | تامقا | مُهر،نشانه،علامت |
347 | تان | شفق،سپیده،دم،معجزه |
348 | تان آیدین | سفید شدن افق |
349 | تان پینار | چشمه یا منبع آب غیرعادی،چشمه فجر |
350 | تانری وئردی (تاری وردی) | عطاشده ازجانب خداوند،بخشیده شده ازسوی پروردگار |
351 | تان سئو | شیفته وعاشق معجزه ها |
352 | تان سئوَن | شیفتۀ عجیب |
353 | تانیل | شهیر،سرشناس ومشهور |
354 | تایاق(دایاق) | پایه، بنیان و اساس، تکیه گاه |
355 | تایان | تکیه دادن، مطمئن بودن |
356 | تایلان | خوش قد و قامت |
357 | تایماز | پابرجا، استوار |
358 | تَجَن | بُز کوهی |
359 | تک سوی | از نسل و ریشه ای واحد، خالص |
360 | تَکفور | حاکم امیر، حکمران |
361 | تَکیل | تنها، واحد، مفرد، تک |
362 | تَکین | واحد،یگانه،بی همتا،مفید |
363 | تموز | تابستان |
364 | توپراک | خاک، زمین، اَرض، سرزمین |
365 | تورال | ثابت، نامتغیّر، ماندگار و زنده |
366 | تورقان | سالم وتندرست، سرحال وفعال |
367 | تورک آرسلان | شیرقوی وقدرتمند، ترکی که چون شیر قدرتمند و قوی باشد. |
368 | تورک (ترک) | نیرو ،قوت، قدرت، قوی؛ معنی واژه تورک (ترک) |
369 | تورک سوی | صاحب اجداد و نیاکان ترک |
370 | تورک ییلماز | ترک جسوروبی باک |
371 | تورَل | مرتبط باحق وعدالت،عادل |
372 | توزون | صبوروحلیم،لایق وشایسته،درست،مطابق ودارای تناسب، منتظم |
373 | توغار | سمت مشرق،خاور |
374 | توغان | عقاب |
375 | توکتاش | سنگ عظیم وبزرگ،دارای استقامت،مقاوم |
376 | توکتای | مقاومت کننده،بردباروصبور |
377 | تولقا | کلاه خود،کلاه آهنین |
378 | تونچای | محکم وسفت وسخت،مقاوم وقوی |
379 | تویقان | شاهین،لاچین |
380 | تیلاو | بهادرودلیر |
381 | تیمور | آهن، غیرشکننده |
382 | تٶرَل | متناسب بااخلاق |
383 | تٶکمَن | زیبا،برازنده |
384 | جئیحون | نام قدیمی رود« آمودریا»، خروشان و جوشان |
385 | جوشار | به هیجان آینده، ازخودبی خودشونده،خروشنده، لبریز و مالامال، غرّان |
386 | جوشغون | جوشان وخروشان، همواره درهیجان، غرّنده، لبریزشونده، سریع و شتابدار |
387 | چئویک | چالاک وزیرک، چابک، جَلد، سرزنده، ماهر وز بردست، تندوتیز، محکم و نیرومند و استوار |
388 | چاپار | قاصد، پیک، هم چنین به معنی خالدار، لکه دار، دارای پوست ومویی سفید، زالی. |
389 | چاپکان | آنکه دائم در حال حرکت باشدو یک جا نایستد، مهاجم |
390 | چاچا | کماندو،دونده ،دریانورد با تجربه و ورزیده (به اصطلاح گرگ دریا) |
391 | چارمان | انسان خنده روومتبسّم ،بشّاش ومهربان |
392 | چاروم | درخت چنار |
393 | چاغماق | شعله شونده،جرقه زدن،فندک،آلتی که ایجاد جرقه کند |
394 | چاقین | آذرخش، صاعقه |
395 | چاکار | دیوارقلعه، رعدوبرق |
396 | چالیش | نبردوجنگ، مبارزه، محاربه |
397 | چام | درخت کاج |
398 | چانتای | همانند شفق، نظیرشفق، زنگ ،دارای صدایی مانندزنگ |
399 | چانقا | نوعی تله، دام، پنجه، نجیب، با اصال و نسب |
400 | چاولان | آبشار، شلاله، معروف، چاوالان |
401 | چاووش | راهنما، جارچی، گروهبان در ارتش، سرکارگر |
402 | چای | رود |
403 | چووغون | بوران، کولاک و برف شدیدی که سرعتش از یکصد و بیست کیلومتر در ساعت تجاوز کند. |
404 | چینار | درخت چنار |
405 | حاق تان | آنکه راستین و درستکارباشد ، منصف، جانب حق، طرفدار حق و حقیقت. |
406 | خاقان | خان بزرگ، خان خانان، شاهنشاه و امپراتور |
407 | خان | سلطان ، شاهنشاه ،حکمران |
408 | خانیم ناز | نازنین و دوست داشتنی چون خانم ،خانم با ناز و غمزه |
409 | خَزَر | گشت وگذارکننده،آنکه درحال سیروسیاحت باشد، کسب نیرو ، پیشرفت کننده، تولید کننده |
410 | دئوریم | انقلاب،دگرگونی،تحوّل وتغییرریشه ای |
411 | داشقین | طغیان آب از حاشیه دریا به اطراف، سیل، خروج خروشان سیلاب از بستر و احاطۀ اطراف |
412 | داغ تکین | نظیرکوه، استوار و پرعظمت چون کوه |
413 | داغلارجا | همانند کوه ها، به اندازۀ کوه ها |
414 | دانیش | علم، معلومات و اطلاعات، سواد |
415 | دانیشمان | مشاور، رایزن، طرف شور و مشورت |
416 | دَمیر | آهن، سخت ومحکم، استوار ومقاوم |
417 | دَنک | برابر و متعادل، متوازن ومتناسب |
418 | دورال | تغییرناپذیر، باقی ماندن به همان حالت گذشته،کاملاساکت وبی صدا |
419 | دوران | زیست کننده،آنکه زندگی کند و وجودش مشهود باشد،ماندگار |
420 | دورسون | بقا،ماندگاری وحیات،دراغلب موارد برای فرزندان مذکری که خواهان بقایشان بودند |
421 | دورو | صاف وتمیز، زلال ودرخشان، روشن و تابناک، عاری از هر نوع آلودگی. |
422 | دوروک | رٲس، نوک، قله، بلندترین نقطۀ درخت، پاک، آشکار، تابناک. |
423 | دورول | پاک شدن، صاف وزلال گردیدن |
424 | دوغرو | راست و درست، حق، صاف وزلال، آبرومند، عاری ازخطا و سهو، جهت مستقیم، استقامت |
425 | دومان | مه، آلودگی و دود، پرده، غمگینی، غصه و کدورت، اغتشاش و اختلاف، عدم درک متقابل. |
426 | دونات | لباس پوشانیدن، تزئین نمودن، تجهیز کردن. |
427 | دویار | درک کننده، احساس کننده، حسّاس |
428 | دویال | حسّاس، نیروی ادراک و فهم دقیق، توانا در تشخیص و تمییز سریع و بهتر |
429 | دَوین | جنبش و تکان، حرکت کردن، پیشرفت کردن، ترقّی و تعالی |
430 | دیریم | حیات، زندگی |
431 | دیزمَن | شاعر، سراینده |
432 | دیل چین | متناسب و هم وزن بااسم «ائل چین» ساخته شده است، ازبرای دل، به خاطردل |
433 | دیلمَن | آنکه مسلط به زبانهای زیادی باشد |
434 | دٶنمَز | با ثبات، صبور و پایدار، آنکه به باورهایش جامۀ عمل بپوشاند، مقید به کلام خویش، راسخ و مصمم. |
435 | زاغانوس | پرنده ای از تیرۀ شاهین |
436 | سئودالی | دلباخته و عاشق، سودا زده |
437 | سئویک | دوست و رفیق |
438 | سئویگ | عشق، محبّت، مهربان، مفتون |
439 | سئیحان | جاری و روان، خروشان، جوشان |
440 | سارمان | قوی هیکل، تنومند |
441 | ساغ آی | سالم و نیرومند، محکم واستوار، زنده، مقاوم |
442 | ساغمان | مقاوم ،دارای استقامت |
443 | ساغون | پیمانه،وسیله اندازه گیری |
444 | سالار | سردار،رهبرورئیس،بزرگ ومهتر،فرمانده؛ اسم زیبا و محبوب ایرانی |
445 | سانال | جذاب، شهیر، نام دار |
446 | سانلی | لایق حرمت وگرامی داشت، از اسم های محبوب در اینستاگرام NameFarsi |
447 | ساوورال | آنکه برسخن وقول خویش پایبند باشد. |
448 | سایان | کسی که به سایرین احترام گذارد، درخورحرمت، برخی ریشه اسم سایان را کردی نیز می دانند. البته کم نیستند اسم های ایرانی که ریشه ترکی، کردی و فارسی و … دارند اما اکثرا معنی یکسانی دارند. |
449 | سای دام | شفّاف،عاری ازعیب و نقص |
450 | سایمان | حسابدار، محاسب |
451 | ساییل | محترم، گرامی، معتبر |
452 | سنجر | سَنجَر، نشاندن و شکافتن، غلبه کردن و فائق آمدن. |
453 | سولدوز | ستارۀ آب، نام قدیمی سیّارۀ عطارد یاتیر |
454 | سونگو | سرنیزه تعبیه شده دردهانۀ لولۀ تفنگ، زوبین، نیزه کوچک |
455 | سٶنمَز | همیشه روشن وشعله ور، آنکه تا ابد بسوزد و پرتو افشانی کند. |
456 | سهند | اسم محبوب ترکی برای پسر، سهند نام کوهی است مشهور در ولایت آذربایجان نزدیک تبریز، برخی اسم سهند را محکم و پا برجا معنی کرده اند. |
457 | شاکیر (شاکر) | شکرگزار |
458 | شانار | نام دارو شهیر، پراُبُهّت |
459 | شانال | صاحب نام وجاه، شهیر |
460 | شانلی | مشهور و صاحب نام ،دارای شٲن وشهرت، صاحب رتبه و مقام، اسم ترکی زیبا |
461 | شاهلار | سلاطین ،حکمرانان ،پادشاهان |
462 | شاهین | پرنده ای شکاری و تیز با منقار کوتاه کج و اگر اهلی گردد درشکارمورد استفاده قرار می گیرد. |
463 | شَن سوی | کسی که ازنیاکان و تباری خوشبخت باشد. |
464 | شوبای | مرد قوی و سالم و استوار |
465 | شیراوغلان | پسری نظیرشاه |
466 | شیمشَک | صاعقه، رعد و برق، آذرخش |
467 | قاپلان | پلنگ |
468 | قاچای | دونده، جَلد و تند و تیز |
469 | قاراتان | قبل ازسپیده دم، پیش ازشفق صبح ، قبل از طلوع آفتاب |
470 | قارادَنیز | دریای سیاه واقع درشمال کشور ترکیه |
471 | قارتال | عقاب،قدرتمند وقوی |
472 | قایا | صخره، پرتگاه |
473 | قوباد | درشت و ناخوشایند، نام وزون و بی ریخت، زُمُخت |
474 | قوتاد | شاد ومسرور باشد |
475 | قوتال | نیک بخت،شادمان وخوشحال،مسروروبا نشاط |
476 | قوتلو مارال | ماده گوزن مقدس وخوش یمن |
477 | قوچاق | جوانمرد،جسورونترس،دلیروشجاع،مردانه،سخاوتمند |
478 | قورخماز | بسیارنترس وبی باک |
479 | قورقود | دارای هیبت وشکوه،وحشت برانگیز،تندخو وخشن |
480 | قیلینج | شمشیر، قیلیج |
481 | کاراچور | شمشیر ، کمر |
482 | کامو | تمام، عام، اجتماع، عموم |
483 | کانیت | دلیل وبرهان، مدرک، ثبوت |
484 | کایان | آب پرسرعتی که ازکوه جاری شود، سیل شدید کوهی، بهمن. |
485 | کَسکین | تیز،برّنده، تیغ |
486 | کوجامان | بسیار بزرگ، درشت جثّه |
487 | کورال | قانون و قاعده،نظام وضابطه |
488 | کورجان | گداخته |
489 | کورشون | عنصرسُرب |
490 | کولک(کولاک) | باد و طوفان، کولاک |
491 | کونای | نشاط وسرور، شادمانی، فرح، خورشید، آفتاب کوچک. |
492 | کونتای | محکم، نیرومند و مقاوم |
493 | کیپَر | دلاور و جوانمرد نمونه |
494 | کیوانچ | اعتماد نمودن، احساس غرورکردن، افتخار، شادمانی |
495 | کٶک سان | دارای اصل و تبار |
496 | کٶک سَل | ریشه ای، پایه ای و اساسی |
497 | گالان | در ادبیات ترکی به معنی جاوید ، ماندگار |
498 | گَرمَن | قلعه، بارو |
499 | گَزگین | گردشگر، توریست |
500 | گورسئل | سیل دمان، آب جاری خروشان وپرسرعت،،سیلاب |
501 | گورسان | صاحب شهرت وحرمت بسیار، شهیر ونامدار |
502 | گورساو | بسیارسالم واستواروسرزنده |
503 | گول اوغلان | پسری همچون گل،گل پسر |
504 | گول مان | انسان خوشایند ونیکو چون گل،دوست داشتنی چون گل |
505 | گونئی | سمت جنوب،مکان آفتابگیر |
506 | گون ایشیق | نور و درخشش خورشید |
507 | گوندَن | تابناک ودرخشنده همانند آفتاب،پارۀ خورشید،مهربان |
508 | گون دَنیز | « گون » و « دنیز » |
509 | گون شَن | خوشبخت |
510 | گون یاز | آفتاب بهاری |
511 | گٶک سئوَن | دوست دارنده آسمان |
512 | مانچو | اعاده کردن، حق کسی را باز گرداندن. |
513 | مَحَمَّد | = محمد که ریشه البته عربی دارد، اما در ترگی تلفظش کمی متفاوت است، به معنی ستوده، بسیار خوشایند، پسندیده. |
514 | موتسان | کسی که خوشبخت و سعادتمند محسوب می شود. |
515 | نورپاشا | پاشای نورانی |
516 | نویان | سرکرده، فرمانده، شاهزاده، اصیل زاده، نجیب صاحب اصل و نسب؛ |
517 | وورغون | دلباخته وشیفته،مفتون،شیدا،فریفته وواله گشته |
518 | وولکان | کوه آتشفشان |
519 | یئتکین | تکامل یافته ، بالغ شده، مجرّب. |
520 | یئنَر | غالب ، پیروز و چیره |
521 | یئنیلمَز | آنکه هرگزشکست نخورده، ملغوب نگردد، صاحب دیانت. |
522 | یاربَی | دوست و یاور بیک و آقا |
523 | یاردیمجی | کمک کننده ، مدد دهنده |
524 | یارقی | عدالت، رٲی وحکم ،شعور |
525 | یارقیچ | حاکم ، قاضی، داور |
526 | یازقی | سرنوشت ، بخت و طالع ، تقدیر |
527 | یاشموت | جوان خوش یمن و مبارک و خجسته ،خوش بخت و اقبال. |
528 | یاغیز | سیاه، مایل به سیاهی،خاک |
529 | یاکار | سوختن، شعله ور گشتن |
530 | یاکان | سوزاننده، آتش زننده |
531 | یالچین | صخره بسیار محکم و مقاوم و راست، صخره قائم و تیز |
532 | یالمان | تپّۀ قائم و تیز، قلۀ کوه |
533 | یالین | شعله، درخشان، درخشش آذرخش. |
534 | یامچی | نامه رسان، چاپار، پیک ، قاصد. |
535 | یانار | شعله ور، آتش افشان، آتشین. |
536 | یورد | وطن، سرزمین، مملکت یا ولایت. |
537 | یوکسَک | والا، بلند، فوق، عالی. |
538 | یولاچ | رهبر، راهنما، ایلچی، پیامبر. |
539 | یول بارس | پلنگ |
540 | ییگیت | جوانمرد، جسور، شجاع. همانطور که در بالا نیز دیدید خیلی از اسم های ترکی پسرانه معنی جسور دارند. |
541 | ییلماز | انصراف ناپذیر، کسی که از گفته اش عدول نکند، بی باک. |
542 | یٶنتَم | مِتُد، روش و اصول، قاعده |
543 | یاشار | عمرکننده، زندگی کننده، اسم محبوب ایرانی. |
گردآوری: بخش کودکان بیتوته