هنوز اسیر نفس خویشی



 

 

هنوز اسیر نفس خویشی

 

سلطان سلجوقی بر عابدی گوشه نشین و عزلت گزین وارد شد. حکیم سرگرم مطالعه بود و سر بر نداشت و به ملکشاه تواضع نکرد، بدان سان که سلطان به خشم اندر شد و به او گفت: آیا تو نمی دانی من کیستم؟

 

من آن سلطان مقتدری هستم که فلان گردنکش را به خواری کشتم و فلان یاغی را به غل و زنجیر کشیدم و کشوری را به تصرف در آوردم.

 

حکیم خندید و گفت: من نیرومند تر از تو هستم، زیرا من کسی را کشته ام که تو اسیر چنگال بی رحم او هستی. شاه با تحیر پرسید: اوکیست؟

 

حکیم گفت: آن نفس است. من نفس خود را کشته ام و تو هنوز اسیر نفس اماره خود هستی و اگر اسیر نبودی از من نمی خواستی که پیش پای تو به خاک افتم و عبادت خدا بشکنم و ستایش کسی را کنم که چون من انسان است.

 

شاه از شنیدن این سخن شرمنده شد و عذر خطای گذشته خود را خواست.



منبع:روزنامه خراسان

کالا ها و خدمات منتخب

    تازه ترین مطالب سرگرمی(مطالب خواندنی ، ضرب المثل ، فال ، طنز ، اس ام اس و ...)

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------