انتقام سخت بعد از ۴ سال
- مجموعه: اخبار حوادث
- تاریخ انتشار : دوشنبه, 20 ارديبهشت 1400 10:14
دریکی از روزهای سرد پاییزی مرد افغانستانی به آگاهی شمال تهران آمد و از جنایتی برایم گفت که خیلی عجیب و در عین حال غمانگیز بود.
او گفت چندماه پیش همراه یکی از اقوامش به ایران آمده و بعد از چند هفتهای خبری از او ندارد. وی در ادامه عنوان کرد بطور اتفاقی به خانه یکی از آشنایانش که سرایدار مهدکودکی در خیابان مقصودبیگ است رفته و در کمال ناباوری دیده که همسر جوان مرد مفقودشده در خانه سرایهدار است و در واقع با او زندگی میکند.
این جوان افغانستانی گفت که در موقعیت مناسب با این زن صحبت کرده و او نیز مدعی شده که محمد، سرایهدار مهدکودک همسر او را کشته و به زور او را به عنوان همسر دوم به اینجا آورده است!
پس از تحقیقات مقدماتی از جوان افغانستانی و بدست آوردن اطلاعات مورد نیاز با هماهنگی با معاون اداره جناب سرهنگ محمدی پیش بازپرس ویژه قتل آن زمان آقای حسینی کوه کمری رفتم و دستورات لازم را گرفتم.
به اداره بر گشتم و به اتفاق چند تن از همکارانم از جمله سرهنگ فخیم به محل قرار با جوان افغانستانی در میدان قدس رفتیم. هوا بسیار سرد بود و برف میآمد. چند ساعتی معطل او ماندیم و از سرما به خودمان میلرزیدیم.
بالاخره آمد و همراه او به نشانی که میدانست، رفتیم. بعد از بررسی راههای فرار متهم و بستن همه راههای فرار، وارد مهدکودک شدیم. محمد در سوییت سرایهداری حضور نداشت.
همسر و چهار فرزند قد و نیمقد محمد و زن جوان مفقود شده عنوان کردند محمد چند ساعتی است برای دیدن یکی از اقوامش به محله کن رفته است. تا آمدن محمد ساعتی را آنجا ماندیم و از زن جوان که سرنخهای از کشته شدن همسرش را به هموطنش داده بود بازجویی کردیم.
او گفت که محمد پسرخالهاش است و سه ماه پیش که به تهران آمده بودند به اصرار او برای شام به خانهاش رفته بودند. همه چیز عادی بوده تا اینکه نیمههای شب متوجه صدا شده و هنگامی که میخواسته از خواب بیدار شود چیزی به سرش خورده و روز بعد که به هوش آمده متوجه سر به نیست شدن همسرش شده است.
وی در ادامه مدعی شد که محمد او را به همسری خودش برگزیده و تهدیدش کرده حق بیرون رفتن از خانه را ندارد و اگر بفهمد که با کسی ارتباط دارد او را به قتل میرساند.
با به دست آوردن این اطلاعات منتظر ماندیم تا محمد بیاید. من به اتفاق یکی از همکارانم با فاصله کمی از مهدکودک توی ماشین نشستیم تا سر برسد. نزدیک ساعت ۳ صبح بود که دیدیم خبری از این مرد افغانستانی نیست. تیمی را به اتفاق جوانی که ماجرا را به ما اطلاع داده بود به منطقه کن فرستادیم.
یک ساعت بعد یکی از همکارانم که از شدت سرما تن و بدنش میلرزید بیسیم زد که سوژه در حال نزدیک شدن به مهدکودک است. برای دستگیری وارد عمل شدیم و دستگیرش کردیم.
با انتقال محمد به اداره، از او بازجویی کردیم و او از ماجرایی برایمان گفت که بسیار تلخ بود. او چنین عنوان کرد که ۴ سال پیش از آمدن به این مهدکودک در خانهای در منطقه جاده ساوه زندگی میکرده و مقتول و یکی از اقوام دیگرش برای دیدنش به خانهاش آمده بودند. آنها نیمههای شب دست و پایش را بسته و به همسرش تجاوز کرده بودند.
این موضوع کینهای شد تا به وقتش جبران کند. بعد از ۴ سال که یکی از متجاوزان به ایران آمده بود از آمدنش خبردار شده است. او با جوان تماس گرفته و گفته که با همسرش به خانهشان بیاید.
گویا قربانی اولش راضی به آمدن نبوده ولی هر طور شده او را فریب داده و عنوان کرده که موضوع را فراموش کرده و هر طور شده او را به مهدکودک کشانده بود. با پذیرایی و احترام زیاد اعتماد او را جلب کرده و نیمههای شب با همدستی همسرش که او هم از این ماجرا آسیب روحی دیده بود با بلوک سیمانی به سر مرد میهمان میکوبند و او را به قتل میرسانند و جسدش را داخل چاه فاضلاب میاندازند.
فردا برای باز سازی صحنه جرم در محل ابتدا نزد مدیر مهد کودک رفتیم و ماجرای قتل را توضیح دادیم. مدیر مهدکودک تعجب کرده بود و عنوان کرد از محمد بسیار راضی است و او مردی با ایمان و بسیار محترم است.
از او خواستیم تا مهدکودک را چند روزی تعطیل کند تا بازسازی صحنه جنایت و کشف جسد را بدون هیچ سر و صدایی انجام بدهیم. قسمتی از جسد مقتول کشف شد و با توجه به اینکه چاه عمیق بود و امکان پیدا کردن کامل جسد امکانپذیر نبود هب دستور بازپرس پرونده چاه را پر کردند.
بازسازی صحنه قتل هم انجام شد و پرونده پس از تکمیل برای صدور کیفرخواست تحویل بازپرس جنایی شد. روزی که قرار بود محمد به زندان برود از او پرسیدم چرا هر روز چند ساعتی قران میخواندی و او جواب داد که مقتول اینجا غریب بود و برای طلب آمرزیده شدن برایش قرآن میخواند.