تازه های شعر و ترانه

اشعارفریدون مشیری

اشعار فریدون مشیری | زیباترین و برجسته ترین شعرهای فریدون مشیری

اشعارفریدون مشیری فریدون مشیری، شاعری نوآور و خلاق اشعارفریدون مشیری یکی از جواهرات ارزشمند ادبیات…

شعر ارغوان هوشنگ ابتهاج



شعر ارغوان ابتهاج,شعر ارغوان هوشنگ ابتهاج,شعر ارغوان

شعر ارغوان ابتهاج

 

متن شعر ارغوان هوشنگ ابتهاج

شعر ارغوان یکی از شعر های زیبا و غمگین هوشنگ ابتهاج که لقبش سایه بود. استاد ابتهاج این شعر را هنگامی که در زندان بوده برای دلتنگی درخت ارغوان خانه خود سروده و با آن حرف زده و به صورت غیرمستقیم و نمادین ناراحتی خود را نشان داده است.

خانه ارغوان کجاست و چه شکلی است؟

خانه ابتهاج خانه ای دو طبقه با آجرهای قرمزرنگ است. این خانه به علت بودن درخت ارغوانی که در حیاط آن قرار گرفته است به نام خانه ارغوان معروف شده و به دلیل اینکه هوشنگ ابتهاج، شعر معروف (ارغوان) خود را برای آن گفته است، این خانه در تاریخ 26 آبان 1387 با شماره ثبت 23878 به عنوان یکی از آثار ملی ایران در فهرست سازمان میراث فرهنگی به ثبت رسید.

 

منزل ابتهاج (ارغوان) مربوط به ابتدای دوره پهلوی دوم است و در تهران، خیابان فردوسی، خیابان شهید تقوی (کوشک)، کوچه شهید انوشیروانی، پلاک 22 واقع شده و دوره ای محفل شاعران بود. بعدها ابتهاج در هنگام مهاجرت از ایران این خانه را فروخت. این منزل اکنون در دست شرکت سیمان تهران و ساختمان اداری آن است.

 

شعر ارغوان ابتهاج,متن شعر ارغوان هوشنگ ابتهاج

شعر ارغوان هوشنگ ابتهاج

 

متن شعر ارغوان

ارغوان،

شاخه همخون جدا مانده من

آسمان تو چه رنگ است امروز؟

آفتابی ست هوا؟

یا گرفته است هنوز؟

من در این گوشه که از جهان بیرون است

آفتابی به سرم نیست

از بهاران خبرم نیست

آنچه می بینم دیوار است

آه این سخت سیاه

آن چنان نزدیک است

که چو بر می کشم از سینه نفس

نفسم را بر می گرداند

ره چنان بسته که پرواز نگه

در همین یک قدمی می ماند

کورسویی ز چراغی رنجور

قصه پرداز شب ظلمانی ست

نفسم می گیرد

که هوا هم اینجا زندانی ست

هر چه با من اینجاست

رنگ رخ باخته است

آفتابی هرگز

گوشه چشمی هم

بر فراموشی این دخمه نینداخته است.

اندر این گوشه خاموش فراموش شده

کز دم سردش هر شمعی خاموش شده

باد رنگینی در خاطرمن

گریه می انگیزد

ارغوانم آنجاست

ارغوانم تنهاست

ارغوانم دارد می گرید...

چون دل من که چنین خون آلود

هر دم از دیده فرو می ریزد

ارغوان

این چه رازی ست که هر بار بهار

با عزای دل ما می آید؟

که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است

وین چنین بر جگر سوختگان

داغ بر داغ می افزاید؟

ارغوان پنجه خونین زمین

دامن صبح بگیر

وز سواران خرامنده خورشید بپرس

کی بر این درۀ غم می گذرند؟

ارغوان خوشه خون

بامدادان که کبوترها

بر لب پنجره باز سحر غلغله می شروعند

جان گل رنگ مرا

بر سر دست بگیر

به تماشاگه پرواز ببر

آه بشتاب که هم پروازان

نگران غم هم پروازند

ارغوان بیرق گلگون بهار

تو برافراشته باش

شعر خونبار منی

یاد رنگین رفیقانم را

بر زبان داشته باش؛

تو بخوان نغمه ناخوانده من

ارغوان شاخه همخون جدا مانده من...

 

شعر ارغوان ابتهاج,شعر ارغوان هوشنگ ابتهاج,متن شعر ارغوان

شعر ارغوان

 

گردآوری: بخش فرهنگ و هنر بیتوته

 

کالا ها و خدمات منتخب

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------