شعر تابستان 2



 

شعر تابستان

 

«شوم تابستان»

 

خدایا من چرا سردم؟

در سکوت غمگینم

در شلوغی پر از دردم

 

***شعر تابستان***

 

آه خدایا , خدایا آه

چرا من باز مانده ام, باز از راه

تابستان است و چنین سردم ؟

آخر آسان نبود من دردم

 

***شعر تابستان***

 

تا خزان

وقت بسیار است

اما از همینک من زردم

آه خدایا , خدایا آه

 

***شعر تابستان***

 

من تابستان نمی خواهم

روز های بی پایان نمی خواهم

زندگی در جریان نمی خواهم

 

***شعر تابستان***

 

مریضم لیک

درمان نمی خواهم

نیز جان نمی خواهم

آه خدایا , خدایا آه

چرا از چاله افتادم در چاه

من این تابستان بی شب را نمی خواهم

شاعر: تاها

 

شعر تابستان

 

 

شعر تابستان

 


«در هیاهوی جانسوز تابستان »

در هیاهوی جانسوز تابستان
مردی بیدار نشسته است
زیر شعله های تنور مانند زمان
مردی که بسیار خسته است

 

***شعر تابستان***

 

عرق چین وچروک صورتش را،
گونه های بی مهابای کودکش را
با لبخند های همسرش
می شوید
و با لبخندی به کودکش می بخشد

 

***شعر تابستان***

 

در هیاهوی جانسوز تابستان
زنی که میان حوض
نشسته است
و دارد الباس مشوش شده
احساس همسرش را
یکجا در تشت تفکر
می شوید

 

***شعر تابستان***


در هیاهوی جانسوز تابستان
وقتی کلمات آهسته، آهسته
می سوزند
و واژهها به کولرها
چشم می دوزند
...

شاعر: بهرام قربانپور




گلچینی از شعر و ترانه ها

کالا ها و خدمات منتخب

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------