رباعیات زیبای مهستی گنجوی



رباعیات مهستی گنجوی, اشعار مهستی گنجوی

رباعیات زیبای مهستی گنجوی

مهستی گنجوی از شاعران زن متقدم تاریخ ادبیات فارسی و همدوره با غزنویان بوده است. همسر وی را امیراحمد پسر خطیب گنجه و سال وفات وی را ۵۷۶ یا ۵۷۷ هجری قمری نوشته‌اند. از مهستی گنجوی کتاب کامل و مستقلی باقی نمانده است. 

 

خط بین که فلک بر رخ دلخواه نبشت

بر برگ گل و بنفشه ناگاه نبشت

خورشید خطی به بندگیش می‌داد

کاغذ مگرش نبود بر ماه نبشت

 

دوبیتی های مهستی گنجوی, رباعیات عاشقانه

رباعیات زیبای مهستی گنجوی 

 

لاله چو پریر آتش شور انگیخت

دی نرگس آب شرم از دیده بریخت

 امروز بنفشه عطر با خاک آمیخت

 فردا سحری باد سمن خواهد بیخت

 

دوبیتی های مهستی گنجوی, رباعیات عاشقانه

رباعیات عاشقانه

 

آتش بوزید و جامهٔ شوم بسوخت

وز شومی شوم نیمهٔ روم بسوخت

بر پای بُدم که شمع را بنشانم

آتش ز سر شمع همه موم بسوخت

 

دوبیتی های مهستی گنجوی, رباعیات عاشقانه

 رباعیات مهستی گنجوی

 

بازار دلم با سر سودات خوش‌ست

شطرنج غمم با رخ زیبات خوش‌ست

دائم داری مرا تو در خانهٔ مات

ای جان و جهان مگر که با مات خوش‌ست

 

دوبیتی های مهستی گنجوی, رباعیات عاشقانه

مهستی گنجوی

 

در میکده پیش بت تحیّات خوش است

با ساغر یک منی مناجان خوش است

تصبیح و مصلای ریائی خوش نیست

زنّار مغانه در خرابات خوش است

 

دوبیتی های مهستی گنجوی, رباعیات عاشقانه

 رباعیات مهستی گنجوی

 

ایام چو آتشکده از سینهٔ ماست

 عالم کهن از وجود دیرینهٔ ماست

اینک به مثل چو کوزه‌ای آب خوریم

از خاک برادران پیشینهٔ ماست

 

دوبیتی های مهستی گنجوی, رباعیات عاشقانه

اشعار مهستی گنجوی

 

گفتم که لبم به بوسه‌ای مهمان است

گفتا که بهای بوسهٔ من جان است

عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت

یعنی که خموش، بیع … که ارزان است

 

دوبیتی های مهستی گنجوی, رباعیات عاشقانه

 رباعی مهستی گنجوی

 

دریای سرشک دیدهٔ پر نم ماست

وان بار که کوه برنتابد غم ماست

در حسرت همدمی بشد عمر عزیز

ما در غم همدمیم و غم همدم ماست

 

دوبیتی های مهستی گنجوی, رباعیات عاشقانه

دوبیتی های مهستی گنجوی

 

با خصم منت همیشه دمسازی‌هاست

با ما سخنت ز روی طنازی‌هاست

ز عز خود و ذلت من بیش مناز

 کاندر پس پردهٔ فلک بازی‌هاست

 

دوبیتی های مهستی گنجوی, رباعیات عاشقانه

رباعیات زیبای مهستی گنجوی 

 

آن کودک نعل‌بند داس اندر دست

چون نعل بر اسب بست از پای نشست

زین نادره‌تر که دید در عالم بست

بدری بسم اسب هلالی بربست

 

دوبیتی های مهستی گنجوی, رباعیات عاشقانه

رباعیات زیبای مهستی گنجوی

 

جوله پسری که جان و دل خستهٔ اوست

 از تار زلفش تن من بستهٔ اوست

بی پود چو تار زلف در شانه کند

ز آن این تن زار گشته پیوستهٔ اوست

 

دوبیتی های مهستی گنجوی, رباعیات عاشقانه

رباعی مهستی گنجوی

 

امشب شب هجران و وداع و دوری‌ست

فردا دل را بدین سبب رنجوری‌ست

ای دل تو همی سوز تو را فرمان‌ست

وای دیده تو خون‌گری تو را دستوری‌ست

 

دوبیتی های مهستی گنجوی, رباعیات عاشقانه

دوبیتی های مهستی گنجوی

 

چون شانه و سنگ اگر پذیرد رایت

تا فرمائی به لعل گوهرزایت

دستی به صد انگشت زنم در زلفت

بوسی به هزار لب نهم بر پایت

 

 

گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته

 

 

کالا ها و خدمات منتخب

    تازه های فرهنگ و هنر(شعر و ترانه، هنر و هنرمند، هنرهای دستی، تاریخ و تمدن، مناسبتها و...)

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------