زندگی زیباست (15)
- مجموعه: خواندنیهای دیدنی
آسمان را به یاد داری؟ همان که هر گاه دلت میگیرد حال ابرهایش را میفهمی همان بیکرانی که هر گاه دلت برای پروردگارت تنگ میشود نگاهش میکنی همان سیاه تاریکی که هرگاه مهتابش را میبینی رویاهایت جان میگیرند همان آسمانی که ابرهایش برای تپیدن قلب تو قطره قطره آب میشوند همان جایی که بینهایت دید چشمهایت را در افقهایش میبینی همان راه پیچ در پیچ و پر ستارهای که هرگاه دستانت را به سوی الههاش دراز میکنی آسمان با تمام ستارههایش تسلیم دستان توست
و این خداوندگار است که وسعتش در زمین و آسمانها جا نمیگیرد اما قلب تو، تا همیشه، خداوند را در خود جای داده تا خدا در قلب توست آرزوهایت نخواهند مرد تا او نگاهت میکند تو نخواهی افتاد و اگر روزگاری تو را در شکست انداخت بدان این نیز آغازی است پر شورتر و تولدیست از جنس جاودانگی...
احساس ادما خاصه
مثل شیشست
اما بی صدا میشکنه
که اگه شکست حتی اگه خودتم بکشی نمیتونی درستش کنی
خیلی سخته یه نفر که همه دنیاته که فکر میکنی همه زندگیشی بفهمی خیالت خیال بوده
همه سختیارو تحمل کنی همه حرفا همه اتفاقا بگی همه یه طرف عشقم یه طرف اون همه اینارو جبران میکنه وای به روزی که حس کنی اونم همون طرفیه که بقیه هستن و تو تنهای تنهایی
وای به اون روزی که دیگه هیچ دلیلی برای قانع کردن خودتو دلت برای رفتاراش نداشته باشی
وای به روزی که بفهمی تنهایی تنهای تنها
اون روز میشکنی پودر میشی له میشی
اما پاشو
قوی باش
خودت زندگیتو بساز
اشکاتو برای خودت و تنهاییت نگه دار
این روزا هیچ کس هیییییچ کس غمخوار کسی نیست جز خودت
میدانم ثمری ندارد این همه انتظار کشیدن و نشستن روی مبلی که تنهایی مرا همراه خود دارد …
شاید دیگر انتظار هم معنا ندارد !
از دیرباز گفته اند انتظار آن چیزی را بکش که می خواهد برسد !
نه آنکه دیگر نمی رسد … !
اصلاً انتظار کشیده شود برای چه ؟
آیا لیاقت این همه صبر و انتظار را دارم ؟
مدام انتظار …
قهوه ای را می یابم که کنار آن گلدان تزیینی خود نمایی می کند.
رقص گلدان در کنار فنجان قهوه !
چه زیباست انتظاری که این همه مهمان ناخوانده دارد …
شاید انتظارهای دیگران به این انتظار من حسودی کنند …
شاید هم دلشان به حال چنین انتظاری بسوزد !
خیلی هم دلشان بخواهد ؛
مگر انتظار من چه مرگش است که نمی خواهندش ؟!
یا بیخود برای من دایه ی عزیز تر از مادر می شوند که دلسوزی کنند !
یک انتظار شیرین برای کسی که هرگز نمی آید !
کسی که رفت و هرگز بر نمی گردد !
این کجایش بد است ؟!
دیدی گفتم که انتظار معنا ندارد …
چون او باز نمی گردد … !
نگاهی به درخت سیب بیندازید. شاید پانصد سیب به درخت باشد که هر کدام حاوی ده دانه است. خیلی دانه دارد نه؟ ممکن است بپرسیم: "چرا این همه دانه لازم است تا فقط چند درخت دیگر اضافه شود؟"
اینجا طبیعت به ما چیزی یاد میدهد:
اکثر دانهها هرگز رشد نمیکنند. پس اگر واقعاً میخواهید چیزی اتفاق بیفتد، بهتر است بیش از یکبار تلاش کنید.
از این مطلب میتوان این نتایج را بدست آورد:
- باید در بیست مصاحبه شرکت کنی تا یک شغل بدست بیاوری.
- باید با چهل نفر مصاحبه کنی تا یک فرد مناسب استخدام کنی.
- باید با پنجاه نفر صحبت کنی تا یک ماشین، خانه، جاروبرقی، بیمه و یا حتی ایدهات را بفروشی.
- باید با صد نفر آشنا شوی تا یک رفیق شفیق پیدا کنی.
وقتی که "قانون دانه" را درک کنیم دیگر نا امید نمیشویم و به راحتی احساس شکست نمیکنیم. قوانین طبیعت را باید درک کرد و از آنها درس گرفت.
افراد موفق هر چه بیشتر شکست میخورند، دانههای بیشتری میکارند.
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته