داستان زندگی زنی که با هیتلر متولد شد + عکس



در ۵۰ سالگی سالهای نخست زندگی دوباره به آدم رو می‎کند. شعر “دشت” و “دستان جوان” من شاهد این مدعاست. این شعرها نقد زیادی برانگیخت که در آن‎ها من‎ متهم به پناه بردن به گذشته شده بودم.

 

داستان زندگی زنی که با هیتلر متولد شد

در ۱۸۸۹ سال تولد من، چالی چاپلین به دنیا آمد، سونات کرتروز۱تولستوی منتشر شد، برج ایفل ساخته شد و هیتلر و ظاهرا الیوت هم دیده به جهان گشودند. در تابستان آن‎ سال فرانسویان صدمین سالگرد به آتش کشیدن باستیل را جشن گرفتند و در شب تولد من، ۲۲ ژوئن، جشن چله تابستان برگزار می‎شود.

 

نام مرا به یاد مادربزرگم “آنا یگرونا موتوویلو” ۲آنا گذاشتند. مادر او آخماتووا شاهزاده تاتار بود و از نوادگان چنگیز خان. نام ادبی‎ام را از او وام گرفتم. آن زمان فکر نمی‎کردم شاعر روسیه خواهم شد. من در شهری حومه‎ی ادسا در خانه‎ای ویلایی به دنیا آمدم. این خانه کوچک یا بهتر است بگویم کلبه در انتهای باریک راهی بنا شده بود که به‎ شیب تندی که پست‎خانه در آن جا بود و جاده از کنارش عبور می‎کند منتهی می‎شد. در پانزده سالگی که در “لوسدروف” زندگی می‎کردیم روزی از این مکان رد شدیم. مامان‎ پیشنهاد کرد که توقف کنیم و نگاهی به کلبه که از زمان ترک آن ندیده بودیمش بیاندازیم.

 

در آستانه در کلبه گفتم: “روزی یک تابلو برنجی یاد بود روی این در نصب خواهد شد” قصدم شوخی بود و نمی‎خواستم خودنمایی کنم. مادرم اخم‎هاسش را به هم کشید و گفت: “خدای من، چقدر تو را بد ترتبیت کرده‎ام. “

داستان زندگی زنی که با هیتلر متولد شد

 

نهم ژانویه و ماجرای تسوشیما (شکست فاجعه‎آمیز روسیه از ژاپن و غرق شدن‎ ناوگان دریایی‎اش در ۱۹۰۵) شوک بزرگی بود و تأثیر عمیقی در زندگیم گذاشت. این‎ حادثه نخستین رویداد بزرگ تاریخی زندگیم بود و بطور خاصی برایم هولناک بود. سال‎ ۱۹۱۰ سال بحرانی سمبولیزم و مرگ تولستوی بود. سال ۱۹۱۱ سال انقلاب چنین بود که‎ چهره آسیا را دگرگون کرد و همین سال خاطرات الکساندر بلوک با آن پیشگویی‎های‎ وحشتناک منتشر شد.

 

قرن بیستم در پائیز ۱۹۱۴ با جنگ آغاز شد. درست مانند قرن نوزده که با کنگره وین‎ ظهور کرد. در این که سمبولیزم پدیده‎ی قرن نوزدهم بود شکی نیست. عصیان ما علیه‎ سمبولیزم کاملا منطقی بود زیرا خود را متعلق به قرن بیستم می‎دانستیم و نمی‎خواستیم‎ در گذشته در جا بزنیم. . .

 

آن اشعار سست دختری با چنته‎ی خالی به دلایلی سیزده بار به چاپ رسید. . . آن دختر (تا جایی که من یادم است) چنین اقبالی را برای این اشعار پیش‎بینی نمی‎کرد به این خاطر آن‎ها را زیر تشکچه‎ی کاناپه پنهان کرده بود تا بیش از این ناراحتش نکنند. او از انتشار شامگاه چنان ناراحت شد که به ایتالیا رفت (بهار ۱۹۱۲) و زمانی که در تراموا نشسته بود و چشم در مردم دوخته بود پیش خود گفت “خوش به حال این مردم که کتابی چاپ‎ نکرده‎اند. ”

 

به جز آنا بونینا۳، اولین شاعره روسی، که عمّه‎ی پدربزرگم “اراسموس ایوانویچ‎ استوگوف” ۴بود در خانواده‎ی ما کسی شعر نمی‎گفت. خانواده استوگوف از زمین داران‎ میان مایه ناحیه “موژایوسکی” ۵در اطراف مسکو بودند که پس از انقلاب دوباره در آنجا ساکن شدند. آن‎ها در نووگراد ثرورتمندتر و شناخته شده‎تر بودند.

 

یک آدمکش حرفه‎ای روسی، احمد خان، جد کبیر مرا شبانه در چادرش به قتل‎ رساند. “کارامزین” ۶به این اعتقاد است که با مرگ احمد خان بساط مغول در ان منطقه‎ برچیده شد. کلیسای “سرتنسک” ۷در مسکو به شادی این واقعه مدتها جشن مذهبی‎ برگزار می‎کرد. چنان که می‎گویند احمد خان از نوادگان چنگیز خان بود.

 

یکی از شاهزادگان آخماتوف (احمد اف) در قرن ۱۷ با زمیندار ثروتمند و نامداری به اسم‎ “موتویلف” ۸ ازادواج کرد. “یگور موتوویلف” پدر جد من بود و دخترش “آنا یگورونا” ، مادربزرگم، او وقتی مادرم نه سال داشت از دنیا رفت. و من به یاد او آنا نامیده شدم. چندین انگشتری با نگین‎های الماس و یکی از آن‎ها با نگین زمرد از او به یادگار ماند و من نتوانستم به خاطر این که انگشتان ظریفی داشتم حتی یک از آن‎ها را به انگشت کنم.

 

مردم اطراف خانه‎ی ما در “اوترادا” ۹ (خلیج استرلتسکایا ۱۰) به من لقب دختر وحشی‎ داده بودند چون همیشه بدون کفش و کلاه این‎ور و آن‎ور می‎دویدم. و از قایق به وسط دریا می‎پریدم و در دریای توفانی شنا می‎کردم. گاه آنقدر زیر آفتاب می‎سوختم که تمامی‎ تنم پوسته‎پوسته می‎شد. این کارها خانم‎های سباستوپول را حیرت زده می‎کرد.

داستان زندگی زنی که با هیتلر متولد شد

 

کودکی من، درست مثل کودکی همه‎ی بچه‎های جهان، استثنایی و با شکوه بود. سخن‎ درباره‎ی کودکی هم آسان است و هم دشوار. آسان از این نظر که کودکی پر است از آرامش‎ و کم دغدغه‎گی و دشوار از این‎رو که نوعی شیرینی قراردادی پرده‎ای شده است برای‎ توصیف چنین دوره‎ی ژرف و مهم از زندگی. علاوه بر این همیشه برخی سعی دارند بگویند که کودکی غمباری را گذارنده‎اند و بعضی دیگر آن را بسیار شاد و زیبا می‎دانند. معمولا هر دو این تلقی از کودکی مزخرف است.

 

بچه‎ها چیزی برای مقایسه ندارند. این‎ است که نمی‎دانند سعادتمندند یا نه. زمانی که آگاهی فرا می‎رسد انسان بلافاصله در دنیایی کاملا آماده و بدون تحرک جا می‎گیرد و طبیعی‎ترین چیز این است که باور نمی‎کند دنیایی غیر از این هم می‎تواند وجود داشته باشد. این تصویر ابتدایی در روح انسان‎ می‎ماند و زنده‎ها آن را دربست می‎پذیرند و غرابت آن را به نحوی پنهان می‎کنند. برعکس عده‎ای دیگر اصلا واقعیت این تصویر را نمی‎پذیرند و همان عبارت پوچ را تکرار می‎کنند که “آیا واقعا این من هستم؟ ”

 

در ۵۰ سالگی سالهای نخست زندگی دوباره به آدم رو می‎کند. شعر “دشت” و “دستان جوان” من شاهد این مدعاست. این شعرها نقد زیادی برانگیخت که در آن‎ها من‎ متهم به پناه بردن به گذشته شده بودم.

 

در ۱۹۳۶ دوباره آغاز به نوشتن کردم. اما خطم عوض شده بود و صدایم تغییر یافته بود. با “پگالوس” ۱۱که یادآور اسبان سفید رستاخیز بودند و یا با آن اسبان سیاه اشعارم که‎ هنوز به دنیا نیامده بودند پیش می‎راندم. . . دیگر نمی‎توانستم به سبک آن دوره باز گردم. نمی‎توانم بگویم سبک من بدتر شده بود یا بهتر. اما باید بگویم که سال ۱۹۴۰ برایم اوج‎ بود. اشعارم به‎طور مرتب مخاطب می‎یافتند و بی‎وقفه از هم پیشی می‎گرفتند و همچنان‎ سرریز می‎شدند. و گاهی هم شاید بد بودند. . .

 

پی نوشت:

(۱) . Kreutzer Sonata

(۲) . Anna Yegorouna Motovitova

(۳). . Anna Bunina

(۴) . Erasmus lvanovich Stogov

(۵) . Mozhayevsky

(۶) . Karamzin

(۷) . Sretensk

(8) .‎Motovilov

(۹) . Otrada

(۱۰) . Srteletskoya

(11). (افسانه یونانی) اسب بالدار فرزند پوزیدون خدای دریا و مدوسا. زمانی که مدوسا به دست پرسئوس کشته‎ می‎شود، پگالوس از گردن او بیرون جهیده و در زمین فرود می‎آید. از جای تماس پاهایش با زمین چشمه‎ای‎ می‎جوشد که منبع الهام شعر است.

 منبع:madomeh.com

تازه ترین خبرها(روزنامه، سیاست و جامعه، حوادث، اقتصادی، ورزشی، دانشگاه و...)

سایر خبرهای داغ

    ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

    ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------